در این دنیای بزرگ برای همه، جا هست

مهرداد نصرتی- اعظم حسن‌تقی

پری صابری را همه اهالی تئاتر و دوستداران فرهنگ و ادبیات می‌شناسند و با کارهایش در عرصه کارگردانی نمایش، نمایشنامه‌نویسی و نویسندگی، آشنا هستند. پری صابری متولد۱۳۱۱، بیش از پنجاه سال است که آثارش را بر مبنای شاهکارهای ادبی می‌نویسد و در معرفی شخصیت‌های بزرگی چون فردوسی، مولانا، حافظ، سعدی، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری به ایرانیان و جهانیان، نقشی ویژه داشته است. او در اجرای نمایش‌هایش، ایده‌ها و خلاقیت‌های زیادی دارد. «شمس پرنده»، «رند خلوت‌نشین»، «من از کجا، عشق از کجا» و... از جمله نمایش‌هایی است که او تاکنون روی صحنه برده است. با این هنرمند پیشکسوت نمایش دربارۀ تئاتر ایران و فعالیت‌های این روزهایش به گفت‌وگو نشستیم.

 

بحثی که این روزها خیلی مطرح است، بحث گروه‌گرایی در تئاتر است، خیلی‌ها اعتقاد دارند که باید گروهی داشته باشند و با همان گروه کار کنند چون با داشتن گروه، کار قوی‌تری اجرا می‌کنند، نظر شما راجع به این قضیه چیست؟

من به این کار اعتقاد دارم ولی برای اینکه شما بخواهید گروهی داشته باشید، باید امکانات مالی این کار را داشته باشید. من متاسفم که این را می‌گویم، تئاتر ما وضع خوبی از لحاظ بودجه و از لحاظ امکاناتی که بتواند حرکتی را ایجاد کند، ندارد. مثلا من اگر بخواهم در تالار وحدت تمرین کنم و دانشجویی بخواهد از شرق تهران بیاید، عملا باید روزی صد هزار تومان پول ایاب و ذهاب بدهد. من اگر بخواهم به دانشجویی بگویم بیا تمرین باید هزینه ایاب و ذهاب او را پرداخت کنم. وگرنه او امکان حضور در این تمرینات را ندارد. ما وابسته مسائل مالی هستیم؛ بنابراین برای اینکه بتوانیم گروهی داشته باشیم باید از جهت مالی مشکلی نداشته باشیم. باید کسی این هزینه‌ها را تامین کند. یا از طریق فروش این هزینه‌ها تامین شود یا دولت باید کمک کند که در حال حاضر دولت اظهار می‌کند بودجه‌ای در اختیار ندارد و با این شرایط چنین کارهایی امکان‌پذیر نیست. این یک حرفه است. من خودم ۵۰ نفر را روی صحنه می‌آورم. خب این ۵۰ نفر، امکانات معیشتی می‌خواهند. ما نمی‌توانیم به آنها بگوییم که صرفا به‌خاطر دوست داشتن تئاتر، بیا و کار کن. ممکن است شخصی یک روز بیاید اما روز دوم دیگر نمی‌آید؛ بنابراین تامین مالی کارها بسیار مهم است. من اعتقاد دارم باید از گروه‌هایی که نمایشنامه‌هایی راجع به فرهنگ ایران کار می‌کنند و برای معرفی فرهنگ و حیثیت ایران تلاش می‌کنند، حمایت ویژه شود. اگر حمایتی از این گروه‌ها صورت نگیرد، کار پیش نمی‌رود.

این روزها کارهای کمیک و خنده‌دار در تئاتر، طرفداران زیادی دارد. نظر شما در این باره چیست؟

من با کارهایی که صرفا کمیک باشد و تنها به خنداندن مردم بسنده کند، بسیار مخالفم. تئاتر ارج و مقامی دارد که حتی در کمدی باید اندیشه را به حرکت در آورد؛ یعنی این طور نباشد که یکی انگشت در چشم دیگری کند یا به او پشت پا بزند و مخاطب بخندد. اینها کار جلف است و من با هر کار جلفی روی صحنه مخالفم. اجرای چنین نمایشنامه‌های جلفی روی صحنه آسان است. چنین خنداندنی جایز نیست و خنده‌ای جایز است که بتواند اندیشه را به حرکت در آورد.

کمی بیشتر توضیح می‌دهید؟

کمدی دشوارتر از درام است. برای اینکه اگر ما بخواهیم با کمدی ایجاد اندیشه کنیم، کاری مشکل است؛ مثلا چارلی چاپلین سال‌هاست که از دنیا رفته، اما کارهایی که می‌کند پر از اندیشه است. بازار کمدی سال‌های سال دست او بود؛ مثلا در کار جلف می‌گویند خامه را بردار و به صورت طرف مقابل بپاش تا مردم بخندند. چنین خندیدنی برای من مطلوب نیست و فکر می‌کنم چنین نمایش‌هایی در حوزه‌ای که من دارم کار می‌کنم یعنی تئاتری که تو را به حرکت فکری وا دارد، جا ندارد.

از این روزهایتان بگویید، این روزها مشغول انجام چه کارهایی هستید؟

من چند کار در دست دارم؛ اما کدامشان روی صحنه برود، خدا می‌داند. یکی از این کارها، «خیام... دل شیدایی» نام دارد و به معرفی خیام می‌پردازد. به هر حال انجام این کار، با توجه به اینکه خیام چهره‌ای بین‌المللی دارد، برایم دلنشین است. کار دیگری هم در دست دارم درباره ملانصرالدین به نام «بابا نشاط». در حال حاضر مشغول کار کردن هستیم تا مجوز اجرای این کارها را بگیریم. حالا دیگر خدا می‌داند چه وقت، بخت این نمایش‌ها باز شود. کار اساسی دیگری که من می‌خواهم انجام دهم و ان‌شاءالله که بتوانم آن را به سرانجام برسانم، کار «کوروش کبیر» است. نوشتن این کار تمام شده است و باید امکانات اجرای آن فراهم شود و بودجه بگیریم، زیرا در این نمایش، باید حداقل ۵۰، ۶۰ نفر روی صحنه بیایند. کارهای گوناگونی در دست دارم، اما اینکه کدام یک روی صحنه می‌آید، خدا می‌داند.

گفتید یکی از کارهایی که در دست دارید، «خیام... دل شیدایی» است. شما اولین فیلمی که در فرانسه ساخته‌اید نیز درباره یکی از رباعی‌های خیام بود، می‌شود کمی از این فیلم و دلیل علاقه‌تان به خیام، برایمان بگویید.

زمانی که آن فیلم را ساختم، خیلی جوان و کم سن و سال بودم. شاید هفده یا هجده سال سن داشتم. درست یادم نیست که آن فیلم را بنا بر کدام رباعی خیام ساختم. ولی آن رباعی را که به‌عنوان کار کلاسی‌ام، یعنی همان کارهایی که همه بچه‌ها آخر سال برای درسشان انجام می‌دهند، ارائه دادم و خیلی اثرگذار بود. این کار، با وجود امکانات بسیار محدودی که در آن زمان داشتیم، جزو بهترین کارهای مدرسه از نظر تکنیک و فکر شد. ولی حتما انگیزه‌ای در من بوده است که به سراغ خیام رفته‌ام تا به فرهنگم بپردازم. وگرنه می‌توانستم سراغ کس دیگری بروم. انتخاب خیام به علاقه‌ای که من به فرهنگ و ادب ایران دارم برمی‌گردد و این علاقه به داستان‌هایی برمی‌گردد که مادرم برایم می‌خواند. مادر من اهل قزوین بود و خیلی به تئاتر علاقه داشت و خیلی از شب‌ها این داستان‌ها را برای من می‌خواند. من نه تنها این داستان‌ها را گوش می‌دادم، بلکه آن را می‌دیدم. من فکر می‌کنم لالایی‌های شبانه مادرم خیلی در ذوق و سلیقه من اثر گذار بود و در انتخاب رشته من یعنی انتخاب رشته کارگردانی و تئاتر نقش داشت. در حقیقت، بدون اینکه من متوجه شوم، نطفه این علاقه در من کاشته شد.

پرداختن ویژه به ایران و فرهنگ ایرانی در آثارتان دلیل خاصی دارد؟

من فکر می‌کنم که به دنیا آمده‌ام و تقدیر یا هر چیز دیگری، مرا در این کشور به‌وجود آورده است. من به ایران که نگاه می‌کنم می‌بینم بسیار کشور برجسته‌ای است. کشوری است که همه کار می‌توانید در آن انجام دهید. این آب و هوای تهران، آب و هوایی را که من همیشه استشمام کرده‌ام فراموش نمی‌کنم. حالا درست است که این هوا آلوده شده است و آن طراوت پیشین را ندارد، ولی من تصویر آسمان ایران را در درون خودم دارم و به آن افتخار می‌کنم. من تمام چیزهایی راکه در کشورم دارم به خاطر دارم، نمی‌توانم زیبایی‌های آن را فراموش کنم، عطر گل محمدی گلابگیری کاشان را به خاطر دارم. اینها وجود دارد و شخصیت هر آدمی را در کشورش می‌سازد. من فکر نمی‌کنم هیچ هنرمندی در ایران اگر به آب و خاکش علاقه‌مند باشد، این چیزها را از یاد ببرد. نمی‌شود این چیزها را از یاد برد، چون اینها وجود ما را ساخته است. نمی‌شود آدم همین‌طور به دنیا بیاید و اطرافش چیزی نباشد. ایران و آدم‌هایش، سبزی و خرمی‌اش و... همه اینها ما را می‌سازد. من به کشور ایران، همیشه با نوعی شیفتگی نگاه کرده‌ام. تمام تاریخ ایران را از ابتدا خوانده‌ام و دیده‌ام که این ملت با یک ذکاوت خاصی توانسته از تمام این تنگناها بگذرد.

«فروغ فرخزاد» در نمایش «شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده» نوشته «لوئیجی پیر آندللو» برای شما بازی کرد. می‌خواهیم از آن تجربه نیز بگویید. اینکه که چه شد که فروغ شاعر در این نمایش بازی کرد و به گروه شما پیوست؟

من وقتی به ایران آمدم، ۱۸-۱۷ سال داشتم. هیچ کس را هم در ایران نمی‌شناختم چون من در فرانسه تحصیل کرده بودم و تئاتر و سینما را آنجا آموخته بودم. وقتی به ایران آمدم پُر از ذوق و شوق دیدار مملکت، وارد کشور شدم. هیچ کس را هم نمی‌شناختم، چون سال‌های زیادی بود که دور از ایران بودم. آقای «ابراهیم گلستان» از دوستان نزدیک پدر و مادر من بودند. من پیش ایشان رفتم و این شانس را داشتم که با تمام شعرا و نویسندگان و تمام کسانی که در زمینه فرهنگ معاصر ایران کار می‌کردند، آشنا شوم. از این بابت من به آقای «گلستان» بسیار مدیون هستم. آَشنایی من با «فروغ فرخزاد» نیز آنجا صورت گرفت. در آن زمان، «فروغ فرخزاد» در اوج شهرت بود و مورد طعنه و تحسین قرار می‌گرفت. تمام شعرایی که آن زمان کنارش بودند، همه ارزش او را می‌دانستند. فروغ در خلاقیت، آدمی استثنایی بود. وقتی من می‌خواستم نمایش «شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده» را روی صحنه بیاورم، خیلی از همکارانم معتقد بودند که این نمایش، نمایشی سخت و فلسفی است. من این حرف‌ها را قبول نمی‌کردم و می‌گفتم که این کار در وجودم است و می‌خواهم آن را روی صحنه بیاورم. «فروغ فرخزاد» خودش گفت که من می‌خواهم نقش دختر این نمایش را بازی کنم. راستش را بگویم من خیلی تعجب کردم آدمی که در اوج شهرت است با منی که تازه کار هستم، کار کند. من قبول کردم و اصلا نمی‌دانستم چنین آدمی برای چه می‌خواهد در کار من بازی کند.

بازیگری فروغ مثل شعرش بود؟

فروغ یکی از بهترین و مؤثرترین بازیگرانی بود که کنار من ایستاد. تنها کسی بود که لازم نبود من به او بگویم فروغ! معنای این جمله، این است! «پیرآندللو» در وجودش بود. بازی او در این نمایش درخشان بود. کسانی که در گروه بودند، فروغ را مسخره می‌کردند که حالا این هم شاعر است و هم می‌خواهد بازی کند، یعنی حرف‌های خاله زنکی می‌زدند، ولی فروغ با قدرتی جادویی روی صحنه آمد و من هرگز هرگز! اجرای قدرتمندانه او را از یاد نخواهم برد. این لحظه، یکی از مهم‌ترین لحظات کارگردانی من بود. پس از این نمایش، می‌خواستم نمایش «مرغ دریایی» را روی صحنه ببرم که فروغ دوباره گفت من می‌خواهم در این نمایش بازی کنم و من شاید از روی خودخواهی‌ام بود که خودم می‌خواستم نقش دختر نمایش را بازی کنم و این نقش را خودم بازی کردم. حالا پشیمانم که چرا این نقش را به فروغ ندادم. ولی من آن زمان جوان بودم. ۱۹، ۲۰ سال بیشتر نداشتم، دیدگاه خودم را داشتم و دلم می‌خواست که هم بازی کنم و هم کارگردان باشم. این اتفاق باعث شد که من تصمیم گرفتم تکلیفم را با خودم روشن کنم که کارگردانی کنم یا بازیگری و کارگردانی را انتخاب کردم.

حالا چرا کارگردانی را انتخاب کردید؟

چون کارگردانی را بیشتر دوست داشتم و کارگردانی به من امکانات بیشتری برای به ثمر رساندن خلاقیتم می‌داد. من کارگردانی را انتخاب کردم و طی کردن این راه، بسیار سخت بود. خیال نکنید که مردها خیلی اجازه کار کردن به آدم می‌دهند. آنها می‌گفتند که ما نمی‌توانیم قبول کنیم. من این را نمی‌فهمیدم. من زن و مرد را به‌عنوان دو جنس که هر دو قابلیت خلاقیت دارند می‌دیدم.

حضور افراد مشهور و معروف در نمایش برایتان اولویت نداشت؟

من اصلا وقتی نمایشنامه را روی صحنه می‌آوردم به این چیزها فکر نمی‌کردم. فقط می‌اندیشیدم که این شخص می‌تواند این نقش را بازی کند. فکر می‌کردم او آدم مشهوری نیست، اما می‌تواند این نقش را بازی کند. من همیشه زیر بال افرادی را که استعداد داشتند و شهرت نداشتند گرفته‌ام. خیلی از این افراد، به شهرت رسیدند. برای اینکه اگر کسی استعداد داشته باشد و کسی زیر بال او را بگیرد و به او میدان دهد، او خودش راه خودش را ادامه می‌دهد. ولی باید کسی باشد که این کار را انجام دهد؛ یعنی همه‌اش که چهره‌های سرشناس و پولساز مملکت نیستند که می‌توانند نقش بازی کنند. همه این افرادی که این روزها معروف و مشهور شده‌اند، روزی ناشناس بوده‌اند و آمده‌اند چهره شده‌اند. ولی ما باید این شهامت و از خودگذشتگی را داشته باشیم که کسان دیگری هم بیایند و چهره شوند.

قبول این مساله همیشه سخت است. نیست؟

نمی‌دانم؛ اما برای من سخت نیست. من اگر امروز ببینم یک کارگردان پرقدرتی دارد شکل می‌گیرد، حتما به او کمک می‌کنم. این تجربیات شخصی آدم‌هاست. من فکر می‌کنم در این دنیای بزرگ برای همه جا هست هیچ کس جای هیچ کس را نمی‌گیرد.