نویسندگان: مایکل دی سوین، ونیان دنگ و اوبه ری لسکور
ترجمه: محمدحسین باقی

در بخش قبل اشاره شد که وجود سطح بالایی از عدم‌اعتماد و فشارهای ناسیونالیستی که مانع از ایجاد یک توافق چینی- آمریکایی در مورد مساله تایوان می‌شود، نشان می‌دهد پیشرفت تنها براساس اعتمادسازی چشمگیر و مشورت‌های گسترده با سایر طرف‌های مربوطه (به‌ویژه تایپه و توکیو) می‌تواند رخ دهد. همچنین تایپه و توکیو باید درک کنند که غیرنظامی کردن جزیره تایوان مزیت‌های فراوانی هم برای آنها دارد. با این حال، هر طرفی انگیزه‌ها و استدلال‌های خود برای بی‌اعتمادی را دارد. توکیو و تایپه باید به این نتیجه برسند که واشنگتن آنها- به‌ویژه تایوان- را در برابر دودوزه بازی‌های چین رها نخواهد کرد.

تعمیق همبستگی و ادغام اقتصادی منطقه‌ای

کلید تعمیق و تقویت ادغام اقتصادی در سراسر منطقه آسیا- پاسیفیک در وهله اول شامل ظهور و ایجاد اجماع چینی- آمریکایی بر عناصر مختلف است با تمرکز بر عضویت هر دو کشور در TTP و RCEP و برقراری نهایی یک FTA گسترده منطقه‌ای در کنار سطحی فعال‌تر و متمرکزتر از دیپلماسی اقتصادی آمریکا. اما یک اجماع دوجانبه برای تضمین دستیابی به این اهداف کافی نخواهد بود. واشنگتن و پکن و سایر قدرت‌های مهم دیگر در منطقه آسیا- پاسیفیک باید اقتصادهای داخلی خود را تقویت و تعهد خود به تجارت آزاد در برخی حوزه‌ها را تعمیق بخشند؛ درحالی که برخی اصلاحات ساختاری بنیادین در حوزه‌های دیگر را هم انجام می‌دهند. این دومی- به‌ویژه- شامل این موارد می‌شود: بازسازی و ساختارمند کردن بدهی‌های داخلی، خصوصی‌سازی بیشتر بخش‌های دارای رشد بالا، شکستن انحصار چندگانه دولتی (Oligopoly: انحصار چندجانبه یا انحصار چندتایی) در چین و اصلاحات مالی و مالیاتی و نوسازی سرمایه‌گذاری‌های زیربنایی در آمریکا در کنار توافقات دوجانبه متعدد در زمینه تجارت و سرمایه‌گذاری.

این اقدامات بدون‌شک زمان بسیار زیادی می‌طلبد که احتمالا سال‌ها طول خواهد کشید. انگیزه‌ پشت آنها قطعا چیزی بیش از درک ضرورت یک نظام اقتصادی عمیقا در هم تنیده و متقابلا سودمند آسیایی را می‌طلبد. در بسیاری از موارد، موانع چنین اصلاحاتی داخلی و سیاسی هستند و شامل شکاف‌های ریشه‌دار کژکارکردی میان محافظه‌کاران و لیبرال‌ها در آمریکا و مجموعه‌ای از اقدامات فاسدی است که در نخبگان سیاسی و اقتصادی چین و سایر کشورهای آسیایی همه‌گیر است. این مشکلات را - حتی در بلندمدت- نمی‌توان کاملا حذف کرد و از میان برد. با این حال، رهبران سیاسی و اقتصادی در تمام کشورها، در کنار شهروندان معمولی در جوامع دموکرات، می‌توانند کار زیادی در به حداقل رساندن تاثیر آنها به‌عنوان موانعی در برابر یک نظام اقتصادی بازتر، جامع‌تر و درهم تنیده‌تر آسیایی انجام دهند. اما این کنشگری مستلزم اجماعی داخلی به رهبری شخصیت‌های سیاسی قوی‌تر، متمرکزتر و پرانرژی‌تر است. خیلی دور است که این تغییرات در آمریکا، چین و سایر کشورهای مهم آسیایی رخ نماید. از این‌رو، منطقه آسیا- پاسیفیک، مجبور به دستیابی به میزان کمتری از ادغام و بازبودن است. اگرچه مقدر نخواهد بود که این کار، تلاش‌ها برای ایجاد یک توازن قدرت باثبات منطقه‌ای را ایجاد کند اما مسلما آن را چندان پایدار هم نمی‌سازد. افزون بر این، لااقل، آمریکا باید حضور اقتصادی خود در آسیا را با تقویت وضعیت کلی اقتصادی‌اش در داخل و در خارج حفظ و تقویت کند.

نتیجه‌گیری

همان‌طور که در این مطالعه بارها بیان شد، روندهای فعلی و احتمالا آینده و ویژگی‌های محیط امنیتی در غرب پاسیفیک قویا نشان می‌دهد که موضع برتر نظامی و اقتصادی طولانی‌مدت آمریکا در آن منطقه بسیار حساس طی 20 تا 25 سال آینده از میان خواهد رفت و یک برابری قدرت پرچالش، ناپایدارتر و بی‌ثبات‌تر میان پکن و آمریکا و متحدانش جایگزین آن خواهد شد. برخی ناظران (عمدتا آمریکایی) که تردید دارند این گذار و جابه‌جایی قدرت رخ دهد به شکل متفاوتی بر افول (اگر نگوییم فروپاشی) آینده و ظاهرا اجتناب‌ناپذیر اقتصادی چین، ظرفیت احتمالی آمریکا برای بازگشت و حفظ موضع برتر گذشته‌اش یا توانایی متحدان واشنگتن برای جبران هرگونه افول آینده‌ای در قدرت منطقه‌ای آمریکا تاکید می‌کنند. دیگرانی که تاکید می‌کنند ابهام و خطرات در مسیر آینده و بلندمدت چین مستلزم ایجاد و حفظ یک توازن قدرت باثبات در غرب پاسیفیک است، در حمایت از واشنگتن (و پکن) سخن می‌گویند که موضع عمدتا «وضع موجود» را حفظ کرده، تغییرات کوتاه یا میان‌مدت در توازن قدرت را نادیده گرفته یا به شکل حداقلی با آنها انطباق می‌یابند، در عین حالی که معیارهای اعتمادساز را تا آنجا که ممکن است توسعه داده و با مشکلات بالقوه که رخ می‌دهند از طریق سازوکارهای تقویت شده‌ مد‌ریت بحران و دیپلماسی ماهرانه دست و پنجه نرم می‌کنند. برای چنین ناظرانی، قدرت رو به کاهش آمریکا در غرب پاسیفیک نسبت به چین- با توجه به موضع عموما برتر قدرت و نفوذ جهانی این کشور [آمریکا]- واقعا آنقدر مهم نیست. بنابراین آنها استدلال می‌کنند، اینکه آیا آمریکا در غرب پاسیفیک همچنان مسلط و برتر باقی بماند یا خیر تا حد زیادی بی‌اهمیت است؛ زیرا این غلبه (predominance) یا برتری (preeminence) منطقه‌ای برای ثبات آینده منطقه - با توجه به ادغام آن در محیط امنیتی جهانی- چندان مهم نیست.

ناظران دیگر، در یک نظریه مشابه، تصور می‌کنند که حتی اگر پیش‌بینی افول نسبی آمریکا درست باشد، ماهیت تدریجی گذار قدرتی که در غرب پاسیفیک در جریان است و انگیزه‌های آشکاری که برای همکاری پکن و واشنگتن در بسیاری از مسائل منطقه‌ای و جهانی وجود دارد انطباق تدریجی، برنامه‌ریزی نشده یا نامتعارفی را به سوی یک توازن قدرت کم و بیش دوفاکتوی باثبات تسهیل خواهد کرد. به عبارت دیگر، هیچ‌یک از طرفین هرگز با ضرورتی آشکار برای بازتنظیم چشمگیر و تعمدی در ترتیبات «سیاسی» و «قدرت»شان به‌سوی یک توازن مواجه نخواهند شد؛ زیرا نیروهایی که - به‌طور کلی- همواره حامی همکاری هستند، بر آنها که در راستای تقابل و ستیز بیشتر استدلال می‌کنند، دست برتر را دارند. در هر صورت ماهیت بلندمدت و مبهم گذار قدرت در جریان به تمام طرف‌ها اجازه می‌دهد که صبر کنند و ببینند چه رخ می‌دهد و سپس بر اساس آن خود را تطبیق دهند.