یاسین نمکچیان - عاطفه چهره‌گشا
عکس:نگار متین‌نیا
«شرافت هنرمند» شاید عنوان برازنده‌ای است برای مردی که عمرش را پای فرهنگ و هنر این سرزمین گذاشت و هیچگاه از اصول اخلاقی فاصله نگرفت. رعایت اصول اخلاقی و پایبندی به رفتارحرفه‌ای را باید مهم‌ترین ویژگی نسلی دانست که حالا خاطره‌سازان ماندگار این مملکت لقب گرفته‌اند.

همان‌هایی که درست شبیه رودخانه‌ای زلال، در زندگی آدم‌ها جاری شدند و به خاطر حضورمتفاوت اما پیوسته خود، همواره عضوی از خانواده‌های ایرانی به شمار می‌آیند. هنرمندانی که زندگی و هنر آنها با زندگی مردم گره خورده است و پیوندی عجیب و ناگسستنی را شکل داده است. پیوندی که سال‌ها است بین هنرمندان نسل ما ومردم شکل نمی‌گیرد. شاید سوال مهمی است اینکه چرا دیگر هنرمندان طلایی دهه چهل تکرار نمی‌شوند؟ چه اتفاقی باعث شده تا در عصر تکنولوژی و اینترنت و ماهواره هنوز به آثار آدم‌های آن روزگار دل می‌بندیم و با گوشت و استخوانمان احساسشان می‌کنیم؟ راستی چه اتفاقی افتاده است؟ چرا دیگر در عرصه‌ای مثل سینما بازیگران بزرگی همچون عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، داود رشیدی، جمشید مشایخی و محمدعلی کشاورز تکرار نمی‌شوند؟


چرا دیگرکسی نیست که «شعبون استخونی» سریال هزار دستان را اندازه شخصیت اصلی و بیرونی داستان، باور پذیر بازی کند؟ حرف‌های برادر بزرگ خانواده در فیلم «مادر» را طوری بر زبان بیاورد که حرص ما دربیاید و اصلا یادمان برود او تنها یک بازیگر برجسته است که از عهده نقش به شکل زیبایی برآمده است؟
چرا گاهی دلمان برای اسدالله خان «پدر سالار» تنگ می‌شود؟ «پدرسالاری» که تفکرش ما را عذاب می‌داد، اما به خاطر سرنوشت غریبش بارها گریستیم.
او محمد علی کشاورز است. استاد کم نظیر بازیگری، کسی که نقش‌های ماندگارش بخش مهمی از تاریخ تئاتر، سینما و تلویزیون را رقم زده است. هرچند آن قدرها که باید قدرش را ندانسته‌ایم اما مهم حضور اوست. مهم نیست که تا حالا جایزه فیلم فجر را نگرفته است. مهم نیست که گاهی با نسل او بد تا کرده‌ایم. مهم نفس‌های او وعشق مردمی است که بی‌اندازه دوستش دارند.


وقتی کارلوس فوئنتس نویسنده بزرگ، چشمهایش را برای همیشه بست رسانه‌های معتبر دنیا نوشتند نوبل افتخار بزرگی را ازدست داد که هیچگاه جایزه‌ای را برای او تدارک ندید. حالا حکایت استاد کم نظیرسینمای ما است که آنقدرها قدرش را ندانسته‌ایم و امیدواریم سایه‌اش روی سر فرهنگ و هنر این سرزمین سال‌ها باقی بماند تا فرصتی برای جبران کردن داشته باشیم.



شما در دوره‌ای کار کرده‌اید که هیچ امکاناتی وجود نداشت، اما از همان دوره هنرمندان بزرگ و تاثیرگذاری به جامعه فرهنگی معرفی شدند. چه ویژگی‌هایی کنار هم قرار گرفت تا نسل آن دوره شکل بگیرد؟


مساله مهم این نکته است که ما در ایران یک دوره‌ای با عنوان دوره ترقی تئاتر را پشت سر گذاشتیم. در آن دوره آدم‌هایی که کار می‌کردند، مهم‌ترین دغدغه زندگی آنها عشق به تئاتر بود و عشق به فرهنگ و هنر. همین عشق باعث می‌شد تا نمایشنامه‌هایی را برای کار کردن انتخاب کنند که دغدغه فرهنگی داشته باشند. از طرفی دیگر همه بچه‌ها تحصیلکرده و با سواد بودند و اکثرا هنرستان هنرپیشگی و دانشکده هنرهای دراماتیک را پشت سر گذاشته بودند که آن موقع تازه تاسیس شده بود.
دانشکده روی شکل‌گیری هم‌نسلان شما تاثیر داشت؟
خیلی، رییس دانشکده دکتر مهدی فروغ بود که در انگلستان درس خوانده بود. او تئاتر و موسیقی را می‌شناخت و گذشته از این حرف‌ها انسانی بود که اعتقاد داشت تئاتر ورای همه چیزها است و محیط باید بسیار سالم و پاک باشد.
یادم می‌آید یکی از هنرپیشه‌های خانم با پوشش نامناسبی سر کار آمد، دکتر فروغ صدایش کرد و او را از آنجا بیرون کرد.
مساله مطالعه هم بین دوستان ما بسیار رایج بود. همه کتاب‌هایی را که درباره ادبیات و تاریخ و .... بود می‌خواندیم. برای دورخوانی یک نمایش ساعت‌ها می‌نشستیم و بحث می‌کردیم. همه اینها تاثیر داشت. آن زمان کسی دنبال چشم و ابرو و دماغ عمل‌کردن نبود.
یعنی چهره تاثیری نداشت و فقط قدرت بازیگری تعیین‌کننده بود؟

فقط قدرت بازیگری بود. تمام بچه‌ها به مسائل اطراف آگاه بودند و می‌دانستند مثلا کسی که درباره چیزی حرف می‌زند در کدام محیط و شرایط رشد کرده است.
شخصیت‌های اجتماعی و فرهنگی یک نقش را تحلیل می‌کردند. واقعا دورخوانی‌ها شبیه کلاس‌های درس دانشکده بود. بحث‌های مختلف شکل می‌گرفت و گاهی با کارگردان اختلاف سلیقه پیدا می‌کردیم و در نهایت یک نفر متقاعد می‌شد.
قبل از اینکه نقشی را بر عهده بگیرید مفصل تحقیق می‌کردید تا به شناخت کامل آن نقش برسید؟
دقیقا. البته این هم مهم بود که بچه‌ها با اقوام مختلف و فرهنگ‌هایشان آشنایی کامل داشتند. مثلا یکی از کسانی که در آن روزگار از ما جوان‌تر بود و خیلی به ایران علاقه داشت، علی حاتمی بود. او شخصیت‌هایی که برای کارهایش انتخاب می‌کرد، عمدتا ایرانی بودند و فرهنگ و ریتم حرکتی آنها را می‌دانست. علی حاتمی همیشه در سفر بود و با اقوام مختلف ارتباط برقرار می‌کرد.
پول هم در انتخاب کارهایی که بازی می‌کردید نقش داشت؟
اصلا مساله پول مهم نبود. فقط دغدغه‌کار وجود داشت. آن موقع هنوز تالار سنگلج ساخته نشده بود و ما از تالار فرهنگ و انجمن‌های روابط فرهنگی استفاده می‌کردیم. سالن دیگری نداشتیم. بچه‌های اداره هنرهای دراماتیک که وابسته به وزارت فرهنگ و هنر سابق بود خواستند تئاتر داشته باشیم و همین باعث شد تا سنگلج را شروع به ساخت کردند و یکی از شرایط هم این بود که نمایشنامه‌ها ایرانی باشد.
همین شرط هم باعث شد نسل جدیدی از نمایشنامه‌نویسان وارد کار شدند؟
دقیقا، نمایشنامه‌‌نویسان خوبی مثل حاتمی، کاردان، صیاد، بیضایی، دکتر ساعدی و اکبر رادی تربیت شده همان روزها هستند که هر کدام کارهای مطرح و مهمی را نوشتند. البته قبل از ما هم تئاتری‌هایی مثل دهقان و جامعه بار بد وجود داشت، اما وقتی بعد از ۲۸ مرداد تئاترهای لاله‌زار به کاباره تبدیل شد، تنها کسانی که کار می‌کردند بچه‌های اداره هنرهای دراماتیک بودند که ادامه دادند. تلویزیون هم برای خودش گروهی تشکیل داد و بین دو گروه رقابت شکل گرفت. تلویزیونی‌‌ها می‌خواستند کمی مدرن‌تر کار کنند، ولی ما به همان شکل سنتی پایبند بودیم. تلویزیون هفته‌ای یک بار در روزهای چهارشنبه ساعت ۱۰ شب تئاتر پخش می‌کرد.
در شهرستان‌ها هم تئاتر به شکلی جدی اجرا می‌شد؟
بله، در شهرستان هم کارهایی انجام می‌شد. در بوشهر نمایشنامه‌نویس خیلی خوبی مثل امین فقیری کار می‌کرد. در اصفهان ارحام صدر و ممیزان بودند. در خرم‌آباد و تبریز و ارومیه هم تئاتر اجرا می‌شد. علاوه‌بر اینها هر سال جشنواره تئاتر شهرستان‌ها هم برگزار می‌شد و آنها ۱۰ روز میهمان وزارت فرهنگ و هنر بودند و همین باعث می‌شد شهرستانی‌ها هم فعال باشند. برای هر برنامه در شهرستان ۵ هزار تومان بودجه وجود داشت که باید با آن بودجه کار می‌کردند.
در این دوران تمایلی به حضور در سینما نداشتید؟
نه، می‌گفتیم در سینما کار نمی‌کنیم اصلا دوست نداشتیم در فیلم فارسی حضور داشته باشیم. اگر چه کارگردانانی مثل فرخ غفاری، بیضایی، گلستان و دیگران کارهای خوبی می‌ساختند که گاهی در فیلم‌های آنها بازی می‌کردیم.
شما اشاره کردید که هم‌نسلان شما بیشتر دغدغه فرهنگی داشتند. حالا آن دغدغه در خیلی‌ها وجود ندارد و پول و درآمد جایگزین آن شده است. نسل شما در کنار دغدغه فرهنگی با مشکل معیشتی چطور کنار می‌آمد؟
ما در هر تئاتری که بازی می‌کردیم اگر هنرپیشه عضو وزارتخانه نبود؛ یعنی کارمند دولت به حساب نمی‌آمد، برای هر اجرا ۲۵۰ تومان دستمزد دریافت می‌کرد.
این رقم بین همه هنرپیشه‌های هم‌سطح یکسان بود. کسانی هم که نقش کمتری داشتند بین 250-150 تومان دستمزد دریافت می‌کردند. با همین درآمد خرج زندگی پیش می‌رفت. البته با شرایط کنونی قابل‌مقایسه نبود. آن موقع قیمت ساندویچ یک تومان بود.
با این تفاصیل وقتی برای بازی در یک اثر می‌خواستید قرارداد ببندید بحث مالی را پیش‌ نمی‌کشیدید و تکلیف روشن بود؟
ما اصلا قرارداد نمی‌بستیم. اول بازی می‌کردیم و بعد لیستی تهیه می‌شد که براساس آن دستمزد هر کسی مشخص بود. هنرپیشه‌ای که تجربه بیشتری داشت و نقش پررنگ‌تری بازی کرده بود، 250 تومان می‌گرفت و کسی که کمتر در صحنه حضور داشت، بین 250-150 تومان. ما واقعا به پول فکر نمی‌‌کردیم.
همین اتفاق هم حتما باعث می‌شد کارها به شکل ضابطه‌ای پیش برود؟
دقیقا. اصلا رابطه‌ای در میان نبود و ضابطه مطرح می‌شد. درست برعکس حالا که رابطه جایگزین شده است. در حال حاضر بسیاری از تهیه‌کننده‌ها که بویی از فرهنگ‌ و هنر نبرده‌اند وارد این حوزه شده‌اند و فقط هم به سود خودشان فکر می‌کنند. خیلی پیش می‌آید که پول عوامل را پرداخت نمی‌کنند. سینما یا تلویزیون هم فرق نمی‌کند. در صورتی که در تلویزیون تهیه‌کننده‌ها هزینه‌ها را دریافت می‌کنند، اما با عوامل تسویه‌حساب نمی‌کنند. آن موقع وقتی کار تمام می‌شد دستمزد همه پرداخت می‌شد. شهرتی هم در میان نبود که رقابت و چشم و هم‌چشمی به وجود بیاورد. نه مجله‌ای وجود داشت نه چیز دیگری. مساله فرهنگ و هنر مهم بود. در تئاتر نکته‌ای که اهمیت داشت انسانیت و شرافت انسانی بود.
واقعیت همین است که خیلی چیزها فرق کرده است. چه چیزی در این سال‌ها بیشتر از هر اتفاقی نگرانتان کرده است؟
من در این سال‌ها واقعا تعجب می‌کنم از اینکه در سینمای ما آدم‌هایی حضور دارند که کارشان انتخاب هنرپیشه برای کارگردان است. تعجب‌آور است. نشان می‌دهد کارگردان در مواقع زیادی اصلا کاره‌ای نیست. تهیه‌کننده یک عده‌ای را دور خودش جمع کرده تا در خیابان و کوچه و بازار برایش دنبال آدم بگردند و نقش بازی کنند.
کلاس‌های بازیگری هم در این سال‌ها بسیار تاثیرگذار بوده‌اند.
با این کلاس‌ها هم به شدت مخالفم. قبلا کلاسی وجود نداشت. فقط اداره تئاتر و تلویزیون وجود داشت. کسی که استعداد داشت به راحتی وارد می‌شد و کار می‌کرد؛ اما حالا یک عده هیچ استعدادی ندارند و با حضور چند جلسه‌ای در کلاس‌های بازیگری و هزینه‌های بسیار زیاد به تهیه‌کننده‌ها معرفی می‌شوند.
شنیده‌ام بعضی از آموزشگاه‌ها هفته‌ای ۸۰۰ هزار تومان و ساعتی ۳۵۰ هزار تومان از هنرجو دریافت می‌کنند و چیزی هم به او یاد نمی‌دهند. حیرت‌انگیز است.
در واقع واسطه‌گری و دلالی خیلی وقت است که سینما و تلویزیون را هم زیر سلطه خودش گرفته است.
مشکل همین واسطه‌گری است. خیلی از دوستان که می‌آیند اینجا و حرف می‌زنیم گاهی به شوخی می‌گویند الان باید پول بدهیم تا بتوانیم در یک نقش بازی کنیم. ما آن موقع به فرهنگ این سرزمین و به مردم بدهی داشتیم و می‌خواستیم بدهی خودمان را پرداخت کنیم؛ در صورتی که حالا اینطور نیست. متاسفم که این حرف‌ها را به زبان می‌آورم؛ اما حقیقت همین است و گریزی از آن نیست.
در حال حاضر ما نمی‌دانیم تهیه‌کننده چه وظیفه‌ای را بر عهده دارد. من در فیلم «کاروان‌ها» در کنار آنتونی کویین بازی می‌کردم که یکی از تهیه‌کننده‌های گردن کلفت دنیا مسوولیت پروژه را بر عهده داشت. من آنجا متوجه شدم تهیه‌کننده حرفه‌ای چه نقش مهم و تاثیرگذاری ایفا می‌کند. به نظر من باید باندها از بین بروند تا هنر ایران پیشرفت کند.
البته از بین رفتن باندها و رابطه‌ها کار چندان آسانی نیست. به هر حال یک عده از همین راه تجارت می‌کنند و حاضر نیستند به راحتی کنار بروند.
باید چاره‌ای اندیشید تا از بین بروند. باید ضابطه‌ جایگزین شرایط فعلی شود.
هر کسی ساز خودش را می‌زند؛ در حالی که تئاتر و سینما شبیه ارکستر است. باور کنید به همین دلیل در دانشکده هنرهای دراماتیک استادی همچون حسین تهران به ما ضرب درس می‌داد. در اولین جلسه هم گفت قبل از آنکه هنرمند باشید باید آدم باشید. ما در دانشگاه موسیقی ایرانی، سلفژ، ریتم حرکتی و ... هم با اساتیدی همچون تهرانی و امیرحسین‌آرین‌پور و... می‌گذراندیم. این‌طوری سرسری نمی‌گرفتیم و به معنای واقعی کار می‌کردیم.
این روزها متن همه قراردادها به نفع تهیه‌کننده‌ها نوشته می‌شود و کسی هم از بازیگران حمایت نمی‌کند. ما کسی را نداریم تا از حقوق ما دفاع کند. در همه جای دنیا هنرپیشه یا کارگردان یا نویسنده وکیلی دارد که کارهایش را انجام می‌دهد و اما اینجا چون با حقوق آشنا نیستیم، قراردادهایی تنظیم می‌شود که اصلا ضمانت اجرایی ندارد. البته یک مقدار هم تقصیر خود هنرپیشه‌هاست؛ چون قراردادها را حتی یک بار نمی‌خوانند و همین نکته باعث می‌شود سرشان کلاه برود.
چطور یک تهیه‌کننده می‌تواند روی سر آدم‌هایی که خاطره‌های مردم را شکل داده‌اند تا این اندازه راحت کلاه بگذارد؟
به هر حال چنین آدم‌هایی وجود دارند. یکی از کارگردان‌های خوب تئاتر ما اسماعیل شنگله است که وقتی می‌خواهد قرارداد ببندد نمی‌داند باید چه کاری انجام دهد؛ در صورتی که تحصیلکرده آلمان است و مترجم خوبی هم هست. اینجا پول حرف اول را می‌زند؛ در حالی که فرهنگ بالاتر از پول و اقتصاد است.


هنرمندان چطور می‌توانند کمک کنند تا این رابطه‌ها جایشان را به ضابطه‌ها بدهند؟
من پنج سال است که هیچ کاری را قبول نکرده‌ام؛ چون کارهایی که پیشنهاد شده معمولا از سوی آدم‌هایی مطرح شده که حرفه‌ای نبودند. از همان کانال‌ها وارد این عرصه شدند و رابطه‌ای با هنر نداشتند. سناریوها را می‌خوانم و قبول نمی‌کنم مرتب هم تماس می‌گیرند؛ اما به خاطر فضای آلوده نمی‌توانم کنار بیایم. نتیجه‌اش همین می‌شود که در هیچ کاری بازی نمی‌کنم.
پیش آمده که به شما هم برای همکاری با این باندها پیشنهادی شود؟
من اجازه نمی‌دهم چنین پیشنهادی بدهند. من همیشه با اعتقاد به مذهب و مملکتم قدم برداشته‌ام. فرهنگ برای من خیلی مهم‌تر است. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که بناهایی از ۲۵۰۰ سال پیش وجود دارد که واقعا هنرمندانه ساخته‌ شده‌اند. نمونه‌اش همین تخت جمشید. در چنین سرزمینی من نمی‌توانم اعتقاداتم را نادیده بگیرم. هنرمند باید دیدگاه و هدف داشته باشد.
معتقدید قبل از انجام هر کاری باید به شناخت کامل رسید؟
همین طور است. همان طور که برای فیلمبرداری یک کار باید قبل از آن، لوکیشن‌ها را مشخص کرد و طبق خواسته و هدف پیش رفت هنرمند هم باید برای انجام کارها به شناخت و هدف برسد. بدون شناخت آدم در هیچ کاری موفق نمی‌شود. در این سال‌ها مد شده است که خیلی‌ها فیلم‌های سطحی درباره عشق می‌سازند در حالی که هنوز به تعریف درستی از عشق نرسیده‌ایم و نمی‌دانیم دوست داشتن چیست؟ اول باید دریابیم معنی این چیزها را و بعد قدم برداریم. در این فیلم‌ها اول همه عاشق می‌شوند و بعد هم فارغ. در صورتی که عشق اصلا این چیزها نیست.
حرف‌های شما کاملا درست است اما نقل است که هر جایی حرف اقتصاد به میدان می‌آید هنر از بین می‌رود. با این حرف موافقید یا اینکه می‌توان پیوند درستی بین این دو مقوله به وجود آورد؟
بله این اشکال وجود دارد. متاسفانه در ایران هنر به ویژه سینما و تلویزیون به شدت تحت تاثیر اقتصاد قرار گرفته است. نباید این طور باشد. نقاش چون خودش تنها کار می‌کند همیشه می‌تواند اثر دلخواهش را به تصویر بکشد. چند وقت پیش نمایشگاهی برگزار شد که آدم را حیرت زده می‌کرد، یک هنرپیشه نمی‌تواند به تنهایی نقشی را بازی کند که خودش دوست دارد.
سینما شبیه همان ارکستر است که باید همه درست کار کنند تا اثر قابل تاملی به وجود بیاید. همین داستان اقتصاد باعث شده است فضا برای کار کردن مساعد نباشد. در دوره ما همه برای هنر وقت می‌گذاشتیم. از ادبیات کلاسیک استفاده می‌کردیم. از داستان‌های مولوی گرفته تا نظامی را می‌خواندیم. ساعت‌ها تمرین می‌کردیم تا در روزهای چهارشنبه که تلویزیون تئاتر پخش می‌کرد تمرکز کافی داشته باشیم. چون تئاترها به صورت زنده پخش می‌شد. اگر در هنگام کار کردن کسی با مشکل مواجه می‌شد و نمایشنامه را فراموش می‌کرد بلافاصله کمک می‌کردیم تا مشکل برطرف شود و جایش را پر می‌کردیم. کسی زیر آب دیگری را نمی‌زد. چیزی که در این دوره زیاد به چشم می‌آید و همه به راحتی یکدیگر را تخریب می‌کنند. همه این اتفاقات هم به خاطر درآمد بیشتر به وجود می‌آید. تاکید می‌کنم اگر باندها و رابطه‌ها ریشه کن شوند هنر واقعی دیده می‌شود. در این صورت هنر و اقتصاد هم پیوند درستی خواهند خورد. همان گونه که هم نسلان ما با هنرشان هم کارهایی به یاد ماندنی اجرا می‌کردند و هم چرخ‌های زندگی‌شان می‌چرخید مگر پیوند اقتصاد و هنر چیزی غیر از همان اتفاقی است که در روزگار جوانی ما می‌افتد؟
وقتی شرایط برای فعالیت چهره‌های حرفه‌ای مهیا باشد طبیعتا آثاری بزرگ تولید می‌شود. وقتی هم شرایط مهیا نیست دیگر نه هزار دستانی ساخته خواهد شد نه سربدارانی.


واقعا همین است. علی حاتمی از دنیا رفت و هزار دستان هم رفت. ما جایگزینی برای چهره‌هایی مثل حاتمی نداشتیم. شهرک سینمایی ساخته علی حاتمی بود اسمش را گذاشتند غزالی. او زحمت کار را کشید و اسم کس دیگری را رویش گذاشتند.شرایط نامساعد باعث شد سربداران و پدرسالار تکرار نشوند. حتی همین پدرسالار که در دهه 70 ساخته شد هم مورد بحث و گفت‌وگو قرار نگرفت، تا شرایط آسیب‌شناسی شود.
اتفاقا آن سریال هم جزو سریال‌های ماندگار تلویزیون است که هنوز هم مخاطب دارد.
بله، هنوز هم مردم از پخش آن استقبال می‌کنند چون روی یک واقعیت اجتماعی انگشت گذاشته بود.
استاد شما خودتان برای ایفای نقشی مثل شعبون استخونی در سریال ماندگار هزار دستان چقدر تحقیق کردید.
خیلی. تمام خانه‌هایی را که در آن جاهلان قدیم بودند دیدم. با خیلی‌هایشان حرف زدم تا متوجه شدم چطور حرف می‌زنند و چه رفتاری از خودشان نشان می‌دهند. ما هنوز فکر می‌کنیم جاهل یعنی لات در صورتی که این طور نیست. در قدیم جاهل‌ها محله‌ها را اداره می‌کردند. کسی که می‌خواست به حج برود زن و بچه‌اش را به جاهل محله می‌سپرد و طرف هم یک نخ سبیلش را گرو می‌گذاشت و مثل شیر مواظب خانواده آن آدم بود. من با خیلی‌هایشان حرف زدم. آنها امنیت برقرار می‌کردند و آدم‌ها در کنار هم راحت زندگی می‌کردند. بگذارید خاطره‌ای ذکر کنم. سال گذشته در نمایشگاهی قهوه‌خانه‌ای که در موزه هنرهای معاصر برگزار شد تصویری توجهم را جلب کرد. تابلویی کشیده بودند که در آن درویشی زیر درخت نشسته بود و گوسفند و آهو هم دورش بودند. همین طور شیر هم بود که بره‌ای از پستانش شیر می‌خورد. همین موضوع در جزیره‌ای در ارومیه اتفاق افتاده است. در آنجا شیر و پلنگ رها کرده بودند تا نسل‌شان حفظ شود. گوسفند و بره هم بین آنها رها کرده بودند تا شیرها و پلنگ‌ها تغذیه کنند. ما قبل از انقلاب به آنجا رفتیم و دیدیم آنها با هم در صلح و صفا زندگی می‌کنند. می‌گفتند بره‌ها از شیر حیوانات وحشی هم می‌خورند و پلنگ‌ها و شیرها آنها را نمی‌کشند و نمی‌خورند. مسوولان آنجا مجبور شده بودند از ارومیه استخوان و گوشت بیاورند تا آنها بخورند. با هم دوست شده بودند و در صلح و صفا زندگی می‌کردند و جنگ و خونریزی برایشان معنایی نداشت.
استاد ما واقعا به شما حق می‌دهیم نگران باشید. به هر حال سال‌ها زحمت کشیده‌اید و توانسته‌اید به جایگاهی برسید که در سینما و تلویزیون ایران جایگاه بسیار ارزشمندی است. حق می‌دهیم نگران اخلاق از دست رفته‌ای باشید که هنر ما را زیر سوال می‌برد. نگران چهره‌هایی که خیلی از فیلمنامه‌ها فقط به خاطر حضور آنها نوشته می‌شد، اما چه می‌توان گفت. می‌خواهیم بیشتر از این خسته‌تان نکنیم.
ما بازیگری به نجابت و درستی فردین یا ناصر ملک‌مطیعی نداشتیم یا ارحام صدر. آنها هرگز با چشم بد به کسی نگاه نمی‌کردند و به معنای واقعی کلمه انسان بودند. اخلاق خیلی مهم است. ما خیلی پیر شده‌ایم و نسل جوان و تحصیلکرده باید کارکند و عاشق باشد. البته نه عشقی که اخیرا به شکل مجازی و اینترنتی مد شده است و بنیاد خانواده را زیر سوال می‌برد. من نه ماهواره دارم و نه موبایل و نه اینترنت و فقط با کتاب روزگار را می‌گذرانم. حرف زیاد است، اما فقط می‌خواهم بگویم:
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است.