نگاهی به درس‌های اقتصادی فیلم بی پولی
سپهر استیری
کارشناس اقتصادی
بسیاری از ما حمید نعمت‌الله را با فیلم به یادمانی بوتیک به یاد داریم. گرچه دیگر آثار او چون بوتیک مورد استقبال قرار نگرفت اما ما را مجاب کرده است تا با نگاهی دیگر به تماشای بی پولی عده‌ای بنشینیم. در این فیلم پسر جوانی به نام ایرج که بهرام رادان به ایفای نقش او می‌پردازد با دختری از خانواده‌ای ثروتمند با هنرنمایی لیلا حاتمی ازدواج می‌کند. ایرج ابتدا به عنوان طراح لباس در شرکتی مشغول به فعالیت است اما در همین اثنا پسر کارفرمای او که در فرانسه مدل و طراح لباس بوده است به ایران باز می‌گردد و در امور مربوط به ایرج دخالت می‌کند، ایرج که او را مزاحم فعالیت‌های خود می‌پندارد و چون بر این باور است که طراح قابلی است و بسیاری به دنبال او هستند، در نتیجه بیکار نخواهد ماند، به امید آنکه شرکت جهت بازگرداندن او و ادامه فعالیتش شرایط را مهیا می‌کند، برای مدتی شرکت را ترک می‌گوید. این عمل را می‌توان از دید ایرج با مبحثی تحت عنوان «معیار تغییرات معادل» در بخش عمومی بررسی کرد که ایرج به عنوان مجری طرح اعلام می‌کند، تصمیم به اجرای سیاستی دارد(ترک کردن شرکت) در نتیجه گروهی منتفع (ایرج از دخالت‌های دیگران در حرفه اش رهایی می‌یابد) و گروهی متضرر خواهند شد(شرکت). اما او که بر این باور است مجددا به شرکت باز خواهد گشت، و به‌نوعی تنها برای نشان دادن اعتراض خود اقدام به خروج از آنجا می‌کند. در نتیجه از دید مجری طرح، قرار نیست سیاست مذکور اجرا گردد، حال او منتظر است که از جانب شرکت برای بازگرداندنش اقدامی صورت گیرد. اقدامی که به زعم ایرج، او را از ترک شرکت منصرف نماید که در نتیجه موجب از بین رفتن ضرر ناشی از اجرای سیاست برای شرکت می‌شود و از طرف دیگر جبران احساس رضایت و مطلوبیتی باشد که او پس از اجرای طرح (خروج از شرکت) به دست می‌آورد.
پس از تماس شرکت و بازگشت، او با تسویه حساب خود مواجه می‌گردد. اما چرا ایرج در تحلیل هایش اشتباه کرد؟!! او و شرکت از نتایج و پیامدهای سیاست‌های مذکور آگاه بودند در نتیجه اطلاعاتشان کامل (complete information) بود اما ایرج از تصمیم شرکت آگاه نبود؛ بنابراین اطلاعاتش ناقص (imperfect information) بود.
از نکات حائز اهمیت دیگر آن است که با وجود آنکه ایرج می‌بیند عرضه نیروی کار برای یک عامل تولید افزایش یافته است خلاف سخن جرج والنتین در فیلم آرتیست عمل می‌نماید و به جای افزودن بر توانایی‌های خویش و ایجاد مطلوبیت و احساس رضایتی بیش از پیش برای کارفرمای خود که منجر به مجاب کردن کارفرما برای استخدام او می‌شود، اقدام به بر هم زدن نظم و آرامش شرکت می‌کند در نتیجه به نوعی، حتی از مطلوبیتی که در گذشته وجود داشته، می‌کاهد.
ایرج پس از بیکار شدن برای تامین مالی خود و خانواده اش اقدام به قرض گرفتن از از دوستانش می‌کند که در ابتدای امر دوستانش به راحتی به او قرض می‌دهند، که نشان از اعتماد دوستان به ایرج می‌باشد و به نوعی این اعتماد همان سرمایه اجتماعی است اما هنگامی که ایرج را در بازپرداخت قرض‌ها ناتوان می‌بینند، این سرمایه اجتماعی است که رنگ می‌بازد و دیگر فردی او را یاری نمی‌کند.
او که خود را دائما با خانواده همسرش که افرادی ثروتمند هستند، قیاس می‌کند، احساس فقر می‌کند (این احساس فقر ناشی از مقایسه خود با دیگران همان فقر نسبی است) از آنجایی که او از بدبختی خوشش نمی‌آید و در قسمتی از فیلم به این موضوع نیز اشاره می‌کند سعی بر آن دارد که زندگی خود را همچون قشر ثروتمند نشان دهد. به نوعی می‌توان این عملکرد ایرج را اینگونه تعبیر کرد که او بر آن است که سطح مصرف خود را به متوسط سطح مصرف گروهی که در آن قرار دارد، برساند و چون درآمدش کمتر از درآمد متوسط است قسمت اعظمی از درآمد خود را مصرف می‌نماید و نه پس انداز، که این روحیه ایرج همان اثر تقلیدی یا اثر تظاهری دوزنبری (Demonstration Effect) است.
با گذشت زمان و استمرار مشکلات اقتصادی خانواده ایرج، شاهد رابطه پرتنش او و همسرش هستیم که بی‌شک علت العللی جز مشکلات اقتصادی ندارد، همچون رکود دهه ۳۰ میلادی و افزایش آمار طلاق، خودکشی و سکته.
اما در رابطه با چگونگی تغییر عملکرد ایرج در انتهای فیلم و بی‌تفاوتیش نسبت به عیان شدن بی‌پولی را شاید بتوان در نظریات آدام اسمیت جست‌وجو کرد. اسمیت بر این باور بود که آدمی به دنبال تامین منافع شخصی خود است و این امر به کمک دست نامرئی بازار (invisible hand) موجبات افزایش منافع اجتماعی را فراهم می‌آورد. حال ایرج جهت پیگیری نفع شخصی خود، ثروتمند نشان دادن خویش در مقابل خانواده همسرش، به دروغ گویی و قرض گرفتن روی آورده بود اما دست نامرئی‌ای که در اینجا تضاد منافع دوستان و ایرج و همچنین ترک او توسط همسرش به دلیل ریاکاری است به او فهماند پیگیری نفع شخصی، ثروتمند بودن از طریق راه‌هایی همچون دروغ گویی و قرض گرفتن به دلیل در تعارض بودن با منافع جامعه (دوستان و همسرش) بهای سنگینی دارد (برد_برد نخواهد بود بنابراین کارآیی ندارد) به همین خاطر جامعه او را در این راه یاری نمی‌کند و برای پولدار شدن باید سعی و تلاش پیشه کند.
شاید درک همسو کردن منافع شخصی با منافع اجتماعی یا برد_برد اندیشیدن و عمل کردن اندکی سخت به نظر آید، اما بی‌شک امنیت و آرامشی کم‌هزینه‌تر را برایمان دربر خواهد داشت.