دهخدا، پاریس و نان و بلوط!

دهخدا بعد از خروج از ایران، از راه باکو به اروپا رفت. وی مدتی مقیم پاریس بود و در این شهر با برخی از طرفداران مشروطه رفت و آمد داشت. او در آن شهر با دشواری‌های بسیار روبه‌رو بود. یکی از آنها نگرانی‌اش از بابت خانواده‌اش بود. البته او قبل از خروج از ایران نامه‌ای به یکی از دوستانش به نام سیدمحمد صراف نوشته و از او خواسته بود که به خانواده‌اش یاری برساند. وی در پاریس مدتی در یک پانسیون به سر می‌برد، اما فقر و فشار مالی آنچنان شدید شد که از شدت فقر به منزل علامه محمد قزوینی پناه برد. وی در نامه‌ای در ۱۵ نوامبر سال ۱۹۰۸ به معاضدالسلطنه پیرنیا نوشت:

«الان بدون هیچ خجلت، چون چیزی از شما پنهان ندارم عرض می‌کنم سه روز است که با نان و شاه بلوط می‌گذرانم.»و در همین نامه درباره وضعیت مالی خود به طنز می‌گوید:«... با ۵/۳ فرانک پول که الان در کیف دارم، می‌خواهم محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت دهم.»دهخدا در کشور سوئیس روزنامه صوراسرافیل را دوباره دایر کرد، اما از این روزنامه بیش از سه شماره منتشر نشد. دهخدا به علت دشواری‌های مالی به استانبول بازگشت و در آنجا مجله‌ای را به نام سروش تاسیس کرد. او از قتل جهانگیرخان آنچنان اندوهگین بود که شعری برای او سرود. وی در خاطرات خویش در این باره می‌نویسد:«در روز ۲۲ جمادی‌الاولی، ۱۳۲۶ قمری، مرحوم میرزا جهانگیرخان شیرازی، رحمه‌الله علیه، یکی از دو مدیر صوراسرافیل را قزاق‌های محمدعلی شاه دستگیر کرده، به باغ شاه بردند و در ۲۴ همان ماه، در همان‌جا، او را با طناب خفه کردند. بیست و هفت هشت روز دیگر، چندتن از آزادیخواهان و از جمله مرا از ایران تبعید کردند و پس از چند ماه با خرج مرحوم مبرور ابوالحسن‌خان معاضد‌السلطنه پیرنیا، بنا شد در سوئیس روزنامه صوراسرافیل طبع شود.

در همان اوقات، شبی مرحوم میرزاجهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید (که عادتا در تهران در برداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد!» و بلافاصله در خواب، این جمله به خاطر من آمد: «یادآر ز شمع مرده یادآر» در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط را ساختم و فردا گفته‌های شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر بر آن افزودم و در شماره اول صوراسرافیل منطبعه سوئیس چاپ شد.»دکتر عبدالحسین زرین‌کوب درباره دهخدا می‌گوید:«در آشوب و غوغایِ سال‌هایی که با اشغال ایران از جانب قوای متفقین پای بیگانه حریم کشور وی را آلوده کرده بود و آنها که به نام شاه و وزیر و حاکم و امیر در ظاهر صاحب اختیار کارها بودند، از عنوان حاکمیت جز مجرد نام، چیزی برای ایشان باقی نمانده بود. در آنچه روی می‌داد و حاصل آن جز تجاوز به حریت و عدالت و انسانیت نبود، جز سکوت یا همکاری و تایید پنهانی، از عهده هیچ کاری بر نمی‌آمدند. حتی تجاوزها و تعدیات پنهان و آشکار خود را هم به الزام سپاه بیگانه منسوب می‌کردند، اما از روی تظاهر و ریا و برای اجتناب از خشم و انتقام قوم خود که ناچار روی دادنی بود، از وقوع آن ناروایی‌ها ابراز تاسف می‌کردند و در عین حال جز اظهار همدردی زبانی با مظلومان به هیچ اقدام موثر دست نمی‌زدند، دهخدا از کنج عُزلت کتابخانه خویش با همین زبان نامانوس صدای اعتراض برمی‌داشت و در قصه‌ای به نام «آب دندان بک» هم حال مظلومان را که به سبب جهالت خویش تن به مذلت می‌دادند و هم حال حاکمان خودی را که از خوف و جهل جز نفرین زیرلبی نسبت به اَعمال واقعی این فجایع چاره‌ای نمی‌داشتند بی‌نقاب می‌نمود.» دهخدا تا پایان عمر با استبداد مبارزه می‌کرد. در دوران مبارزه مردم ایران با استبداد و استعمار؛ یعنی در دوران دولت مصدق به یاری او برخاست.دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی در مقدمه دیوان دهخدا می‌نویسد:«در سال‌های مقارن حکومت ملی مرحوم دکتر مصدق، بار دیگر آتش پرفروغ و گرمی‌بخش وطن‌دوستی و انسان دوستی و نوع‌پروری دهخدا از زیر خاکستر زمان و کارهای تحقیقی زبانه می‌کشد و جان مشتاقان و کالبد فسرده شیفتگانِ قلم، راه خود را زندگی و گرمی می‌بخشد.این مرد تشنه آزادگی و آزادی از این جنبش (نهضت ملی ایران) جهش و نیرویی تازه می‌یابد و بی‌آنکه دامن تحقیق و مطالعه را از کف رها سازد، در دفاع از آزادی و ستیز با استبداد نو و دفاع از حق محرومان و حمایت از حکومت ملی، مقالات و اشعار و مصاحبه‌هایِ رادیویی و مطبوعاتی مؤثر و متین ترتیب می‌دهد. تند و بی‌پروا و پرهیجان اما به ادب تمام و دور از هر غرض و هوس…» دهخدا در دوران سلطنت پهلوی اول و پهلوی دوم صدمه بسیار دید. حمایت او از دکتر محمد مصدق و دولت وی موجب خشم محمدرضا شاه شد، به گونه‌ای که بعد از کودتای ۲۸ مرداد وی را خانه‌نشین کردند. حقوق بازنشستگی او را قطع کردند و چندین بار او را به محاکمه و استنطاق کشاندند.دکتر محمد دبیرسیاقی درباره مرحله دوم استنطاق (بازجویی) او می‌نویسد:«نوبت دیگر در ۲۵ مهر ۱۳۳۲ او را به دادستانی دعوت کردند و پس از ساعت‌ها درنگ و پاسخگویی به سوالات مکرر نیمه‌شب مانده و رنجور او را به منزل برگرداندند و در هَشتی و دالان منزل رها کردند. پیر فرسوده از حال برفته بی‌آگاهی اهل خانه ساعت‌ها نقش بر زمین بماند تا خادمی که برای ادای فریضه صبح برخاسته بود کالبد فسرده‌اش را به درون نقل کرده و اهل خانه را آگاه ساخته تا تیمارداری وی کنند.» دهخدا بر اثر این رفتارهای وحشیانه به سختی صدمه دید و بیماری آسم وی دوباره بازگشت. پیرمرد که فرسوده رنج و کار سالیان بود، در زیر ضربات مداوم با کودتای ۲۸ مرداد «دق مرگ» شد.

آخرین دیدار

روز هشتم اسفندماه ۱۳۳۴ استاد علی‌اکبر دهخدا درگذشت. دکتر محقق در گزارش خود می‌نویسد: آن روز باران می‌بارید، آسمان می‌گریست. دانشکده ادبیات را با کمک دانشجویان دیگر تعطیل کردیم و همه به خیابان ایرانشهر آمدیم تا در مراسم تشییع جنازه شرکت کنیم. بسیاری از «افاضل و علما و ادبا» از ترس نیامده بودند، چه، زمانی که خبر مرگ دهخدا را به شاه گفته بودند، نابخردانه پاسخ داده بود: «به دَرَک که مُرد...»

منبع: تاریخ معاصر ایران در دوره قاجار محمود حکیمی، نشر نامک، ۱۳۸۸، ص ۵۸۱ تا ۵۹۴