«هاشم پسران» و اهمیت علم اقتصاد

محمدحسین حکیمیان* هفته پیش بالاخره برندگان نوبل اقتصاد معرفی شدند. اگرچه این جایزه نصیب اقتصاددان نامدار ایرانی، پروفسور هاشم پسران نشد، اما خبر کاندیدا شدن او برای دریافت جایزه نوبل وجد و شعف خاصی در میان نخبگان فکری به ویژه اقتصاددانان ایرانی به وجود آورد و این طنز روزگار ما است؛ در حالی که جامعه دست به گریبان مسائل و مشکلات اقتصادی بغرنج ساختاری است، فردی ایرانی از سوی موسسه‌ای معتبر به عنوان نامزد احتمالی نوبل معرفی شد. این موضوع ممکن است از این جنبه برای برخی سوال‌برانگیز باشد که چگونه ما به‌رغم برخورداری از دانشمندان برجسته در سطح جهانی، نمی‎توانیم مسائل و مشکلات جامعه خود را برطرف سازیم. هدف این نوشتار، تاکید بر اهمیت علم اقتصاد به عنوان یکی از شاخه‎های درخت تنومند علوم اجتماعی تجربی و پاسخ به این سوال است که چه کسانی مناسب ورود به این رشته هستند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تحت تأثیر فضای حاکم، پرداختن به مسائل اقتصادی تحت‎الشعاع موضوعات دیگر قرار گرفته بود، به گونه‎ای که امر برنامه‎ریزی اقتصادی کان‎لم یکن تلقی می‎شد. در آن سال‎ها برای اولین بار انحلال سازمان برنامه و بودجه وقت در دستور کار قرار گرفت. طی سال‎های بعد از آن نیز درگیر تغییرات متناوب مقطعی و کوتاه مدت در سیاست‎های اقتصادی دولت بودیم به گونه‎ای که زمانی مفتون آزادسازی می‎شدیم، بعد تعدیل یا تثبیت کرده و دوباره به آزادسازی رو می‎آوردیم. فقدان توجه و بها دادن اساسی به علم اقتصاد در نظام آموزش عالی کشور نیز منعکس می‎شود به طوری که دکتر محسن رنانی دانش آموخته رشته اقتصاد در اوایل دهه ۷۰ در کتابی به درستی بر این نکته تأکید می‎کند که «بر این گمان بودم که همان‎گونه که علم اقتصاد می‎آموزد، ارزش هر چیزی به کمیابی آن است... و باور آورده بودم که کمیاب‎ترین کالای علمی این دیار علم اقتصاد و فرهیختگان اقتصاددان است - خودمانیم، هنوز بفهمی نفهمی بر این گمانم - اما این تناقض هنوز برای من روشن نشده است که چرا این کالای کمیاب در این دیار تا این پایه ارزان است... من یازده سال از گل عمرم را در دانشکده‎های اقتصاد سپری کردم. زبانم نمی‎چرخد که بگویم حرام کردم... حاصل این سال‎ها این شد که دل از اقتصاددان نیز برکندم... محافل علمی- تحقیقاتی و دانشکده‎های علوم اجتماعی و اقتصادی این دیار نیز همچنان سر در لاک خویش به کار باز تولید خویش مشغولند، چرا که بهترین محصولات علمی آنها تنها همین به درد می‎خورند که در همان جا دوباره تدریس کنند و تدریس شوند.» و این در شرایطی است که اولین کتاب علم اقتصاد به زبان فارسی تحت عنوان اصول علم ثروت ملل در بیش از ۱۰۰ سال پیش (۱۲۸۴ شمسی) توسط محمد علی فروغی انتشار یافته و این سوال همچنان مطرح است که به قول مرحوم دکتر حسین عظیمی «چرا هنوز نتوانسته‎ایم این علم را به جامعه بشناسانیم و آن را در جایگاه والای خویش قرار دهیم؟ چگونه است که هنوز استفاده صحیح و تخصصی از این علم در عمده‎ترین دستگاه‎های سیاست‌گذاری کشور آن گونه که باید رایج نشده است؟». علوم اجتماعی و در زمره آن،‎ علم اقتصاد از پیچیده‎ترین علوم بشری و مولود انقلاب صنعتی است، بنابراین از قدمت چندانی در مقایسه با علوم دقیقه برخوردار نیست. پیچیدگی علوم اجتماعی نسبت به علومی چون فیزیک و مکانیک و مهندسی به مراتب بیشتر است. این موضوع را علوم سیستم‎ها تایید می‎کند. کسانی که با طبقه‎بندی سیستم‎های «بولدینگ» و انطباق آن با معرفت‎های بشری آشنایی دارند به خوبی می‎دانند که در سطوح نه گانه آن، دانش‎هایی چون فیزیک و مکانیک در سطح دوم و علوم اجتماعی در سطح هشتم قرار دارند و علل آن نیز ارتباط با پدیده پیچیده‎ای چون انسان و برخورداری از محیط غیرساختار یافته است. علوم دقیقه محیط ساختار یافته دارند، از همین رو است که می‎بینیم نیوتن مکان و جایگاه سیاره پولوتون را به درستی پیش‎بینی می‎کند و ساختار جدول مندلیف، این امکان را می‎دهد که در انتظار عنصر بعدی باشیم، حال آنکه در علم اقتصاد پس از گذشت حدود ۳۰۰ سال از عمر آن، تنها یک قانون (قانون عرضه و تقاضا) کشف شده است که اعتبار جهان شمول بودن آن به تعبیر علوم دیگر محل مجادله است. البته تمامی علوم پیچیده هستند، اما بحث بر سر درجه پیچیدگی آنها است. در ریاضیات بحثی داریم تحت عنوان بی‎نهایت کوچک و بی‎نهایت بزرگ. یک پاره‎خط یک سانتی‎متری دارای بی‎نهایت نقطه و یک پاره‎خط صدسانتی‎متری نیز دارای بی‎نهایت نقطه است، اما یکی از آن دیگری بزرگ‎تر است. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، سطح دانش بشری از علوم اجتماعی است. هم‎اکنون دانش بشری از علوم اجتماعی در سطح سیستم‎های سطح دوم قرار دارد. برای همین است که علوم اجتماعی در ظاهر امر و تئوری، ساده جلوه می‎کند و پیچیدگی خود را در عمل نشان می‌دهد. بدیهی است ارز‌ش‌گذاری هر علم در یک جامعه تا حد زیادی تحت تاثیر ملاحظات بازار است و تاحدودی از قانون عرضه و تقاضا تبعیت می‎کند. شاید به همین خاطر است که آرزوی پزشک و مهندس شدن هر ایرانی برای فرزندان خود یک سنت دیرینه آرمانی شده، ولی دیدگاه حاکم بر این مقاله، تاکید بر ارزش و جایگاه علمی دانش است و چنانچه بخواهیم ضروریات و نیازهای جامعه در حال توسعه و در حال گذار خود را در شرایط کنونی درنظر بگیریم، اهمیت رشته‎های اقتصاد و علوم سیاسی و روابط بین‎الملل صد چندان می‎شود. جا دارد از مرحوم دکتر امیرحسین جهانبگلو یادی بکنیم که سال‎ها قبل به تنها فرزند خود با آن لحن خاص خود توصیه کرده بود: «باباجون نمی‎خواد دکتر و مهندس بشی» و از او خواسته بود فلسفه بخواند. از سال‎های گذشته تصوری بر برخی نهادهای آموزشی حاکم شده است که براساس آن مهندسان، علوم اقتصادی و مدیریت را به دلیل قطعا بهره‎ هوشی بالا، بهتر درک می‎کنند. این دیدگاه به هیچ وجه مبتنی بر تحقیق معتبر، نیست. البته دیدگاه مدرسی حاکم بر نظام آموزشی کشور را نباید از قلم انداخت که بر اساس آن، هر فرد که از موقعیت تحصیلی خوبی برخوردار نیست، لاجرم در تقسیم‎بندی سه گانه ریاضی- فیزیک، تجربی و علوم انسانی به علوم انسانی رو می‎آورد. آنچه واقعیت دارد و شواهد بر حقانیت آن گواهی می‎دهد آن است که هر رشته تحصیلی، «تیپ» خاص خود را می‎طلبد و موفقیت هر فرد در رشته تحصیلی، علاوه بر پشتکار و کوشش فردی در درجه اول نیازمند آن است که فرد اهمیت و جایگاه رشته تحصیلی و علاقه فراوان را در انطباق با استعدادهای خود درک کرده باشد. سوال این است که آیا واقعا خیل دانشجویان مهندسی که هر ساله وارد این رشته‎ها می‎شوند و برخی از آنها در هنگام انتخاب، از موضوع رشته تحصیلی منتخب خود بی‎خبرند و فقط به اعتبار رتبه تحصیلی بالا در آزمون، مبادرت به انتخاب رشته می‎نمایند، تا چه حد از جنبه کارآیی منابع در اقتصاد کلان قابل توجیه هست؟ کسانی هستند که در همین نظام آموزشی با دیپلم علوم انسانی پس از درک اهمیت اقتصاد و ایجاد علاقه به آن، در سطح اقتصاددانان شاخص ظاهر شده‎اند. البته این واقعیت را باید پذیرفت که داشتن حداقل دانش از علم ریاضی و منطق خصوصا در شرایطی که کاربرد علوم کمِی در علوم اجتماعی نیز گستره وسیعی می‎یابد، ضروری است. سوال دیگر آن است که چنانچه آن‎گونه که مدافعان این رویکرد به پیچیدگی علوم اجتماعی در مقایسه با علوم فنی - مهندسی اذغان دارند، به جای آنکه تبلیغ کنند که جایگاه این علوم (اجتماعی) در جامعه ارتقا یابد و ملاک‎های گزینش دانشجو تغییر یابد، بر طبل دفاع از منافع صنفی (رشته‎ای) خود می‎کوبند. آیا این اتلاف منابع اقتصادی نیست که یک دانشجو پس از گذراندن ۵-۴ سال دوره مهندسی، روی به رشته‎های اقتصاد و مدیریت آورد؟ چرا باید افراد در فقدان حضور یک نظام استعدادیابی و شناخت از علایق خود به گزینش رشته‎هایی بپردازند که پس از دریافت مدرک تحصیلی در آن، متوجه شوند بیراهه رفته‎اند. پروفسور هاشم پسران در مصاحبه خود با مجله تجارت فردا (شماره۶۰) عنوان می‎کند: «سرنوشت همین است. بخشی از آنچه برای شما اتفاق می‎افتد، می‎تواند شانسی باشد. مثلا اگر من بورسیه بانک مرکزی را قبول نمی‎شدم، احتمالا امروز مهندس نفت بودم که البته بسیار مهم و دوست داشتنی است. به هر حال تقدیر این بود... اتفاقا آن زمان در ایران اقتصاد بیشتر به صورت ادبی تدریس می‎شد تا به صورت ریاضی و علمی و در نتیجه افراد کشش نداشتند که اقتصاد بخوانید. اما از آن جا که می‎خواستند ما را به عنوان حسابدار خبره تربیت کنند، گفتند بهتر است اول اقتصاد بخوانید بعد حسابدار شوید. ... من به کمبریج رفتم که دکترای اقتصاد بخوانم. آقای خداداد فرمانفرمائیان که آن موقع قائم‌مقام بانک بود شخصا این اجازه را به من داد. واقعا خیلی مهم بود که ایشان این اجازه را به من دادند چون دیده بودند که من درسم خوب است و در دانشگاه انگلستان در دوره لیسانس نفر اول شده‎ام و فکر کردند لازم است به این جوان اجازه داده شود که به جای حسابداری، تحصیلش را در رشته اقتصاد ادامه دهد.» البته نباید فراموش کرد که در این چرخش رشته‎ای انگیزه‎ها متفاوت است. برخی به طور واقعی به اهمیت جایگاه علمی و پیچیدگی علوم اجتماعی پی می‎برند و برخی به مناسبت کسب پست و مقام و لزوم برخورداری از دانش اقتصاد و مدیریت، به آن روی می‎آورند. در این جابه‌جایی‎ها برخی صرفا از علم اقتصاد تصور علم تخصیص منابع و صرفا یک دیدگاه فنی دارند تا یک علم اجتماعی که بستگی فراوانی با علوم دیگر انسانی- اجتماعی چون سیاست، روانشناسی، جامعه شناسی، جغرافیا، تاریخ، فلسفه و حقوق دارد و این اولین واقعیتی است که در کتب پایه اقتصاد به آن اشاره می‎شود. جا دارد از مرحوم دکتر محمد حسین تمدن جهرمی نیز یاد ‎کنیم که همواره بر این نکته در کلاس‎های خود تاکید می‎کرد و عمر تحصیلی وی گواه بر اشراف بر علوم مختلف اعم از کمِی و اجتماعی بود به گونه‎ای که در طول عمر پربار زندگی شخصی خود، ۳۳ درس را به طور مؤثر تدریس کرد. اشتهار پروفسور هاشم پسران به اقتصادسنجی نیز او را از پرداختن به مباحث روش‎شناختی علم اقتصاد بی‎نیاز نساخته است و کتاب مشترک او با تونی لاسون (Tony Lawson) تحت عنوان (KEYNES' ECONOMICS: Methodoligical issues) تاییدی بر این مدعا است. نگارنده که زمانی دانشجوی علوم ریاضیات محض بوده و دنیا را صرفا از این پنجره می‎دید، امروز به عنوان دانش آموخته اقتصاد و مشتاق مباحث اجتماعی، امید دارد که با مطرح‌شدن نام پروفسور پسران به عنوان نامزد احتمالی نوبل، هرچند به دریافت این جایزه نائل نشد، علوم اجتماعی به طور عام و علم اقتصاد به طور خاص جایگاه واقعی خود را در جامعه یافته و سیاستمداران ما نیاز لازم به کاربرد این علوم را بیشتر از پیش احساس کنند. * مشاور ارشد سازمان مدیریت صنعتی hakimianir@yahoo.com