مثل یک حیوان زندگی می‌کردم

مترجم : سید علی افتخاری

مایک تایسون از کابوس اعتیاد می‌گوید که زندگی این قهرمان بوکس را چگونه به منجلاب تبدیل کرد. هیچ وقت ستاره نشد. این نقطه پایان یک زندگی سراسر تاریکی است. کسی که می‌خواست جا پای بزرگی چون محمد علی بگذارد، اما قدرت مشت‌هایش جز بدنامی ‌برایش نیاورد. مایک تایسون قهرمان پیشین بوکس جهان در گفت‌و‌گو با نشریه «اسپورت ایلاستریتد» درباره گذشته پرفراز و نشیب خود صحبت کرده است. از روزهایی که اعتیاد به مواد مخدر همه رویاهایش را سوزاند و سرنوشتی دیگر برایش رقم زد. او که باید با مشت‌هایش قهرمان اول بوکس سنگین وزن جهان می‌شد اما با زندان افتادن و مهمتر از آن برای کندن گوش‌هالیفیلد در مسابقه معروف بهترین بوکسور سال ۱۹۹۷ جهان‌، نامش سر زبان‌ها افتاد‌. البته حالا دوباره به زندگی برگشته است‌. زمانی که دیگر نمی‌تواند رقابت کند.

به نظرم حرف‌های زیادی از دوران اعتیاد به مواد مخدر داری؟

گوش کن. من در سن تروپز در جنوب فرانسه بودم. در ایبیزا در اسپانیا. در مونت کارلو بودم. در اوکراین و روسیه بودم. سه ماه تمام همه اینجاها بودم. از روسیه به لیسبون در پرتغال رفتم، از پرتغال به آمستردام رفتم. در آمستردام با یک قاچاقچی مواد مخدر آشنا شدم. خب؟ او فهمید می‌خواهم خوش باشم و می‌خواست با من رفیق شود. خب؟ رفت و کلی کوکائین برایم آورد. خیلی زود سر کیف آمدم. بعد یک میهمانی گرفتم و کلی آدم دعوت کردم. خیلی‌ها بودند. بعد همان کسی که در آمستردام دیده بودم آمد و دید چه گندی زده‌ام. او همه را از اتاق بیرون انداخت و گفت:

«چه کار بدی کردم این همه مواد به تو دادم.»

در لاس وگاس چطور بود. روزها چه کار می‌کردی؟

روزم این طور شروع می‌شد: به یک کلوب می‌رفتم، حدود ساعت ۲ صبح. چهار ساعت آنجا بودم بعد می‌رفتم یک کلوب دیگر که ساعت ۶ باز می‌کرد. از ۶ تا ۷:۳۰ شب می‌ماندم. مشروب می‌خوردم و کوکائین می‌کشیدم. همه کار می‌کردم. بعد می‌رفتم خانه و زنگ می‌زدم به دوست‌هایم و برای چند ساعت بعد قرار می‌گذاشتم. این کار هر روز تکرار می‌شد.

الان کاملا متفاوت به نظر می‌رسی

خیلی خوش‌شانس هستم که همسر و بچه‌هایم را دارم. نمی‌دانم چطور این اتفاق افتاد؛ اما پسر، الان زندگی‌ کاملا متفاوتی دارم.

چند بار سر از مراکز بازپروری درآوردی؟

پای ثابت این جور جاها بودم. هر روز پنج جلسه داشتم. برای بقیه یک جلسه کافی بود؛ اما من پنج تا جلسه می‌رفتم، برای اینکه بدجوری معتاد بودم. با این حال خیلی خوب بود. یک جور شروع زندگی دوباره بود.

وقتی یاد آن نشست‌های مطبوعاتی جنجالی می‌افتید، چه حسی دارید؟

همیشه دوست دارم آن آدمی‌باشم که گفت، «لعنت به تو». وقتی می‌بینم یک نفر این کار را انجام می‌دهد و سعی می‌کند ادای من را دربیاورد با خودم می‌گویم، طرف احمق است. پس من هم احمق هستم.

چطور ۱۰۰ پوند کم کردی؟

نمی‌خوام هم عجیب و غریب باشم: اما وقتی ۳۰۰ پوند وزن داری کار برایت سخت می‌شود. نمی‌خواستم آن طوری زندگی کنم. حس می‌کردم یک حیوان هستم. الان خیلی فعال‌تر هستم.

شنیدم به تاریخ باستان خیلی علاقه داری؟

از زندگی‌نامه‌های قدیمی ‌خوشم می‌آید. ‌هانیبال فوق‌العاده بود. کلوویس و فرانک‌ها هم همین طور. خان‌ها را هم دوست دارم؛ چنگیز و نواده‌هایش. گوش کن، کلوویس آدم جالبی بود. او در ۱۵ سالگی پادشاه شد و بعد همه جا را فتح کرد. او اهریمنی بود. نواده‌هایش پادشاهان کشورهای مختلف شدند.

این چیزها را از کجا یاد گرفتی؟

قبل از اینکه درگیر اینترنت بشوم به کتاب‌های صوتی گوش می‌دادم. عادت داشتم هنگام کار به آنها گوش بدهم یا وقتی می‌خواستم بخوابم.

دوران زندان چطور بود؟

عجیب است؛ اما زندان بهترین اتفاقی بود که برای من افتاد. تصور کن اگر سال‌های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ بیرون بودم، ممکن بود ایدز بگیرم یا کشته شوم یا هر اتفاق دیگر. باورت نمی‌شود آن موقع چه آدمی‌بودم: مایک تایسون خود بزرگ‌بین.

بعد‌ها آدمی‌مذهبی شدی حال نظرت راجع به اعتقاد داشتن چیست؟

می‌دانی، آدم‌ها می‌گویند، «خدای من بهتر از خدای توست.»، اما چطور می‌توانیم ثابت کنیم کدام خدا بهتر است؟ نکته جالب همین است. ما بهتر بودن خدای خود را این طوری ثابت می‌کنیم: «یا من تو را اول می‌کشم یا تو اول این کار را انجام می‌دهی.» می‌دانی این تفکرات احمقانه است. همیشه اینکه فکر کنی خدایی هست و می‌توانی به جایی اتکا داشته باشی‌، یک حس شیرین است. اینکه نوری بر یک زندگی تاریک بتابد.