دومینوی پوپولیسم - ۲۶ آبان ۹۵

فرید زکریا/ تحلیلگر مسائل آمریکا
ترجمه: محمد حسین باقی

زکریا با تفاوت نهادن میان چپ و راست و سیاست‌های اقتصادی آنها، سیر تاریخی پوپولیسم را بررسی می‌کند. او به نقل از اینگلهارت و نوریس می‌گوید: بیشتر تحلیل‌ها از رای مردم به برگزیت، ترامپ یا نامزدهای پوپولیست در اروپا نشان می‌دهد که مولفه‌های اقتصادی (مانند افزایش نابرابری یا تاثیرات تجاری) قدرتمندترین محرک‌ها برای حمایت آنها نیست. ارزش‌های فرهنگی اما یکی از مولفه‌ها است. زکریا معتقد است پوپولیسم از دهه 70 به این‌سو در آمریکا شکل و شمایل تازه‌تری به خود گرفت. او در این بخش مهاجرت‌های بی‌رویه را یکی از علت‌های ظهور پوپولیسم در آمریکا و اروپا می‌داند. او می‌افزاید در سال 2015، حدود 250 میلیون مهاجر بین‌المللی و 65 میلیون نفر که به زور مجبور به ترک خانه و کاشانه شده بودند، در جهان وجود داشت. اروپایی‌ها میزبان بیشترین تعداد بودند یعنی 76 میلیون مهاجر و اروپا قاره‌ای است با بیشترین اضطراب و نگرانی.

در بیشتر تاریخ بشر، مردم چند مایل دورتر از زادگاه خود زندگی می‌کردند، سفر می‌کردند، کار می‌کردند و می‌مردند. با این حال، در دهه‌های اخیر، جوامع غربی شاهد جریان گسترده‌ای از مردم از سرزمین‌های غریبه و فرهنگ‌های بیگانه بوده‌اند. در سال 2015، حدود 250 میلیون مهاجر بین‌المللی و 65 میلیون نفر که به زور مجبور به ترک خانه و کاشانه شده بودند در جهان وجود داشت. اروپایی‌ها میزبان بیشترین تعداد بودند یعنی 76میلیون مهاجر و اروپا قاره‌ای است با بیشترین اضطراب و نگرانی. این اضطراب راهنمای بهتری برای انتخاب رای‌دهندگان بود تا مسائلی مانند بی‌عدالتی یا حتی رشد اقتصادی اندک. به‌عنوان مثالی نقض، ژاپن را در نظر بگیرید. این کشور 25 سال رشد کند داشته و جمعیت آن رو به پیری دارد اما مهاجر زیادی ندارد؛ در نتیجه تا حدود زیادی از تب پوپولیستی در امان مانده است.

سطوح اضطراب عمومی ارتباط مستقیمی با تعداد مهاجران در یک کشور یا حتی تمرکز مهاجران در مناطق دیگر ندارد. نظرسنجی‌ها یافته‌های تعجب‌آوری را نشان می‌دهد. برای مثال، فرانسوی‌ها نگرانی نسبتا کمتری در مورد پیوند میان پناهندگان و تروریسم دارند تا اروپایی‌های دیگر و نگرش‌های منفی نسبت به مسلمانان در آلمان طی دهه گذشته کاهش قابل‌ملاحظه‌ای یافته است.

با این حال، به نظر می‌رسد یک همبستگی‌ای میان ترس عمومی و سرعت مهاجرت وجود داشته باشد. این نشان می‌دهد که عنصر اساسی در این ترکیب، سیاست است: کشورهایی که سیاستمدارانش نتوانسته‌اند به نگرانی‌های شهروندانشان بپردازند یا به آن توجه کنند، شاهد ظهور پوپولیسمی بوده‌اند که محرک آن کارآفرینان سیاسی بوده‌اند که به ترس و تعصب نهفته دامن می‌زنند. آن کشورهایی که مهاجرت و ادغام را بهتر مدیریت کرده‌اند و رهبرانی عمل‌گرا و با اعتماد به‌نفس دارند، شاهد ظهور خشم پوپولیستی نبوده‌اند. کانادا نمونه‌ای در این زمینه است که در آن تعداد زیاد مهاجران و تعداد قابل‌توجه پناهندگان با هم دچار اصطکاک نشده‌اند. بی‌تردید، پوپولیست‌ها برای طرح موارد موردنظر خود یا به دستکاری در حقایق پرداخته یا چیزهایی از خود درآورده‌اند. برای مثال، در ایالات‌متحده مهاجرت خالص از مکزیک چند سالی است منفی شده است. به تعبیر دیگر، روند مهاجرت روزافزون و غیرقانونی در حال کاهش است. به همین ترتیب، حامیان برگزیت هم از آمار گمراه‌کننده یا آشکارا دروغین برای ترساندن مردم استفاده می‌کنند. با این حال اشتباه است که صورت مساله را با عنوان فریب یا جعل عوام‌فریبان نادیده بگیریم. تعداد مهاجرانی که وارد بسیاری از کشورهای اروپایی می‌شوند به لحاظ تاریخی بالاست. در ایالات‌متحده، نسبت آمریکایی‌هایی که در خارج متولد شده بودند از کمتر از 5 درصد در سال 1970 به 14 درصد افزایش یافته است.

مساله مهاجرت غیرقانونی به آمریکا همچنان مساله‌ای واقعی است، هرچند در سال‌های اخیر کاهش یافته است. در بسیاری از کشورها، سیستم‌هایی برای مدیریت مهاجرت طراحی شده و خدماتی برای ادغام مهاجران فراهم کرده‌اند. با این حال، حکومت‌ها از درمان این وضعیت خودداری کرده‌اند، خواه به این دلیل که گروه‌های قدرتمند اقتصادی ذی‌نفع از کارگران ارزان بهره‌برداری می‌کنند یا به این دلیل که مقام‌ها می‌ترسند که بیگانه‌هراس معرفی شوند یا ممکن است دلایل دیگر هم داشته باشد.

مهاجرت جبهه پایانی جهانی‌سازی است. مهاجرت مزاحم‌ترین و مخرب‌ترین جبهه است زیرا در نتیجه آن، مردم فقط با اشیا یا مسائل انتزاعی روبه‌رو نیستند. در عوض، آنها با سایر انسان‌ها در تعاملی چهره به چهره قرار می‌گیرند؛ انسان‌هایی که نگاه می‌کنند، می‌شنوند و احساس متفاوتی دارند. این می‌تواند موجب ترس، نژادپرستی و بیگانه هراسی شود. جوامع غربی باید به‌طور مستقیم بر خطرات تغییر سریع فرهنگی متمرکز شوند. این ممکن است شامل محدودیت‌هایی بر نرخ مهاجرت و انواع مهاجرانی شود که اجازه ورود می‌یابند.

این باید شامل تلاش‌های بیشتر و منابع اختصاص یافته به یکپارچه‌سازی و جذب فرهنگی شود. بیشتر کشورهای غربی نیازمند برنامه‌های بازآموزی قوی‌تری برای کارگران آواره هستند؛ آنهایی که تعداد زیادی از سطور لایحه GI را تشکیل می‌دهند: دولت، بخش‌خصوصی و نهادهای آموزشی همگی باید در آن مشارکت کنند. تلاش‌های بیشتری باید انجام شود تا واقعیات مهاجرت برجسته‌تر شود به گونه‌ای که مردم با واقعیات سروکار یابند نه با ترس. اما در نهایت، هیچ جایگزینی برای رهبری خردمندانه وجود ندارد؛ رهبری‌ای که به جای برانگیختن غرایز مردم و دامن‌زدن به ترس و وحشت آنها، به سیرت و فرشته درونی آنها متوسل شود.

سرانجام، ما از این مرز یا جبهه نیز عبور می‌کنیم. مهم‌ترین و برجسته‌ترین شکاف در مورد مساله مهاجرت «نسلی» است. جوانان در میان تمام گروه‌های دیگر در جامعه ترس و اضطراب اندکی از خارجیان دارند. آنها درک می‌کنند که به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و به دلیل زیستن در کشورهای مختلف و پویا ثروتمندتر شده‌اند. آنها مسلم می‌انگارند که باید در جهانی آزاد، باز و به‌هم تنیده زندگی کنند و این همان آینده‌ای است که آنها در جست و جویش هستند. چالش غرب اطمینان از این مساله است که راه به سوی این آینده آنقدر پر سنگلاخ نیست که موجب فاجعه در طول راه شود.