چرا دونالد ترامپ به کاخ سفید رسید؟
دونالد ترامپ بالاخره به کاخ سفید راه یافت. با وجود تردیدهای صاحبنظران، اشتباه نظرسنجیها، استهزای رسانهها و تنهاگذاشتن او از طرف همحزبیهای جمهوریخواهش، انگار تقدیر بر این بود که او از همه موانع و سدها بگذرد و خود را به ساختمان شماره ١٦٠٠ خیابان پنسیلوانیا در شهر واشنگتن برساند. تحلیل چرایی انتخاب ترامپ از جانب اکثریت مردم امریکا و زمینههای آن، نیازمند فرصتی وسیع و نوشتهای گستردهتر است. اما در این نوشته به برخی مفاهیم و روندهای این انتخاب اشاره میکنم:
اول، وضعیت معیشتی بخشهایی از جامعه امریکاست. روند وضعیت شغلی امریکاییان موید این نکته است که انبوهی از مشاغل از امریکا به دیگر کشورها از جمله چین و مکزیک مهاجرت کرده است. من در سالهای ٢٠١٢ و ١٣ آشکارا و به صورت مشهود میدیدم که عطش طبقات متوسط امریکا در خرید اجناس جدید و لوازم پرزرق و برق چگونه در سایه کاهش درآمدهای خانوار کم و کمتر شد و چگونه رستورانهای پرازدحام بعد از رکود ٢٠٠٨ میلادی دیگر به حالت سابق بازنگشت. گرچه سرانه تولید ناخالص داخلی امریکا جزو بالاترینهاست، اما نباید از یاد برد که فاصله طبقاتی هم در این کشور افزایش یافته است. به جای هر صدهزار نفر که فقیرتر میشدند، یک نفر در نیویورک به ثروتی افسانهای دست مییافت و شاخص تولید داخلی امریکا را بالا نگه میداشت. عصبانیت در چهره مردم امریکا در این سالها دیده میشد.
دوم، مسأله ثبات و تغییر است. به صورت شهودی هر ده سال یکبار مردم نیاز دارند که چهرههای جدیدی را در میان تصمیمگیران کشور ببینند. روند حاکم بر واشنگتن در این سالها عمدتا به حزب دموکرات و خانواده کلینتون بازمیگشت. ویژگیهای شخصی باراک اوباما او را از بقیه دموکراتها متمایز میساخت. به خصوص رفتار او با مخالفان خود که نشان از بزرگواری او داشت. اوباما در کارزار انتخاباتی اخیر این رفتار محترمانه را کنار گذاشت. جمهوریخواهان هم در نگاه مردم چنان بودند که: وقتی با همحزبی خود یعنی ترامپ اینچنین میکنند، با دیگران چه خواهند کرد؟ در چنین وضعیتی ترامپ خود را از حاکمیت واشنگتن بیرون جلوه داد و در میان خودیهای طبقه مسلط بر سیاست امریکا، غیرخودی دیده شد. او گرچه میلیاردر است و چنانکه گفتهاند، شوونات زنان را نگه نمیدارد و اخلاق مناسب یک شهروند فرهیخته را ندارد، اما به مردمان شهرهای کوچک و روستاهای امریکا این حس را القا کرد که در کنار آنان است. به آنان قول داد که شغلها را به امریکا باز خواهد گرداند. کاریزمای اصلی او در ایجاد مانع برای واردات محصولات خارجی
(پروتکشنیزم) بود، چیزی که هر کارگر سفیدپوست را به این تصور رساند که کالای محصول دست و فکر او جایگزین کالای وارداتی خواهد شد.
سوم، مساله روابط بینالملل است. روند حاکم بر سیاست خارجی امریکا تاکنون حضور گسترده در سراسر جهان بوده است. امریکا، پلیس خودخوانده جهان بوده، در هر حادثهای خود را حاضر میبیند و به نفع یا ضرر یکی از بازیگران موضع میگیرد. این روش گرچه با مختصات ابرقدرتی این کشور همخوانی داشته، اما همزمان مدیریت سیاست خارجی را برای واشنگتن پیچیده و پرهزینه میکند. بهویژه اینکه ذات برخی تحولات جهانی به گونهای است که به راحتی و مثلا با بمباران هوایی یا اعطای کمک مالی حل نمیشود. برخی موضوعات سیاسی در جهان خاصیت تداوم دارند و نیازمند راهحلهایی از جنس دیگرند. بعید است که تلاشهای امریکا بتواند تنش در خاورمیانه را به سرانجامی رساند، یا جنس تعاملات روسیه و اروپا از نوعی نیست که به فرجام همزیستی مسالمتآمیز برسد. یا خروج انگلستان از اتحادیه اروپا دارای پیامدهای درازمدتی در قاره اروپا و همکاریهای فراآتلانتیکی است. همچنین است تحولات دریای جنوبی چین، جایی که ترامپ اعتقادی به جمع شدن امریکا و متحدانش بدون حضور چین در مشارکت فراپاسیفیکی (ترانس پاسیفیک پارتنرشیپ) ندارد.
اگر اینچنین است پس شاید روند آینده سیاست خارجی امریکا، بازگشت به نیمکره غربی و گذران زندگی با همسایگان شمالی و جنوبی خود باشد. انزواگرایی (ویلسونیزم) میتواند با نظرات ترامپ بیشتر همخوانی داشته باشد. در این صورت با درخواست بخشی از مردم کالیفرنیا برای جدا شدن از ایالات متحده (کالگزیت) چه میکند؟ ادعای تاریخی مکزیک بر بخشی از جنوب ایالات متحده چه خواهد شد؟
مفهوم چهارم انرژی است. روند حاکم بر این بخش از زندگی بشری باید بیشتر مورد بحث قرار گیرد. واقعیت آن است که بهطور کلی میتوان انرژیها را در دو دسته تجدیدپذیر و تجدیدناپذیر جای داد. مصرف یا نگاهداری انرژیهای تجدیدناپذیر باعث تولید گازهای گلخانهای، آلودگی محیط زیست و افزایش دمای کره زمین میشود. اما برای شخصیتی مانند ترامپ، یکی از تناقضهای خود را مینمایاند: اگر انرژیهای پاک مانند انرژی خورشیدی، باد، و زیستتوده را مورد استفاده قرار دهیم و از انرژیهای فسیلی فاصله بگیریم، حجم این انرژیها در امریکا اکنون بیشتر از ٥ درصد کل انرژی مصرفی نیست و بنابراین آن دسته از رایدهندگان که به امید دو برابر شدن رشد اقتصادی امریکا به او رای دادند، چگونه شغل جدید پیدا کنند؟ از طرف دیگر نفت و گاز و زغالسنگ همچنان حدود ٩٠ درصد از انرژیهای مورد استفاده در امریکا را تشکیل میدهند. به خصوص که استفاده از نفت و گاز حاصل از شکست هیدرولیکی و چاههای افقی میتواند مشاغل جدیدی را ایجاد کند. روند تحولات در بخش انرژی در امریکا به سمت اولویت دادن به انرژیهای
فسیلی بر انرژیهای تجدیدپذیر باز خواهد گشت. این روند با خاستگاه ترامپ و نزدیکی وی با غولهای انرژی امریکا که در سالهای حاکمیت دموکراتها با محدودیتهای متعدد روبهرو بودند، تطابق دارد. بعید نیست وزیر کشور از صاحبان شرکتهای نفتی انتخاب شود تا پروژههایی همچون خط لوله کی استون زودتر از میان مناطق مربوط به حیات وحش بگذرد.
مفهوم پنجم نظامیگرایی (میلیتاریزم) است. روندی که در این بخش تصور میشود، توجه مجدد به این بخش از صنعت و سازمان در امریکاست. گرچه در سالهای اخیر نیروهای امریکایی در نقاطی از جهان مانند عراق و سوریه گهگاه خودی نشان میدادند، اما سیاست غالب بر رفتار اوباما نشان میداد که او اهل جنگیدن نیست. او اهل اضافه کردن یک جنگ دیگر و افزایش هزینههای نظامی امریکا نبود و حتی در برابر فشارهای خانم کلینتون در دوره اول ریاستجمهوری خویش مقاومت کرد. اکنون به نظر میرسد دوره شکوفایی صنایع نظامی امریکاست. در عین حال ترامپ بر دیگر کشورهای ناتو فشار وارد خواهد کرد تا سهمیه خود را از بودجه این سازمان بزرگ نظامی بپردازند. تلاش برای تحقیق و توسعه و پس از آن ساخت سلاحهای پیچیده مناسب برای جنگهای آینده در میان شرکتهای بزرگ امریکایی شروع شده است. اینچنین بنگاههای بزرگ تولیدکننده اسلحه و ادوات مربوط به آن در واشنگتن گوش شنوایی خواهند یافت و کشورهایی که نیازمند چنین تسلیحاتی هستند، رایزنی خود را برای دریافت اقلام نظامی و کمکهای آموزشی افزایش خواهند داد. یعنی در خلیج فارس کشورهای
عربی واردات بیشتری از سلاح خواهند داشت. مفهوم پنجم واقعگرایی است. روند عکسالعمل بازیگران بینالمللی و منطقهای در نقاط مختلف جهان حاکی از این است که کم و بیش به انتخاب مردم امریکا گردن نهادند و با ارسال تبریک یا اقدام به مکالمه با ترامپ برای آینده روابط خود با این کشور بزرگ جایی را دست و پا کردند. در مجموع، مخالفت با ترامپ در داخل امریکا فراتر از تصور بود و مخالفت با وی در خارج از امریکا کمتر. این نشاندهنده آن است که در جهان بدون نظم و پر هرج و مرج، همه کشورها به دنبال آن هستند که منافع خود را حفظ کنند. این پدیده جدیدی نیست و ژاپنیها که به وقتشناسی و دوراندیشی شهرهاند، نخستین ملاقات را با رییسجمهور جدید امریکا خواهند داشت. نتیجه آنکه از میان این مفاهیم آنچه برای جهان مهمتر است، «انرژی» و «اسلحه» است. به این دلیل بر این دو تاکید میکنم که کشورهایی (مانند عربستان سعودی) که دارای انرژی فسیلی بیشتر در جهان هستند، از این رهگذر به منابع مالی بیشتر دست مییابند. طبیعی است که سریعتر به هیات حاکمه امریکا نزدیک شوند. و آنها که نیاز به اسلحه بیشتر و کمکهای
نظامی دارند (مانند اسراییل)، هماکنون در حال افزایش نفوذ و فشار خود (لابیزم) به تصمیمگیران جدید در واشنگتن هستند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر