فرود اشتباهی
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.

خلبان به آرامی انگشت خود را از در کابین خارج کرد تا مطمئن شود که من پیغام او را گرفته‌ام. از موقعیتی که در آن قرار داشتم توانستم با لیزری که کمک خلبان انداخته بود پشت‌بام و هدف مورد نظر را ببینم. شب به شب، خلبانان هزاران بار به سمت هدف‌ها پرواز می‌کنند و پس از پروازِ هزاران کیلومتری، درست خود را به خانه مورد نظر می‌رسانند. هر بار که از بالا به هدف نگاه می‌کنم، هنوز نمی‌دانم که چگونه این کار را به طور دقیق انجام می‌دهند.
این‌بار اما احساس کردم که خلبان به روی سقف خانه ای که خالی از سکنه است در حال فرود آمدن است. در شرایطی که هلی‌کوپتر به حال عمود ایستاده بود، خلبان قادر بود طوری هلی‌کوپتر را نگه دارد که ما از جاهایی که برایمان تعبیه شده بود بدون استفاده از طناب روی سقف فرود آییم. در کمتر از ده ثانیه تیم ۴ نفره ما به روی پشت بام پرید و «پرنده کوچک» به سرعت از ما دور شد. زمانی که قصد داشتیم پایین بیاییم، گویی در یک مسابقه شرکت کرده بودیم و به سرعت در را باز می‌کردیم و با عجله از آن خارج می‌شدیم. چه زمانی که با طناب قصد داشتیم بیرون بپریم و چه در این حالت بدون طناب.
به محض اینکه هلی‌کوپتر از ما دور شد، ثانیه‌هایی بعد، از طبقه پایین صدای تیراندازی شنیدیم که اصلا قصد قطع شدن نداشت.
جان از بالا به پله‌ها نگاهی کرد و گفت که این خانه، خانه هدف نیست.
در حالی که چند پله هم پایین رفته بودیم، جان گفت: «ما اشتباه در پشت بوم این خونه فرود آمدیم».
در واقع صدای تیراندازی از خانه کنار دستی می‌آمد. در این بین صدای چند انفجار کوچک هم شنیده شد که به نظر می‌رسید صدای انفجار نارنجک باشد. در همین حال به گوشه بام فرار کردیم.
جان گفت: «ما از ساختمون دور هستیم. باید ببینیم، چطوری می‌تونیم در ساختمان کناری از هم‌تیمی‌هامون حمایت کنیم.»
ساختمانی که ما در آن فرود آمده بودیم بسیار شبیه همان ساختمانی بود که به عنوان «هدف حمله» انتخاب شده بود. از این‌رو بود که خلبان ما را به اشتباه در این ساختمان فرود آورده بود. ما باید از سمت جنوب به خانه مورد نظر نگاه می‌کردیم، زیرا خانه‌ای که برای حمله در نظر گرفته شده بود در سمت شمالی بود.
جان با صدای بلند گفت: «باید خودمون رو به ساختمون مجاور برسونیم. باید یه کار مفید انجام بدیم. اینجا موندن فایده نداره».
خانه‌ای که ما در آن فرود آمده بودیم سمت شرقی «خانه هدف» قرار داشت. این خانه سه طبقه و نسبت به خانه مجاور بلندتر بود. اجازه می‌داد که به راحتی نسبت به پایین ساختمان کناری موقعیت بهتری داشته باشیم.
از بی‌سیم شنیدم که می‌گفت: «باید عقاب رو به زیر بکشیم». این جمله رمز ما بود که اگر کسی زخمی می‌شد از این کد استفاده می‌کردیم.
در این بین هم مشخص شد یکی از بچه‌های دلتا فورس از ناحیه ساق پا تیر خورده است. باقی هم با نارنجک‌های فلفلی مسموم شده بودند. شورشی‌ها از نردبان کنار ساختمان بالا رفته و از این طریق توانسته بودند یک نارنجک فلفل داخل خانه بیندازند. همین موضوع باعث شده بود که عملیات پاکسازی با کندی رو‌به‌رو شود و بچه‌ها به سختی توانسته بودند طبقه اول را پاکسازی کنند.
در حالی که ما از بالا نظاره‌گر بچه‌ها بودیم از بی‌سیم اعلام شد که طبقه اول پاکسازی شده است و بچه‌ها به سمت طبقه دوم در حال حرکت هستند.
تیمی که از زمین مامور حمله بود، به سرعت مشغول خارج کردن فرد زخمی از منطقه مورد نظر شد تا وی را به یک نقطه امن برسانند و دوباره سریعا به موقعیت قبل بازگردند.
ما قادر بودیم که خودمان را به اطراف ساختمان برسانیم و از ساختمان سه طبقه به سمت شرق هدف عملیات پاکسازی را انجام دهیم.
در ساختمان دوباره صدای انفجار و تیراندازی پیچید. از طبقه فوقانی سریعا «ساختمان هدف» را اجمالی و سریع بررسی کردیم. با لیزر اسلحه می‌توانستیم بچه‌ها را در حالی که در ساختمان به دنبال پاکسازی بودند تعقیب کنیم.
در هر چند دقیقه، یکی از شورشیان به پنجره‌های طبقه دوم می‌چسبید و به مدت طولانی کورکورانه تیراندازی می‌کرد و دوباره ناپدید می‌شد. آنها در حالی که شعار می‌دادند گاز فلفل به داخل ساختمان می‌انداختند و در و دیوار را
به رگبار می‌بستند.