رنج زنان در زندان قزاق‌ها

عکس:نمایی از قزاق‌های دوره قاجار

آناهارناک، خانم آلمانی که در سال‌های ۱۹۰۴ و ۱۹۰۵ در ایران بود، شرح خاطرات خود را از ایران آن دوره تشریح کرده‌است.

شب‌پناه دوم ما در آلاکی از شب اول هم جالب‌تر بود. در اینجا تمام گروه ما، با چارواداران و قزاق‌ها در یک قهوه‌خانه به سر برد. این شب‌پناه، یک کولی خانه درست و حسابی بود و یک‌چنین جایی موسیقی هم دارد. نانوای موزیسین ما سیتارش را آورد و آقای ج و آقای ف ماندولین‌هایشان را. بعد به همراه ساز آنها آواز خوانده شد. چون می‌ترسیدیم که قزاق‌ها از ترانه‌های آلمانی ما ناراحت شوند، از آنها خواستیم که هنر آوازشان را نشان دهند. آنها با میل زیادی به این کار تن در دادند و وقتی شروع به خواندن کردند، دیگر دست‌بردار نبودند.

روز سیزدهم نوامبر به جلفا رسیدیم. در راه یکی از درشکه‌ها واژگون شد و پای خانم س بیچاره طوری صدمه دید که در تمام طول سفر به سختی درد می‌کشید. او متاسفانه به قدر کافی نمی‌توانست از خودش پرستاری کند. در جلفا مجبور بودیم بلافاصله گذرنامه‌هایمان را به کمیسر پلیس روس تسلیم کنیم. این گذرنامه‌ها به ما برگردانده نشدند. پس از اینکه نزدیک به دو ساعت، در فضای باز جلوی ساختمان پلیس سرگردان بودیم و بعضی‌ها این طرف و آن طرف می‌رفتند، بالاخره به ما اجازه دادند که به هتل برویم. صبح روز بعد به سفرمان ادامه دادیم. اما اجازه داشتیم که فقط تا نخجوان، که دو ساعت راه بود، بلیت بخریم. حتی به ما اجازه ندادند که بلیت درجه دو بخریم و قطار درجه سه در روسیه بی‌نهایت کثیف و آزاردهنده است.

در نخجوان هم ناگزیر بودیم که بی‌درنگ خودمان را به کمیسر پلیس معرفی کنیم، اما از گذرنامه‌هایمان خبری نبود. بعد اجازه دادند که به هتل برویم. گروه ما بین دو هتلی که در نزدیکی هم قرار داشتند، تقسیم شد. در یکی از این هتل‌ها، از چهار روز پیش، سه خانم و یک آقا، که از ارومیه آمده بودند، به سر می‌بردند. یکی از خانم‌ها دوشیزه فریدمان، سرپرست دارالایتام آشوری‌ها در ارومیه بود. روز بعد همدیگر را ملاقات کردیم و از رنج‌های خود برای هم تعریف کردیم.

در نخجوان آزادی بیشتری به ما داده شد، مثلا می‌توانستیم بدون مانع در شهر خرید کنیم، موقع خرید تسلط من به زبان ارمنی خیلی به دردم خورد، چون بیشتر مغازه‌ها در دست ارمنی‌ها است. به هر حال نزدیک بود که نظرمان درباره این سفر عوض شود که آن حادثه شوم اتفاق افتاد. حادثه‌ای که روز دوشنبه، شانزدهم نوامبر روی داد، در طول تمام هفته‌های پررنجی که از تبریز، از روز اول حرکتمان شروع شد و با سوار شدن به کشتی سوئدی به پایان رسید، بدتر از هر چیز بود.

حدود ساعت پنج و شش بعدازظهر، ناگهان کارمندان و افسرهای روسی با عده‌ای سرباز آمدند. در هر اتاق سربازی با سرنیزه‌ای درخشان گماشته شد و خروج از اتاق را برایمان ممنوع کردند. دو ساعت به این ترتیب سپری شد و بعد تفتیش خیلی دقیق اثاثمان و همچنین تفتیش بدنی شروع شد. ما زن‌ها را زنی ترسناک تفتیش کرد و بعد وحشتناک‌ترین اتفاق روی داد. همه مردها و زن‌ها در اتاق ما جمع شدند و بعد رای خوانده شد: آقای ب، که بیش از شصت سال داشت، اجازه‌ داشت همراه زن‌ها و بچه‌ها به آلمان برود. ده مرد جوان باید به صورت زندانی به هشترخان فرستاده شوند. درباره میزان تاثیر این رای روی ما سکوت می‌کنم. به مردها یک ساعت برای خداحافظی و ترتیب دادن کارهایشان وقت داده شد. بعد آنها را مثل جنایتکاران بزرگ با خودشان بردند.

ما یک هفته دیگر در نخجوان ماندیم. طبیعی است به خرج خودمان.

ترس ما از این بود که روس‌ها کاری کنند که همه پول ما در هتل خرج شود و بعد برای ادامه سفر بی‌پول بمانیم. اما این ترس به حقیقت نپیوست. اول اثاثمان را که در ایستگاه راه‌آهن بود، تفتیش کردند و این کار دو روز طول کشید. هر نوشته‌ای که همراه داشتیم از ما گرفتند و به مردی ارمنی که آلمانی می‌دانست دادند تا آنها را کنترل کند. خوشبختانه این مرد چیز مشکوکی پیدا نکرد و سرانجام روز بیست و چهارم نوامبر، پس از اینکه نوشته‌ها و گذرنامه‌هایمان را به ما پس دادند، اجازه یافتیم که از نخجوان حرکت کنیم. وقتی به توقف نخجوان که بی‌نهایت طولانی به نظر می‌آمد فکر می‌کنم، هنوز هم به این نتیجه می‌رسم که خیلی شانس آوردیم که هوا همواره صاف و مطبوع بود.

چون اگر با همه سختی‌هایی که داشتیم، هوا هم بد می‌بود، رنجمان خیلی بیشتر می‌شد. روز یکشنبه مطلع شدیم که امکان دارد بتوانیم اجازه ملاقات با آقایان زندانی را بگیریم. من با خانم ب که زن کوچک‌ اندامی بود و جوان‌ترین عضو زن‌های شوهردار گروه ما بود، پیش کمیسر پلیس رفتم و توانستم اجازه ملاقات بگیرم، اما فقط برای زن‌های شوهردار. وقتی آنها از ملاقات برگشتند، به من تبریک گفتند که همراهشان نبوده‌ام. وضع زندانی‌ها خیلی بد بوده است. مردها پشت نرده‌های دوجداره ایستاده بودند و بیشتر از چند دقیقه امکان ملاقات وجود نداشته است. بعدها اطلاعات بیشتری کسب کردیم، چون تا نزدیکی مسکو زندانی‌ها در همان قطاری بودند که ما هم بودیم. آنها در کوپه‌های درجه سه بودند و ما در درجه دو و به این ترتیب گاهی فرصتی پیش می‌آمد که آنها را می‌دیدیم و با آنها صحبت می‌کردیم.