دکتر مهدی عسلی

بخش پایانی

۵ - نقد اقتصاددانان از نظریه مارکسیستی اقتصاد

نظرات اقتصادی مارکس از همان ابتدای انتشار اثر اصلی اقتصادی او یعنی (جلد اول) کتاب سرمایه (کاپیتال) در سال ۱۸۶۷که نظریه ارزش‌کار، ارزش اضافی و غیره در آن شرح و بسط داده شده است، مورد توجه، تجزیه و تحلیل و نقدو بررسی اقتصاددانان قرار داشته است. دلایل توجه اقتصاددانان به نظریه‌های مارکس نیازی به توضیح ندارد و می‌توان گفت کتاب سرمایه در زمره با نفوذترین و پرخواننده‌ترین کتاب‌ها در تاریخ بشر (تاکنون) قرار داشته است هرچند به دلایل روشن در دهه‌های گذشته از اهمیت آن کاسته شده است. واضح است که در یک نوشته مختصر نمی‌توان شرح مبسوطی از نظرات اقتصاددانان موافق و مخالف مارکس را آورد و نقاط ضعف و استحکام آنها را بر شمرد. از آن گذشته نکته اصلی مورد توجه ما در این بررسی مساله انتقال و برابری قیمت کالاها با ارزش‌کار به‌کار رفته در تولید آنها در نظریه مارکسیستی است، به همین دلیل نیزدر اینجا تنها به خطوط اصلی انتقادات از نظریه مارکسیستی اقتصاد که با این مساله مرتبط است خواهیم پرداخت.

همانطور که اشاره شد از زمان انتشار جلد اول کتاب سرمایه مارکس، نظرات اقتصادی مارکس و مفهوم ارزش اضافی مورد حمله اقتصاددانان نیوکلاسیک قرار گرفت. البته اقتصاددان معروف هم دوره مارکس یعنی استوارت میل که چند سالی پس از انتشار جلد اول کاپیتال نیز زنده بود اظهار نظری در مورد مارکس نکرد، اما اقتصاددانانی مانند بوهم‌باورک، ویکستیدو پارتو، ایراداتی به نوشته‌های مارکس وارد کرده و اصلاحاتی را پیشنهاد کردند. بوهم‌باورک که بسیاری او را از مکتب اتریشی اقتصاد به شمار می‌آورند طی بررسی مفصلی تقریبا کل سیستم نظری اقتصاد مارکس را زیر سوال برد. تم اصلی انتقادات وی از نظریه ارزش اضافی بر روی موجه بودن سهم تولید کننده (سرمایه‌دار) با توجه به ریسکی که وی درسرمایه‌گذاری و تولید متحمل می‌شود، متمرکز است. وی همچنین اعتراف مارکس و طرفداران او درمورد این واقعیت‌ها که برابری نرخ‌های سود و قیمت‌هایی که از عملکرد اقتصادی حاصل می‌شود واقعی‌تر از برابری نرخ‌های ارزش اضافه و ارزش‌کار هستند را به درستی دلیل بارزی بر مردود بودن نظریه ارزش کار می‌داند .به‌این معنی که نرخ‌های (قیمت مبادله‌ای کالاها) واقعی مبادله از نرخ‌های زمان کار(اجتماع‌ها) لازم تولید کالاها برداشت نمی‌شوند. با این حال مارکسیست‌ها این مغایرت‌ها را موردی دانسته و انتقاد او را در سطح کلی اقتصاد وارد نمی‌دانند.

گفته می‌شود آلفرد مارشال (مولف کتاب اصول علم اقتصاد) نیز که در اواخر قرن ۱۹ از برجسته‌ترین اقتصاددانان دنیا و در واقع از سردمداران انقلاب مارژینالیست‌ها در اقتصاد بوده است، مارکس را نادیده می‌گرفته است. نباید فراموش کرد که یکی از دستاوردهای علم اقتصاد در اواخر قرن ۱۹ (که به انقلاب مارژینالیستی نیز معروف است) اتخاذ و بسط نظریه مارژینالیستی در توضیح رفتار مصرف‌کنندگان و در نتیجه تبیین و پیش‌بینی مکانیسم تعیین قیمت کالاها و خدمات بوده است. برخی از نویسندگان مارکسیست ادعا کرده‌اند که نظریه مارژینالیستی ابداع بورژوازی و نظام سرمایه‌داری در مقابل نظریه مارکسیستی و برای تحت الشعاع قرار دادن آن بوده است. در اینجا بی مناسبت نیست اشاره کنیم که بر اساس نظریه مارژینالیستی اقتصاد مطلوبیت نهایی کالاها و خدمات در تعاطی با هزینه نهایی تولید، با در نظر گرفتن هزینه فرصت به کار گیری نهادهای تولید است، که قیمت کالاها را تعیین می‌کنند و نه نیروی کار اجتماعی لازم برای تولید کالا. در نتیجه در این نظریه جایگزین که در مرکز نظریه رسمی‌اقتصاد قرار دارد در واقع این تقاضای بازار برای محصولات است که قیمت نهاده‌های تولید از جمله نیروی کار را تعیین می‌کند و نه بر عکس. برای مثال در نظریه رسمی‌اقتصادی در شرایط رقابتی (که سود غیر نرمال بنگاه‌ها صفر است) دستمزد یا ارزش نیروی کار مساوی ارزش مالی بازدهی نهایی نیروی کار و یا به عبارت دیگر قیمت واحد محصول در تولید فیزیکی نهایی نیروی کار در تولید آن کالا است. حال اگر قیمت محصول به دلیل افزایش تقاضای کل بازار برای آن افزایش یابد، قیمت نیروی کار یا دستمزد نیز افزایش خواهد یافت، چون تولید بیشتر کالا تقاضا برای نیروی کار را افزایش خواهد داد.

ویکسل از دیگر اقتصاددانان برجسته اوایل قرن بیستم است که با اینکه از نوشته‌های مارکس آگاه بوده اما پیشنهاد‌های اصلاحی خود مانند سیاست‌های مالی دولت برای ایجاد اشتغال و کاهش فقر را مناسب تر می‌دیده است و به طور مستقیم وارد بحث پیرامون نظریه‌های مارکس نشده است. در واقع برخی از نویسندگان ویکسل را از پیشگامان نظریه کینزی دانسته‌اند. بیتس کلارک در اواخر قرن نوزدهم با توجه به چالشی که نظریه استثمار کارگران مارکس ایجاد کرده بود تلاش کرد مقبولیت اخلاقی توزیع درآمدها بر مبنای بازدهی نهایی نهاده‌های تولید را توضیح دهد.

در اوایل قرن بیستم برخی اقتصاددانان ارتدوکس مکتب نیوکلاسیک فقدان قابلیت و صلاحیت فروض و انتقادات مارکس از نظریه رسمی ‌اقتصاد و بسیاری نیز کاربردی نبودن نظریه مارکسیستی اقتصاد را دلیل عدم اقبال اکثر اقتصاددانان به نظریه مارکسیستی اقتصاد دانسته‌اند. با این حال به تدریج انتقاد از نظرات مارکس به دلایل روشن حول مساله انتقال (انتقال ارزش به قیمت کالاها در عین حال برابری ارزش اضافی با سود بنگاه‌ها) شکل گرفت. همانطور که اشاره شد این بخش از جلد سوم کتاب سرمایه به دلیل ناسازگاری‌هایی که در مثال عددی مارکس از عملکرد پنج بخش اقتصادی مورد بررسی وی (با مقدار مساوی ولیکن ترکیب‌های ارگانیک متفاوت سرمایه) ملاحظه می‌شود و نیز تناقضات آن با مطالب جلد اول سرمایه (ارزش‌کار و ارزش اضافی) بیشترین انتقادات را متوجه نظریه مارکسیستی اقتصاد کرده است. مهمترین نقش را در این دوره یک اقتصاددان دانشگاه برلین به نام لادیسلاس بورتکویچ (که برخی او را اتریشی دانسته‌اند) داشته است. او دو مقاله تحت عناوین در اصلاح ساختمان نظری بنیادی مارکس در جلد سوم کاپیتال در سال ۱۹۰۷ و ارزش و قیمت در سال ۱۹۰۶ منتشر کرد. پل سوئیزی اقتصاددان مارکسیست آمریکایی، بورتکویچرا اولین فردی می‌داند که مساله (انتقال) را به صورت روشن ریاضی و قطعی فرموله کرده است. او یک ریاضی دان و آمارشناس بود که از جمله با پواسن آمارشناس برجسته کارهای مشترکی کرده است. او در ضمن در آن زمان استاد راهنمای (اقتصاددان معروف آینده) لیونتیف جوان بود. مقاله‌های بورتکویچ به روشنی اشتباهات محاسباتی مارکس در جلد سوم کاپیتال و تناقضات آن با مطالب جلد اول کاپیتال را نشان داد. می‌توان گفت تقریبا تمام منتقدین مارکس بعد از بورتکویچ به نکات او اشاره کرده و یا روش او را برای نشان دادن تناقضات نظریه مارکسیستی اقتباس کرده‌اند.

اقتصاددانان دیگری مانند ستون (۱۹۵۷) جوان رابینسون (۱۹۵۰) و میک (۱۹۵۶)، مه‌(۱۹۴۸) و موریس داب (۱۹۵۵) نیز از اقتصاددانان معروفی هستند که در سال‌های نیمه قرن بیستم در مساله انتقال نظریه مارکس اظهار نظر کرده‌اند. با اینحال به نظر می‌رسد اهمیت کار سرافا (۱۹۶۰) که در کتابی تحت عنوان تولید کالاها با استفاده از کالاها منتشر شد و سپس موریشما و ستون (۱۹۶۱) تحت عنوان تجمیع در ماتریس‌های لیونتیف و نظریه ارزشکار مهمترین اثار در این مورد باشد. سرافا اقتصاددان جوان ایتالیایی بود که در دهه ۱۹۲۰ با توصیه و کمک کینز به کمبریج رفت. او در آنجا پس از مدتی ضمن تصدی کتابخانه دانشگاه مسوول جمع‌آوری و ویراستاری آثار ریکاردو شد که‌این کار سال‌ها طول کشید. با توجه به آشنایی عمیقی که در جریان این کار با آثار ریکاردو پیدا کرد سرافا با کمک رمزی و سپس برخی ازدوستان ریاضیدان خود تلاش کرد نظریه ارزش هزینه تولید ریکاردو را با روش‌های جبری و استفاده از مجموعه معادلات ریاضی نشان دهد. یکی از محصولات جانبی این مطالعات که در کتاب وی منعکس شده است آشکار شدن تناقض ریاضی نظریه انتقال جلد سوم کاپیتال با نظریه ارزش‌کار در جلد اول سرمایه بود که در چارچوب مجموعه معادلات ریاضی از یک نظام اقتصادی مبتنی بر فروض اقتصاد (کلاسیک) ریکاردو و مارکس نشان داده شده است. . پس از سرافا برخی از شاگردان او مانند استیدمن (۱۹۷۲) با افزودن بخش تجارت خارجی به مدل سرافا نشان داده‌اند که تاثیر پارامتر رابطه مبادلات تجاری احتمالا ناسازگاری قضیه انتقال با نظریه ارزشکار سازگار را تشدید می‌کند.

دکترین اقتصادی مارکس و بخصوص مساله انتقال در مقاله اقتصاددان بزرگ معاصر پل‌ساموئلسن (۱۹۷۱) دریک چارچوب رسمی‌نظریه نیو کلاسیک اقتصاد مورد بررسی قرار گرفته است. به عقیده برخی از اقتصاددانان ساموئلسن در مقاله معروف خود «درک ایده و مفهوم مارکسیستی استثمار» خلاصه‌ای از مساله انتقال بین ارزشکار نظریه مارکسیستی و قیمت‌های رقابتی که در سال ۱۹۷۱ در مجله ادبیات اقتصادی منتشر شده است موضوع انتقال را به‌طور رسمی‌(ریاضی) و در حالت عمومی‌آن حل کرده است. دانشجویان اقتصاد قضیه اقتصاد بدون جایگزینی را در نظریه اقتصاد خرد به‌خاطر می‌آورند. در مدل‌های خطی از فعالیت اقتصادی که ضمن فرض بازدهی ثابت به مقیاس در آن تنها یک عامل اولیه تولید وجود داشته باشد و خود در هیچ فعالیتی تولید نشده باشد و امکان جایگزینی فعالیت‌های تولید نیز نباشد می‌توان نشان داد که قیمت کالا تنها به هزینه تولید (این عامل اولیه تولید می‌تواند نیروی کار باشد) بستگی داشته باشد. در واقع منطق بررسی ساموئلسن از نظریه مارکس بی شباهت به‌این قضیه (بدون جایگزینی) که خود در سال ۱۹۵۱ حالت عمومی‌آنرا ثابت کرده بود نیست.

ساموئلسن در این مقاله ضمن یادآوری این نکته که مدل مارکس از ارزش‌کار جلد اول سرمایه با مدل او در جلدسوم سرمایه متفاوت است برداشت منتقدین مارکس از ناسازگاری مطالب جلد سوم سرمایه و مساله انتقال را که در آن مارکس در جدول پنج صنعت خود همان هزینه (سرمایه) ثابت را برای محاسبه ارزش (کار) و قیمت(کالای تولید شده) به کار گرفته است، تایید می‌کند. او همچنین اشاره می‌کند که برخی از نقل قول‌ها از مارکس نشان می‌دهد که خود از ناسازگاری محاسبه آگاه بوده است بنابراین مساله اصلی این نیست که قیمت‌های جلد سوم واقعی تر است یا ارزش‌کار‌های جلد اول، زیرا مارکسیست‌ها و غیرمارکسیست‌ها موافقند که قیمت‌ها (واقعی‌تر) هستند. سوال به‌این موضوع منتهی شده است که‌ آیا سود‌هایی که تعادل والراسی جلد سوم به آنها متکی است به ارزش کار(نیروی کار بخش‌های مختلف) جلد اول وابسته است یا به کل این مقادیر. به‌این معنی که نرخ‌های سود تنها موقعی می‌توانند حساب شوند که نرخ‌های ارزش افزوده تجمیع و متوسط‌گیری شوند. ساموئلسن ضمن تذکر این نکته که همه نویسندگان از ۱۹۰۷ به‌این سو اشتباه مزبور را با ویرایشی از رویکرد بورکویچ حل کرده‌اند حالتی عمومی‌ از نظریه ارزش‌کار را مطرح می‌کند و نشان می‌دهد که الگوریتم مارکس فقط در یک حالت منفرد که با تحمیل فروضی (نسبتا غیر واقع‌بینانه بر مدل کلی) حاصل می‌شود، صدق می‌کند. وی هم چنین تذکر می‌دهد که بدون در نظر گرفتن این فروض نظریه مارکس از جهات دیگر نیز می‌تواند مورد انتقاد واقع شود. حالت منفرد ساموئلسن که تحلیل مارکس از مساله انتقال تنها در آن حالت صدق می‌کند، البته آن حالت بدیهی نیست که در آن ترکیب ارگانیک سرمایه (یعنی شدت کاربری و سرمایه بری) در تمام بخش‌های اقتصادی یکسان و ثابت است. این حالت منفرد بر مبنای پذیرش دستمزد حداقل معیشت در نظریه مارکس بر اساس دو فرض بنا شده است: اول آنکه ترکیب درونی سرمایه ثابت در تمام بخش‌ها یکسان و ثابت و معدل همان نسبتی که جامعه آنها را تولید می‌کند باشند(یعنی مواد اولیه و واسطه‌ای که بخش‌ها در تولید خود به کار می‌برند برابر و مساوی با همان نسبتی باشد که نظام اقتصادی آنها را تولید می‌کند). دیگر آنکه بودجه (خانوارها) که همان حداقل معیشت است سبدی از کالاهای بازار است که در آن کالاها با همان نسبتی که در نظام اقتصادی تولید (در بخش‌های مختلف تولید به عنوان مواد اولیه و واسطه‌ای به کار گرفته می‌شوند) مصرف می‌گردند. ساموئلسن نشان می‌دهد که تنها تحت چنین فروضی است

(که خود معترف به غیرواقع‌بینانه بودن آنها است) که الگوریتم مارکس در مساله انتقال صدق می‌کند و در حالت عمومی‌این الگوریتم صادق نیست. ساموئلسن تذکر می‌دهد که بدون فرض دوم و با توجه به‌اینکه مارکس تلویحا فرض مصرف کالاهای ضروری توسط کارگران و کالاهای لوکس توسط سرمایه‌داران را (جلد دوم کاپیتال) اتخاذ می‌کند، نظریه مارکس با تناقضات منطقی بیشتری مواجه می‌شود.

از دهه ۱۹۸۰ به‌این سو و به‌خصوص با سقوط شوروی سابق و تغییر مسیر اقتصاد چین به نظام سرمایه‌داری از علاقه اقتصاددانان برجسته دنیا به تجزیه و تحلیل دکترین اقتصادی مارکس کاسته شده است با این حال اقتصاددانان با گرایش‌های مارکسیستی سعی کرده‌اند نظریه مارکس و به‌خصوص مساله انتقال را به نحوی فرموله کنند که تناقضات موجود در متن اولیه را حل کند. رویکرد این گروه از اقتصاددانان که به راه حل جدید معروف است شامل اقتصاددانانی نظیر دومنیل، فولی و لیپیتز است. روش این اقتصاددانان در بررسی موضوع انتقال نظریه مارکس طرح نظریه در شکل پولی آن و تحمیل شرط برابری کل ارزش‌کار ایجاد شده با قیمت کالاهای تولیدی است. گفته می‌شود به‌این ترتیب تناقضات نظریه مارکس مرتفع می‌شود هرچند منتقدان نظریه مارکسیستی معتقدند که‌این رویکرد در واقع کنار گذاشتن اصل مساله و طرح مساله جدیدی است که با نظریه مارکس به‌طور ماهوی متفاوت است.

۶ - جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

می‌توان گفت در حال حاضر توسعه و عمیق تر شدن نظریه‌های جریان اصلی علم اقتصاد که موجب ارتقای توان مدل‌های اقتصادی در توضیح و پیش‌بینی تحولات و مسائل اقتصادی شده است ونیز روشن شدن نکات ضعف و اشکالات دکترین اقتصادی مارکس که در بررسی‌های مختلف و در چارچوب مدل‌های رسمی‌ریاضی نشان داده شده است از یک‌سو و نیز عدم تحقق پیش‌بینی‌های مارکسیستی در تشدید بحران‌ها و تلاش نظام سرمایه‌داری و متقابلا سقوط بلوک سوسیالیستی شوروی سابق و تغییر روند نظام اقتصادی چین به اقتصاد مبتنی بر بازار از سوی دیگر موجب کاهش نفوذ و اهمیت این مکتب اقتصادی در دهه‌های اخیر شده است. به‌طوری‌که در حال حاضر نظریه مارکسیستی اقتصاد نه به عنوان یک نظریه بالقوه و جایگزین برای اداره نظام‌های اقتصادی بلکه به عنوان بخشی از تاریخ سیر‌اندیشه‌های اقتصادی مطرح است.

در جمع‌بندی نظرات منتقدان دکترین مارکسیستی اقتصاد می‌توان گفت این اتفاق نظر وجود دارد که اگر بخواهیم قیمت‌ها و سود را توضیح دهیم نظریه‌های ارزش مبتنی بر کار ضروری نیستند. همچنین از آنجا که ناهمگن بودن انواع نیروی کار واقعیتی انکار ناپذیر است و نظریه نیروی کار مجرد مارکس نمی‌تواند مشکل را حل کند زیرا که اصولا کار مجرد را نمی‌توان مستقل از دستمزد پولی تعریف کرد، بنابراین نظریه مارکسیستی اقتصاد اصولا نمی‌تواند کاربردی در دنیای واقعی (از جمله در براورد قیمت کالاها و خدمات) پیدا کند. برخی از منتقدان نظریه مارکسیستی اقتصاد خاطر نشان کرده‌اند که ضرورتی نداشته است تمام یافته‌های کتاب سرمایه به مفهوم ارزش اضافی جلد اول مرتبط شود زیرا جلد سوم کاپیتال در واقع بازگشت به نظریه متعارف اقتصاد و اعتراف تلویحی به‌این واقعیت است که محاسبه نرخ‌های برابر ارزش اضافی و ارزش افزوده در جلد اول سرمایه اصولا تلاش بیهوده‌ای بوده است. در هر حال چنانچه قلمرو دانش محض اقتصاد را ترک کنیم شاید بتوان اضافه کرد که شیوه اختیار شده در جلد اول کاپیتال، حتی اگر در حال حاضر غیر ضروری به نظر برسد، این امتیاز را داشته است که آسانتر درک شود. مطالب این جلد همچنین به زبان احساسی‌تری نوشته شده و در تبدیل خوانندگان به مارکسیست‌ها موثر بوده است.

منبع: رستاک