مریم عسگری - پشت میز کوچک مربع‌شکلی نشسته و به بخار بی‌رمق فنجان قهوه چشم دوخته است.

ده دقیقه‌ای می‌شود، زیر نور کم‌رنگ شمع‌های رنگارنگ به انتظار نشسته است.
چشم‌هایش بین ساعت مچی و در ورودی در رفت و آمدند. بالاخره می‌آید...
نگاهی به دسته‌گل زیبایی می‌اندازد که با دقت و وسواس دانه‌به‌دانه گل‌های سرخ‌رنگش را وارسی و انتخاب کرده است.
امروز روز خاصی است. ارزش انتظار کشیدن را دارد. پس بیخودی نق نزن! صدای دختر و پسر جوانی که پشت میز بغلی نشسته‌اند رشته افکارش را پاره می‌کند.
چرا کادوتو باز نمی‌کنی؟ می‌دونم داری از فضولی می‌میری!
دخترک با شیطنت می‌خواهد پسر را به باز کردن هدیه‌اش وادار کند و سرانجام پسر راضی می‌شود و پس از تحمل زحمت باز کردن انبوهی از تور و روبان‌های در هم تنیده در جعبه باز می‌شود. با تعجب نگاه می‌کند. یک عروسک زشت که شباهت عجیبی به پسرک دارد در میان انبوهی از شکلات با اشکال مختلف پنهان شده است. ببین چقدر شبیه خودته! دخترک این را می‌گوید و با شیطنت بلندبلند می‌خندد.
لبخند کمرنگی از تماشای صحنه بده بستان هدیه دختر و پسر روی لبانشان نقش می‌بندد. ۲۰دقیقه گذشته است. پس چرا نیامد؟ تلاش‌هایش برای گرفتن شماره‌تلفن همراه وی نیز نتیجه نمی‌دهد. ناگهان در باز می‌شود.
... می‌دانستم می‌آیی، می‌دانستم!
قلبش از هیجان می‌لرزد، دستی به سر و رویش می‌کشد و خود را در آینه باریک روی دیوار برانداز می‌کند.
در بسته می‌شود و تعدادی دختر و پسر جوان با جعبه‌های کادو وارد می‌شوند. دو سه تا میز را به هم می‌چسبانند و شاد و خندان پشت آنها و در کنار هم می‌نشینند. خوش به حالشان. آن قدر شاد و خوشحالند که انگار هیچ غم و اندوهی ندارند. هدایا یک به یک باز می‌شوند. صدای خنده و شادی بامزه‌پرانی‌های بی‌مزه و با مزه ذهن دخترک را به سوی خود می‌کشد. اصلا یادش می‌رود کجاست و برای چه آمده است.
- خانوم همراه شما تشریف نیاوردند؟ کافی‌شاپ داره شلوغ می‌شه. ما برای هر میز بیشتر از ۳۰ تا ۳۵دقیقه نمی‌توانیم زمان بدهیم؟
با تعجب نگاه می‌کند. می‌خواهد بگوید اکثر روزها من تا یک ساعت اینجا می‌نشینم و کسی اعتراض نمی‌کند. اما ...
وقتی چشمش به صندلی‌های پر شده کافی‌شاپ و مشتریانی که در انتظار خالی شدن میزها اطراف کافی‌شاپ می‌پلکند، افتاد. متوجه منظور صاحب کافی‌شاپ شد.
پنج دقیقه دیگر منتظر می‌مانم و بعد می‌روم.
باورش نمی‌شود که او قرارش را فراموش کرده باشد. آن هم امروز. روز عشاق یا همان والنتاین معروف خودمان! چقدر برای امروز تهیه و تدارک دیده بود. بهترین لباس‌هایش را پوشیده بود، دسته‌گل زیبایی تهیه کرده و مدت‌ها در کافی‌شاپ منتظرش مانده بود و در منوی ‌کافی‌شاپ که به مناسبت این روز نوشیدنی و کیک‌های مخصوص با اسامی خاص به آن اضافه شده به دنبال یک نوشیدنی یا کیک جدید گشته بود. اما ... فایده ندارد. هرچه اینجا بنشینم خبری از او نمی‌شود. او نمی‌آید. این را می‌گوید و از پیش‌خدمت می‌خواهد صورتحساب را برایش بیاورد. جالب است. به مناسبت روز والنتاین این کافی‌شاپ قیمت‌های خود را ۳۰درصد افزایش داده است. می‌خواهد اعتراض کند، اما حوصله توضیح خواستن و جواب‌های تکراری شنیدن ندارد. راهش را می‌کشد و می‌رود.