ترجمه: محمدحسین باقی

جالب‌تر از همه، گسترش جنبش «العدل والاحسان» در مراکش و آشنایی فردی نزدیک و آشکار آنها با جنبش‌های همفکر و مشابه است که اکنون در مصر و تونس برای رسیدن به قدرت - گاه به شکل خشونت‌بار- تلاش می‌کنند، جایی که یکی از این رهبران مراکشی اسلامگرا به تازگی به آنجا سفر کرده بود. او هیچ چیز غیردموکراتیکی در مورد رفتار این جنبش‌ها زمانی که در قدرت بودند، مشاهده نکرد. طنز سخن اینجاست که او از سلفی‌ها شکایت می‌کرد به این دلیل که آنها «بنیادگرایی» را در میان مراکشی‌های غیرخشن که مشخصا مداراگر هستند، بدنام کردند.


همین مصاحبه مفصل بحث‌های جالبی درباره برنامه سیاسی «العدل والاحسان» مطرح کرد. سخنگوی این جنبش در مورد دموکراسی گفت: «در اصل، دموکراسی با اسلام در تناقض است چرا که در اسلام حاکمیت از آن خداست نه مردم اما در عمل می‌توانیم به تدریج اسلام را به مثابه ترجیح مردم معرفی کنیم». از او پرسیدم که آیا این سخن به معنای کاربست تدریجی «شریعت» است. او در پاسخ طفره رفت و گفت: «چرا شما این‌قدر به چیزهایی مثل بریدن دست دزد چسبیده‌اید؟ چرا شما اینقدر به دزدان کوچک اهمیت می‌دهید در حالی که پادشاه مراکش یا پادشاه عربستان بزرگ‌ترین دزدها در تمام کشور هستند.» وقتی از او پرسیدم آیا این به معنای بریدن دست پادشاه در صورت توانایی شما است، پاسخی دریافت نکردم.


در پاسخ به پرسش‌های کسل‌کننده‌تر درباره نگرش این جنبش به کل دولت مراکش با طفره روی‌های کمتری مواجه شدم. حزب حاکم عدالت و توسعه - در حالی که اسما اسلامی است - بلافاصله به‌عنوان حزبی خائن به سیستم فاسد موجود طرد شد. در مورد پادشاه و دگرگونی احتمالی آن به چیزی [بیشتر] شبیه به پادشاه مشروطه اروپایی که در آن پادشاه (یا ملکه) سلطنت می‌کند نه حکومت، سخنگوی ارشد «العدل و الاحسان» این سخن را گفت: «ما از شعار «مردم خواهان سرنگونی رژیم هستند» استفاده نمی‌کنیم. اما خواستار نوع کاملا متفاوت‌تری از رژیم هستیم که در آن پادشاه به هیچ‌وجه هیچ قدرتی - نه سیاسی و نه اقتصادی و نه مذهبی - نداشته باشد. شما می‌توانید آن رژیم جدید را هر چه دوست دارید، بنامید.»


امروز «العدل والاحسان» برای بازیابی قدرت خود - نه فقط بابت از دست دادن شیخ یاسین بلکه به‌خاطر تصمیم خود برای گسست کامل از دیگر عناصر لیبرال اپوزیسیون مراکش که این جنبش روزگاری با آنها در اعتراضات گسترده خیابانی مراکش در جنبش 20 فوریه در سال 2011 متحد بود، می‌کوشد. هر دو تحول تقریبا پایگاه حمایتی این جنبش اسلامگرا را در سال گذشته کاهش داد. این جنبش همچنین از بودجه‌های خارجی هم استفاده چندانی نمی‌کند؛ دولت‌های نفتی عرب حاشیه خلیج‌فارس ترجیح می‌دهند نه از اسلامگرایان بلکه از پادشاه فعلی که در تاج و تخت قرار دارد، حمایت کنند.


جبهه غربی کاملا ساکت است

باز هم بر خلاف بسیاری از کشورها در منطقه بزرگ خاورمیانه و شمال آفریقا، مراکش از آرامشی نسبی و برنامه غیر تهاجمی در سیاست خارجی برخوردار است. این کشور دارای مناقشه‌ای سرزمینی با اسپانیا - که چند مایل آن سوتر از تنگه جبل‌الطارق، از طنجه تا الجزایر است - بر سر «کوتا» و «ملیلا» در ساحل مدیترانه‌ای مراکش است. اما هر دو کشور ظاهرا از اینکه بررسی این مساله را به تعویق اندازند و وضعیت موجود را کاملا دست نخورده نگه دارند،راضی هستند. پادشاه مشتاق حفظ روابط خوب با اسپانیاست و نشانه آن همانا عذرخواهی او از بچه یک اسپانیایی متهم بود که منجر به اعتراضاتی کوتاه‌مدت در مراکش بر سر این مساله شد که «دانیل گیت» خوانده شد؛ اقدامی که پیامد سیاسی دائمی به دنبال نداشت.


رباط همچنین نگران تاثیرات بالقوه مرزی بی‌ثباتی و تروریسم فرقه‌ای در کشور همسایه موریتانی و مالی یا سایر کشورهای ساحل است. در اینجا هم مراکش دقت دارد که با کنترل‌های مرزی مناسب و سخت و احتراز از گرفتاری‌های مستقیم در ماجراجویی‌های خارجی به‌طور کلی خود را از این باتلاق خطرناک دور نگاه دارد. جدی‌تر از همه رابطه دائما پر تنش میان مراکش و الجزایر (همسایه مهم شرقی این کشور) است. مرز طولانی میان آنها عمدتا بسته است و هر دو طرف مناقشه‌ای دیپلماتیک بر سر هر مساله تقریبا غیرقابل تصوری دارند. نگرانی‌های اصلی بر سر صحرای غربی است که بر سر آن دعواست. حتی در اینجا هم، این دو همسایه موفق به اجتناب از درگیری مستقیم شده‌اند. بنابراین مشکل هزینه‌های مستقیم نیست بلکه هزینه‌های چشمگیر فرصت همکاری‌های از دست رفته در زمینه تجارت، سرمایه‌گذاری، توریسم و به ویژه فعالیت علیه تروریسم و مسائل امنیتی مربوطه است. همچنین شایعاتی از دیدارهای آینده میان مقام‌های مراکشی و الجزایری وجود دارد اما تلاش‌ها در ایجاد روابط حسنه یا پیشرفت دیپلماتیک - به‌طور تاسف باری - هیچ زمینه‌ای برای خوش‌بینی بر جا نگذاشته است. بسیاری از همین حرف‌ها را می‌توان در مورد مساله شماره یک سیاست خارجی مراکش بیان کرد: سرنوشت صحرای غربی. این صحرای بزرگ (و بلکه صحرای بسیار بزرگ و لم‌یزرع) که در غرب مراکش قرار گرفته و مستعمره سابق اسپانیا در شاخ اقیانوس اطلس بود، در تظاهرات صلح‌آمیز «مارس سبز» به مراکش پیوست آنگاه که اسپانیا به دلیل انقلاب دموکراتیک خود ناگهان در سال 1975 نیروهای خود را بیرون کشید. با این حال، یک جنبش شورشی که «پولیساریو» نامیده می‌شود، نسبت به ادعای مراکش به این سرزمین واکنش نشان داد و به دنبال استقلال صحرای غربی از مراکش بود. مرکز اصلی این جنبش در الجزایر و منطقه دور افتاده «تین دوف» بوده و از آنجا هم حمایت می‌شود در حالی که مراکش صلاحیتی دوفاکتو در تمام صحرای غربی پیشین- از جمله تنها شهر بزرگ و پایتخت این استان یعنی «العیون»- اعمال می‌کند.


دهه‌ها دیپلماسی سازمان ملل برای برقراری حل‌وفصل نهایی دیپلماتیک این مناقشه با شکست مواجه شده است. اگرچه شاید برای مراکش و الجزایر بسیار نمادین و بنابراین لجوجانه است اما هیچ‌کدام در عمل ‌آماده به چالش کشیدن وضع موجود نیستند. در نتیجه، این مناقشه ضرورتا خفته است و مراکش بر سرزمینی حاکمیت دارد که اگرچه امن است اما به‌صورت جهان‌شمول مورد شناسایی قرار نگرفته است. درون مراکش، این الحاق از حمایت سیاسی تمام طبقات برخوردار است، حتی اگر اقدامات محلی امنیتی در العیون و پیرامونش گهگاه سرکوبگرانه باشد. به‌طور خلاصه، اثرات اصلی ستیز در سیاست خارجی رباط در بیگانگی سیاسی دائمی میان مراکش و الجزایر - همان حامی سازش‌ناپذیر پولیساریو- احساس می‌شود.

بحران آلترناتیو در خاورمیانه