ای که دستت می‌رسد کاری بکن - ۱۱ خرداد ۹۶

صبح که می‌شود کوچه از صدای بچه گربه‌هایی که همین چند هفته پیش به دنیا آمده‌اند پر می‌شود، سرک می‌کشیم و می‌بینیم که در میانه کوچه، دقیقا در میانه آن، مادر در حال شیر دادن به بچه خود است، باز خدا را شکر که کوچه ماشین خورش خوب نیست و امیدی به زنده ماندن این موجودات کوچک هست. در گوشه‌ای دیگر مادری دیگر با بچه‌های خود سرگرم است و کوچه را به مهدکودکی تبدیل کرده‌اند. در انباری خانه ما اما از این هیاهو خبری نیست، صدای ناله می‌آید و بوی بدی که از آن متصاعد می‌شود. دست که می‌برم اندام نحیف گربه نوزاد یک ماهه‌ای خودش را جمع می‌کند، با این حال تقلای بیشتری کافی است تا چنگال‌هایش از لباس‌های کهنه همسایه جدا و از آن فضای تاریک به بیرون کشیده شود، بوی بد گرچه هنوز در انبار هست، اما منبع آن در دست من دست‌و‌پا می‌زند.

در زیر نور چراغ است که می‌فهمیم چشم‌هایش هم با لایه‌ای از چرک و عفونت پر شده و جایی را نمی‌بیند. تماس تلفنی با دوستی که سابقه درمان این گربه‌ها را دارد کافی است تا بدانیم برای باز کردن چشم‌ها چه کنیم. میزان کمی پنبه و حجم کمی آب کافی است، با پنبه خیس تلاش می‌کنم تا چرک و عفونت را از چشم‌ها پاک کنم، در ابتدا به نظر می‌رسد اصلا چشمی ندارد و هرچه می‌کشم باز چیزی پدیدار نمی‌شود تا اینکه در لایه آخر ناگهان پلک گشوده شده و آرام آرام خود را از این مایع لزج رها می‌کند. نوبت چشم بعدی است و در دقیقه‌ای جهان به رویش گشوده می‌شود. پس از آن با رسیدن آن رفیق کارآزموده نوبت به حمام کردن است، اولین بار است که شستن گربه‌ای را می‌بینم، آب روی سر ریخته نمی‌شود اما باقی بدن با شامپو با سرعت و حتی اندکی خشونت شسته و دست خیس بر سر و گردن کشیده می‌شود. خشک کردن با حوله و بعد هوای گرمی که از سشوار خانه برمی‌خیزد، آن موجود لاغر و مردنی و بدبو را به موجودی لاغر و مردنی اما خوشبو تبدیل می‌کند. سراغ دامپزشکی نزدیک خانه می‌رویم و دکتر می‌گوید خیلی شانس آورده که زنده مانده اما اگر دیرتر رسیده بودیم کوری و ضعف هر دو امانش را بریده بود. پماد را که دکتر می‌زند هیچ صدا نمی‌کند، آمپول را که می‌زند هم باز چیزی نمی‌گوید، تنها به بغلم چنگ می‌زند و می‌ترسد که بار دیگر به انبار مخوف بازگردانده شود.

دکتر می‌گوید بهتر است گربه‌ها در خانه نگهداری شوند، ما مخالفیم و می‌گوییم باید آزاد باشند، او معتقد است آزادی در شهری که جایی برای حیوانات نیست بی‌معنا است و ما باز از لذت گشتن و چرخ زدن در شهر می‌گوییم. رفیق همراه‌مان معتقد است گربه‌های خیابانی عمر کمتری دارند و باید بین این عمر کمتر در سرما و یخبندان تا گرمای تابستان و عمر بیشتر در خانه یکی را انتخاب کرد و ما همچنان فکر می‌کنیم نمی‌توان آزادی را گرفت. بحث همچنان ادامه دارد و گربه کوچک خسته از دوا و درمان و حمام و کشمکش با مرگ به لباسم چنگ می‌زند و اندک اندک به خواب می‌رود. قرار است چند هفته‌ای نگه داشته شود تا بتواند مراحل درمان خود را طی کند و بعد درباره اینکه به چه شیوه‌ای زندگی کند تصمیم گرفته شود. روز اول هنوز می‌ترسد تنها بماند، هر جا می‌رویم همراه‌مان می‌آید، به گمانش تنهایی معادل زندگی گذشته است، روز بعد او را به دوستی که برای نگهداریش در این چند روز مشتاق است می‌سپاریمش و خوشبختانه بسیار بهتر از ما از آن مراقبت می‌کند. دوره درمان این روزها در حال تمام شدن است اما هنوز ضعف پابرجاست و ما در حال بررسی گزینه‌های مختلف نگهداری هستیم و گاه به برخی که می‌دانیم از عهده این کار بهتر برمی‌آیند اصرار می‌کنیم این مسوولیت را بپذیرند.

تجربه کشف این گربه کوچک برای من کشف معجزه پمادهای کوچکی با قیمت دو هزار تومان است که می‌تواند موجودی را از یک عمر ندیدن و گاه مرگ ناشی از عفونت رها کند. همین تجربه شگفت‌انگیز است که مرا نسبت به اطرافم حساس‌تر کرده است. نمونه‌اش همین یکی دو روز پیش که خواهر یا برادرش را با مریضی مشابه اما اندامی به مراتب سخت‌جان‌تر و ورزیده‌تر در کوچه‌مان دیدم. خرید این پماد از کلینیک دامپزشکی دانشگاه تهران با صرف نیم ساعت وقت و شست‌و‌شوی چشم‌هایی که چند دقیقه بیشتر زمان نمی‌برد، بار دیگر آن لحظه شگفت انگیز که چشم‌ها گشوده می‌شود و می‌توان از تزریق صرف‌نظر کرد را پیش چشمانم می‌آورد. دکتر البته معتقد است در کنار پماد باید آمپول را هم در نظر گرفت اما به نظر می‌رسد حالا که سه نوبت پماد را زده ام و اثری از عفونت نیست شاید بتوان با کمی اغماض گفت که مشکل حل شده است، البته شاید. نگارش این تجربه از آن رو صورت گرفت که تا همین چند هفته پیش دیدن هر گربه‌ای با پلک‌های بسته و چرک گرفته را نشانه‌ای از بیماری غریب می‌دیدم و گمان نمی‌بردم به سادگی می‌توان موجودی را از این درد خلاصی داد، تنها با صرف اندکی وقت و هزینه‌هایی اندک چشم‌ها گشوده می‌شوند و زیر دست شما موجودی جهان را می‌بیند و شما حس می‌کنید که قدرت معجزه کردن دارید.

شاید وقت آن است که شهر را برای همه ساکنانش مهیا کنیم، این گفته گرچه در این وانفسای کودکان خیابانی و هزار مساله حاشیه‌نشینی و فقر تهران اندکی تجملاتی به نظر می‌رسد اما تا کی همه چیز را به‌صورت ترتیب‌وار بخواهیم و جان موجود دیگر را در انتهای لیست نیازهای شهر قرار دهیم، در حالی که با رویه‌های موجود نه آن حاشیه‌نشین و بی‌خانمان خانه‌دار می‌شود و نه این موجودات بینا. از این روست که شاید لازم است فارغ از دولت و خواسته از شورای شهر و شهرداری و امید به هر یک از این نهادها آستین‌ها را بالا بزنیم و آنچه از دستمان برمی‌آید را برای شهر و موجودات ریز و درشتش انجام دهیم، انجام این کارهای کوچک بیش از هر چیز به ما کمک می‌کند در شهری که مشکلات هر گوشه‌اش تلنبار شده احساس توان معجزه کردن داشته باشیم.