ابتذال یا مقاومت؟
آرش حیدری
جامعه‌شناس
تامل بر شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی در جامعه ایران همواره با نوعی شیفتگی و اغراق در باب کارکردها و پیامد‌های مثبت آن یا طرد و موضع‌گیری هراس‌آلود در قبال این پدیده همراه بوده است.
بدین ترتیب دوگانه‌ای در باب داوری در مورد این پدیده شکل گرفته است که هر سخن و نقدی را تنها در این دوگانه (که پیشاپیش امری سیاسی است) مورد ارزیابی قرار می‌دهد. این سطور مدعی است که در هیچ یک از این دوگانه‌ها جای ندارد و نقدی است از منظر جامعه‌شناسی به فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی. لذا مصادره این نقد به نفع تکنولوژی هراسی یا بت‌واره‌کردن تکنولوژی پیشاپیش خارج از فهم این سطور جای دارد.

نقد تکنولوژی ارتباطی دو صورت‌بندی دارد یکی صورت‌بندی ایدئولوژیک و عوامانه که به نظر می‌رسد صورت‌بندی غالب است و در دل تکنوفوبیا (هراس از تکنولوژی) قابل فهم است و صورت‌بندی دوم نقادی مبتنی بر چارچوب‌های جامعه‌شناختی و ارتباطاتی است. اگر در الگوی اول به نقادی بپردازیم راه‌حل ما محدود کردن فضای ارتباطی است به این بهانه که برای مثال باعث اختلاف والدین و فرزندان شده است، اخلاق و دیانت و... را از بین برده است و...؛ آن وقت طرف مدافع کلی مثال نقیض خواهد آورد و در دور باطلی قرار خواهیم گرفت. یعنی داوری ما در یک دوگانه تقدیس/ سیاه‌نمایی قرار می‌گیرد. در نقد دوم سخن از نسبت فرهنگ، هویت، مقاومت و... با شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی است. در این راستا مساله بر سر یک نقد ساختاری است به وضعیت جدید و یک تفکر سیستمی را طلب می‌کند. اینجا مساله نوستالژیای گذشته خوب یا اصالت مطرح نیست؛ مساله اینجاست که صورت‌بندی کنش اجتماعی در درون فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی چه نسبتی با ساختار اجتماعی دارد. به عبارت دیگر بحران‌های اجتماعی در درون شبکه‌های اجتماعی بازنمایی می‌شوند و در مقابل شبکه‌های اجتماعی چیزهای جدیدی را به درون جامعه پمپاژ می‌کنند. حال اینجا مساله بر سر اولویت هستی‌شناختی در تحلیل است. این اولویت طبعا برای نوشته حاضر اجتماع و جامعه است. به عبارت دیگر این جامعه است که بر جهان‌ مجازی اولویت هستی‌شناختی دارد نه برعکس.

از این حیث صورت‌بندی نقد حاضر یکسر در منطقی جامعه‌شناختی جای دارد و فضای مجازی را تنها یکی از مظاهر تخلیه بحران‌های اجتماعی می‌بیند. در مقابل صورت‌بندی دیگری وجود دارد که یکسر می‌توان آن را ماتریکسی شدن (اشاره به فیلم ماتریکس از برادران واچوفسکی) زندگی روزمره نام نهاد، چیزی شبیه به امپراتوری نشانه‌ها که ژان بودریار مطرح می‌کند. این صورت‌بندی اخیر به هیچ رو مورد دفاع سطور حاضر نیست و نویسنده کماکان بر منطق اولویت هستی‌ شناختیِ جامعه بر فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی پای می‌فشرد. در این نقطه، نقد فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی نقدی است بر جامعه در کلیتش و سطوح سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن. از این رو این نقد به همان اندازه که با تئوریزه کردن مقاومت در چارچوبی که مطالعات فرهنگی (اندیشه‌های دوسرتو، باختین، هبدیژ و...) پیشنهاد می‌کند و رویکردی جذاب در فضای آکادمیک ایران محسوب می‌شود، زاویه دارد با بنیادگرایی و تکنوفوبیا نیز مرزبندی دارد. و به همین نسبت با پست‌مدرنیزه کردن نقد در چارچوبی بودریاری (که همه چیز را در مجاز و اَبَر واقعیتی مجاز خلاصه می‌کند) نیز مرزبندی دارد. این نقد دفاعی و نقدی توأمان است از جامعه. از سوی دیگر نقدِ حاضر به هیچ رو فرد و نگرش‌های فردی را به‌عنوان واحد تحلیل مد نظر ندارد بلکه واحدی تحلیل جامعه است و نگرش‌های فردی پیامدهایی ساختاری در نظر گرفته شده‌اند.

هجوم به شبکه‌های مجازی و استفاده وسواسی از آنها را باید در سازمان زندگی آنومیک (از هم گسیخته از نظر هنجار و قاعده) جست‌وجو کرد. انسجام اجتماعی (که نمودش اعتماد اجتماعی است) در جامعه ایران به گواه بسیاری از پژوهش‌ها در هم ریخته است. شاهدش نرخ بالای آسیب‌های اجتماعی است. به عبارت دیگر رکورد ایرانیان در استفاده از تکنولوژی‌های ارتباطی که گاه به‌عنوان یک پرستیژ مورد استقبال بسیاری از دانشگاهیان و فهم عوامانه قرار می‌گیرد واجد یک هم‌ارزی ساختاری است با رکورد‌های ایرانیان در مصرف، تجمل، آسیب‌های اجتماعی، مصرف داروهای روانپزشکی و... این فضای اجتماعی محصول توسعه مرکز‌گرا، مبتنی بر عدم توزیع عادلانه فرصت‌ها و امکانات است و روز به روز به سوی پس کشیدن دولت‌ها از ارائه خدمات اجتماعی پیش می‌رود. الگوی اقتصادی خاصی که ایران در هفتاد سال گذشته در پی گرفته است شکلی از فردگرایی را به بار آورده است که خاص ایرانیان است. گونه‌ای از فردگرایی که لزوما مبتنی بر یک فردگرایی اخلاقی نیست بلکه به شدت به مرزهای خودسری و خودمحوری نزدیک است. نسبت دولت نفتی و رانتیِر با سازمان فرهنگیِ جامعه مساله‌ای است درخور پژوهش.

انسجام اجتماعیِ آسیب دیده، با خودسری هم‌ارزی ساختاری دارد. ایران از یکسو جدیدترین الگوهای توسعه را در امر اقتصادی (حداقل در وجهی نظری) پی می‌گیرد و بر اساس آن سند توسعه می‌نویسد، اما از دیگر سو عرصه اجتماعی برای بروز و ظهور فردیت اخلاقی را ندارد. نمودش را می‌توان در نرخ بالای بیکاری، حجم انبوه فارغ‌التحصیلان بیکار، مهاجرت نخبگان، توسعه فرهنگی ضعیف و... دید. در این فضا انسان‌ها به جای آنکه فردیتی اخلاقی داشته باشند بدل به اتم‌های سرگردان و فاقد پیوند با جامعه می‌شوند و به اصطلاح ذره‌ای و اتمیزه می‌شوند. نمودهای روانی این فرآیند ساختاری، درماندگی، ناامیدی، نرخ بالای اختلالات روانی، رشد بالای عرفان‌های لایت و نوظهور، مصرف بالای قرص‌های آرام‌بخش و... است. حال در این فضا انسان تولید شده به‌دست این فرآیندهای ساختاری با یک تکنولوژی مواجه می‌شود که می‌تواند تمام خیال‌پردازی‌هایش را در آنجا با حداقل محدودیت به تصویر بکشد.

رکورد زدن ایرانیان در استفاده از نرم‌افزارهای ارتباطی را در این نسبت اجتماعی می‌توان فهم کرد. عرصه واقعی عرصه ابهام است و پیش‌بینی‌ناپذیر؛ بنابراین سنگر‌گیری در مجاز حس پوکی از فردیت را به انسان اعطا می‌کند و او را به دون‌کیشوتی تبدیل می‌کند که می‌تواند همه‌را به مبارزه بخواند. حملات گاه و بیگاه ایرانیان به صفحات ستاره‌های ورزشی و سینمایی و... خود نمودی است از«هل من مبارز طلبیدن» افسارگسیخته و بی‌اثر در کنش عینی و مشخص در وضعیت اجتماعی. کامنت‌گذاری‌ها در دفاع یا رد یک پدیده در زیر یک مطلب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... خود نمود بزرگی است از غلبه ابتذال بر شبکه‌های اجتماعی.

نکته جالب توجه این است که حتی کامنت‌های موجود در زیر اخبار خبرگزاری‌های معروف (با وجود حذف کامنت‌های حاوی توهین و فحاشی) نیز نمودی است از غلبه ابتذال و بحران ارتباطی. نکته غریب و تناقض شدید در اینجا است که تکنولوژی‌های ارتباطی نمودی از بحران ارتباط در ایران‌اند. فقدان حداقل‌های قوانین گفت‌وگو در شبکه‌های مجازی و علاقه وافر این شبکه‌ها به جوک و هجو و هزل و عکس و عشق و اروتیسیزم و... هرچه باشد نمودی از مقاومت نیست بلکه نمودی است از بازتولید درماندگی خودشیفته وار. خودشیفتگیِ مبتنی بر فروپاشیِ «خودی اجتماعی» که منجر به تولید حجم انبوهی از بی‌مایگی در شبکه‌های مجازی می‌شود. زمانی که یک خواننده طرفداران خود را به تقلید صدا فرا می‌خواند و حجم انبوهی به او لبیک می‌گویند، زمانی که فحاشی در نقد یا در دفاع از همین پدیده هر دو در میدان ابتذال بازی می‌کنند. غلبه مفرط سلبریتی، فان، و... همه و همه نمودی از یک وضعیت آسیب‌شناختی است.

اما در این فضا بسیاری از پژوهشگران و دانشگاهیانِ ایرانی (خاصه در حیطه ارتباطات و مطالعات فرهنگی) تنها و تنها در دفاع از عرصه‌های مثبت این فضا قلم می‌زنند و وجوه آسیب‌شناختی این پدیده در نسبت با امر اجتماعی را به فراموشی سپرده‌اند. سطح دیگری که قابل طرح است «زیبایی‌شناختی کردن فاجعه» و حساسیت‌زدایی نسبت به «شر» است. پدیده‌ای که می‌توان آن را ابتذال شر نامید. به قول هانا آرنت فاجعه وقتی است که شر به امری پیش‌پا افتاده بدل شود. شرِ تمسخر لهجه‌ها، تمسخر فقر، تمسخر قومیت‌ها، تمسخر مرگ، تمسخرِ جسد، تمسخر روشنفکر، تبدیل کردن اندیشه به گزین‌گویه‌هایی که در یک عکس جای داده شده‌اند و دست به دست می‌چرخند. دامن زدن به بی‌سوادی و عادت کردن به پکیج‌های آماده و اندیشه‌های آماده و فست فودی. مواجهه‌ای به شدت رقیق شده با بحران‌های اجتماعی مثل کودک کار، فحشا، فقر و... . غلبه مفرط روانشناسی‌گری عامیانه در قالب جملات قصار، تبدیل کردن نامساله به مساله و هیاهو بر سر آن، سرپوش گذاشتن بر بحران‌های موجود در جامعه، انفعال در برخورد مشخص با مسائل، دم غنیمت‌شمری و مهمتر از همه فضایی که به‌شدت تحت‌سلطه طبقه مرفه است. مقصود خاستگاه طبقاتی کاربران نیست بلکه مقصود سلطه مسائل، معانی و جهان ذهنی طبقه مرفه یا به عبارت دقیق‌تر «نوکیسه» است. چه بسا کاربر فرودست هم در این فضا تریبون طرح مسائل طبقه بالایی باشد بدون آنکه خود بداند. غلبه مفرط هزل و هجو و طنز بی‌مایه، غلبه جک و ... که شعر خواجوی کرمانی را به ذهن متبادر می‌کند :

«رو مسخرگی پیشه‌کن و مطربی آموز» و همه این فضا چیزی جز پیامد ساختاریِ شرایطی که شرحش گذشت نیست و از این حیث یکسر با نقد اخلاقی رایج و یا نقادی روانشناختی و ایدئولوژیک مرزبندی دارد. مسئله اینجاست که بحران‌ها در فضای مجازی تجلی کرده‌اند اما خاستگاه دیگری دارند لذا برخورد قهری با این شبکه‌ها و فضاها تنها پاک کردن صورت مسئله است. و نتیجه این تحلیل هم این نمی‌شود که باید این فضا را محدود کرد چون مسئله ریشه در ساختار دارد و از جای دیگری بیرون می‌زند. به قول جامی: پری‌رو تاب مستوری ندارد/ در ار بندی ز روزن سر درآرد (البته آنچه بیرون می‌زند پری رو نیست و زشت رو است!».

این بحران علاوه بر ریشه داشتن در تکانه‌های عمیق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ریشه‌ای عمیق نیز در نظام تربیتی کشور دارد. آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها به شدت از همین معضل رنج می‌برند. به عبارت دیگر ابتذال و هجو و هزل سخیف به‌عنوان یک مکانیسم مواجهه با بحران و از سوی دیگر روانشناسی‌گری و عرفان لایت در انواع مختلف هندی، چینی، ژاپنی، کابالا و... هم‌دستی مخاطره‌آمیزی علیه ایده فلسفی جامعه دارند. این صورت‌بندی‌ها که بدل به سکه رایج گفت‌وگو‌ها، مراودات، اس‌ام‌اس‌های شرکت‌های مختلف و... شده‌اند در یک شعار خلاصه می‌شوند «خودت را بشناس، چیزی به نام جامعه وجود ندارد، جامعه یعنی تک تک افراد». این صورت‌بندی شکل جدیدی از انسان را تولید کرده است که یکسر در درون «خود» در حال جست‌وجو است.

خوابگردی که با چشمان باز خواب است. جامعه به صورت یک کلیت واقعی، عینی و مشخص در حال تولید بحران است و فرد متصل به این جامعه خود را به شکل خیالی منفصل از آن می‌بیند. نمودش را می‌توان در تنهاییِ روانشناختیِ حاکم بر انسان‌های مدرن دید و این شعار که «من با بقیه متفاوتم، باید توانایی‌هامو بشناسم، به هر چیزی فکر کنی به‌دست میاری، نباید قضاوت کرد، نباید داوری کرد، نباید مسؤولیت پذیرفت، باید نه گفت و...» محتوای غالبی که در شبکه‌های مجازی تولید می‌شود چنین محتوایی است. ابتذال تا جایی پیش می‌رود که فردی تنها به واسطه اشتهار ناشی از ابتذال مدعی می‌شود که شهرت وزیر خارجه ایران به خاطر اشعار اوست و رسانه‌های خارجی نیز با او به مصاحبه می‌نشینند و یا خواننده‌ای با چرخش‌های متوالی و به‌واسطه شهرت حاصل از این فضای درهم ریخته می‌تواند چهره دیگری از خود به نمایش بگذارد و از امکانات دولتی برای اجرای یک کلیپ استفاده کند. به عبارت دیگر در حالی که ترکیب متناقض فرهنگ‌سازی و مهندسی فرهنگی ورد زبان‌ها است افسار عرصه فرهنگ به دست ابتذال است و حتی منطق برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی را نیز تعیین می‌کند. مسابقات رادیویی و تلویزیونی هم دقیقا در همین منطق بازی می‌کنند. ساعت‌ها صرف بی‌مایگی می‌شود. این بی‌مایگی را می‌توان در برنامه‌های رسانه ملی هم دید که قرار است محتوایش بر اساس فرهنگ بومی پر شود. غلبه هجو سخیف از یکسو و روانشناسی‌گری و نصیحت اخلاقی از سوی دیگر که تمام کارش سرپوش گذاشتن بر تناقضات اجتماعی است؛ از خندوانه تا ماه عسل و... که پایش به ایستگاه‌های مترو هم باز شده است!


«لبخند بزن، شاد باش، سخت نگیر» صورت دیگر همان شعر خواجوی کرمانی است که ذکرش گذشت. تئوریزه کردن شادکامی به‌عنوان پدیده‌ای روانشناختی-و نه اجتماعی- که تریبون‌ها و بودجه‌های دولتی و حاکمیتی نیز بر طبلش می‌کوبند. شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی را باید به‌عنوان پاره‌ای از این کلیت اجتماعی فهم کرد، از این‌رو شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی در ایران نمودی است از بحران ساختاری در عرصه اجتماع به مثابه یک کل.