موبایل یا آی‌پد
بهاره عسگری باز هم تابستان شد و موعد شروع کلاس‌های مختلف تابستانی (داغ دلتان تازه شد؟) نمی‌شود تابستان باشد و در خیابان بچه‌ها را در حال رفت یا برگشت از کلاس‌های ورزشی یا آموزشی نبینیم، اما چرا؟ چرا نمی‌گذاریم دلبندانمان در این فصل گرم گوشه خانه، زیر باد کولر لم بدهند، شربتشان را بخورند و تلویزیون ببینند، مثلا با پلی استیشنشان بازی کنند و سرگرم شوند. یا حتی به جای کلاس‌های متنوع و بی‌ربط با آینده‌شان تنها به رشته‌ مورد علاقه‌شان بپردازند. با اعضای یک خانواده سه نفره، به بحث و گفت و گو پرداختیم و علت را جویا شدیم: شناسنامه‌اش می‌گوید نامش کامران است. مادرش، اما کامی صدایش می‌زند. از مدتی که با هم بودیم متوجه شدم بسیار شیطان و بازیگوش است. در پایان هم به این نتیجه رسیدم که خدا بعضی از بچه‌ها را نصیب گرگ بیابان نکند. واه واه. به‌به چه پسر گلی. اسمت چیه عزیزم؟ (با موبایلش بازی می‌کند و کاملا بی‌توجه است.) عزیزم با شما هستم. می‌شود خودت را معرفی کنی؟ (همچنان سرگرم است.) (با دستم خیلی آرام به کتفش ضربه می‌زنم تا به خودش بیاید و به من توجه کند. سرش را بالا می‌آورد و انگار تازه متوجه محیط اطرافش می‌شود) با منی؟ چرا می‌زنی؟ خیالت راحت شد؟ این مرحله را نتوانستم رد کنم. باختم. (صفحه گوشی را نشانم می‌دهد) خب حالا بگو ببینم چه می‌گویی؟ خودت را معرفی کن. (در حالی که در دلم می‌گویم بچه پرروی تخس) من کامی هستم. خب که چه؟ (در حالی که دوست دارم با دو تا دستم گردنش را بگیرم و مورد نوازشش قرار دهم، اما متاسفانه من یک انسان فرهنگی هستم) خب عزیزم؛ کلاس چندم هستی؟ می‌روم چهارم. اصلا به شما چه ربطی دارد؟ (مادرش از گوشه سالن یادآوری می‌کند که مودب باشد.) پسر گل؛ بگو ببینم برای تابستان چه برنامه‌ای داری؟ (در دلم: هر غلطی می‌خوای بکنی بکن بچه پررو. به من چه اصلا) برای شما برنامه ویژه‌ای داریم (خنده بلند) بامزه بود؟ بله بله. خیلی، گوله نمک. می‌شود بگویی در تابستان چه کلاس‌هایی می‌روی؟ نه! عزیزم می‌شود بیایی پایین؟ از کجا؟! خر شیطان! بامزه بود، نه؟ نه. (در حالی که خنده روی لبم خشک شده) خب شوخی بس است. برنامه کلاس‌هایت را نگفتی. صبح ساعت هفت تا دوازده و نیم، مدرسه کلاس دارم. بعدش می‌روم کلاس فوتبال، بعد هم استخر. نیم ساعت بیکار هستم تا معلم پیانو بیاید دنبالم و مرا برساند خانه. کلاس پیانو شروع می‌شود، بعد از آن هم می‌روم کلاس زبان، پیش همان استادی که کچل و پیر است. آخر شب هم می‌آیم خانه و می‌خوابم. استاد کچل و پیر، زبان انگلیسی یادت می‌دهد؟ نه؛ یک زبان خاص است که فقط چندتا از قبیله‌های ساکن جزایر اطراف مکزیک که اسمشان را به یاد نمی‌آورم با آن صحبت می‌کنند. به نظرت خوب است؟! از چنین شرایطی راضی هستی؟! رازی؟ بگذریم. کامی جان، وقتی بزرگ شدی، دوست داری چه کاره شوی؟ زامبی. زامبی که شغل نیست. پسر خوب، من پرسیدم که چه شغلی، یعنی می‌خواهی چه کاره شوی؟ باز هم می‌گویم زامبی. به نظرم زامبی‌ها خیلی زحمت می‌کشند. پس چرا یک کلاس مرتبط با علاقه‌ا‌ت نمی‌روی؟ چون دلم نمی‌خواهد. تو موبایلت چه بازی می‌کردی؟ (می‌زند زیر خنده. تا حدی که بنفش می‌شود و نفسش بند می‌آید.) اینکه موبایل نیست. حالا بگذار من یک سوال از شما بپرسم. شما، دانشگاه هم می‌روید؟ بله. یعنی کنکور دادین و قبول شدین. درست است؟ (با افتخار) دقیقا. خیلی جالب است! عجیب است که چجوری کنکور قبول شدین. واقعا هم برای دانشگاهتان متاسفم. خانم محترم. این موبایل نیست. آی‌پد است. لطفا ادامه ندهید چون من مایل نیستم با کسی که فرق موبایل و آی‌پد را نمی‌داند صحبت کنم.