جعل تاریخ  در پیشگاه «گیشه»

روایت هالیوودی «ریدلی اسکات» (کارگردان مشهور و کهنه‌کار انگلیسی) از زندگی و روزگار «ناپلئون بناپارت» و همزمانی اکران این فیلم، با رونمایی از اثر تازه «کریستوفر نولان» در باب بیوگرافی «جی رابرت اوپنهایمر» (پدر بمب اتمی آمریکا) رویکرد این فیلم‌سازان نامدار و باتجربه را با چالش‌هایی فراوان مواجه کرده است. منتقدان «نولان» با پیش کشیدن لزوم تعهد به تاریخ، این پرسش را مطرح کرده‌اند که «اوپنهایمر» به نمایش گذاشته شده تا چه اندازه با شخصیت تاریخی این نابغه یهودی همخوانی داشته است. آنها بر این اعتقادند که آگاهی از میزان پایبندی کارگردان به رویدادهای واقعی نقشی بسیار مهم در لذت بردن از فیلم خواهد داشت.

انگلیسی بودن «اسکات» و وابستگی ملیتی او به جبهه دشمنان تاریخی «ناپلئون» اما سبب افزایش تصاعدی حساسیت‌ها (به‌ویژه در میان فرانسویان) شده و میزان پایبندی این کارگردان به واقعیات را به مراتب با اهمیت‌تر کرده است. طبیعی است که این موضوع در میان هموطنان «بناپارت» چالش برانگیزتر شده و با دقت و موشکافی بیشتری نقد و بررسی شود. بنا به باور آنها «ریدلی اسکات» در پی شبیه‌سازی «ناپلئون» و «هیتلر» بوده و در مسیر به تصویر کشیدن این انگاره غالبا انگلیسی، توجه چندانی به مستندات موجود و تفاوت‌های غیر قابل انکار تاریخی نداشته است.

درنهایت پرسش مهم این است که اگر دستگاه عریض و طویل هالیوود و سایر مراکز مهم فیلم‌سازی، رسالتی برای بیان حقایق بر پرده سینما قائل نیستند و نگاهشان به تاریخ، نگرشی صرفا ابزاری، گیشه‌ای و عام‌پسند است، چرا تا این اندازه هزینه می‌کنند و در شبیه‌سازی ظاهری زمان، مکان و شخصیت‌ها مصر هستند؟ آیا این سعی وافر، اسباب فریب مخاطب بی‌خبر از همه جا را فراهم نکرده و خیل عظیم بینندگانی که لزوما انس، الفت و دسترسی چندانی به کتب و اسناد معتبر ندارند، دروغ بزرگ کمپانی‌های مذکور را معطوف به واقعیت نخواهند دانست؟ وقتی هنر تا این اندازه بی‌الهام است که از تاریخ اقتباس (بخوانید سرقت) می‌کند، دست کم باید به «حقیقت» به‌عنوان جان مایه و ذات تاریخ احترام بگذارد و خود را در این امانت داری دشوار متعهد فرض کند.

روایتگری وقایع، وادی چالش‌برانگیز و پر خطری است. آدم‌هایی در شمایل مورخ، روزنامه‌نگار و البته هنرمند به تعهد و دقت فراوان نیازمندند. آنها گزارشگران گذشته و حال هستند و انتظار می‌رود که جست‌وجوگران حقیقت باشند. انتقال اشتباه مفاهیم و اطلاعات تبعات بسیاری خواهد داشت. هیچ روزنامه‌نگار یا مورخی به اشتباهش افتخار نمی‌کند و به همین ترتیب به‌نظر نمی‌رسد داشتن «مجوز هنری» و دراماتیک کردن روایات تاریخی، دستاویز مناسبی برای باژگونه‌سازی حقایق بر پرده سینما بوده باشد.

«استنلی کوبریک» (کارگردان فقید آمریکایی) در جریان پیش تولید پروژه نافرجام مانده‌اش درباره زندگی «ناپلئون»، ۲۷۶کتاب مرتبط جمع‌آوری کرد و تحقیقات گسترده‌ای در سرتاسر اروپا انجام داد. او یک اتاق ویژه به نگهداری تحقیقات درباره امپراتور جاه‌طلب فرانسه اختصاص داده بود. نسخه «کوبریکیِ» بناپارت، شخصیتی پیچیده و چند بعدی داشت. تلاش کارگردان، خوانشی جدید و در عین حال دقیق از این شخصیت و رازگشایی متکی به حقیقت، از چالش برانگیزترین تصمیم‌های او بود. به عنوان مثال در روایت «کوبریک»، ناپلئون هرگز قصد حمله به کل روسیه و درگیری در نبردی سه‌هفته‌ای را نداشت و حکمران فرانسوی از زمستان وحشتناک روسیه و تبعات آن آگاه بود. او فقط نتوانست شیوع ناگهانی تیفوس در میان ارتش فرانسه و مرگ یک‌صدهزار سرباز تحت امرش را پیش‌بینی کند.

سوال اینجاست که آیا «ریدلی اسکات» هم به اندازه کافی مطالعه داشته و اسناد تاریخی مرتبط را ملاحظه کرده است؟ چگونه مجموعه‌ای کاربلد و امتحان پس‌داده، به همراه این حجم از ابزار و امکانات از پس کار بر نیامده و چنین سوژه غنی و پر جاذبه‌ای را تباه کرده‌اند؟

آنچه بر پرده سینما دیده می‌شود، نگاهی تک‌ساحتی و ساده‌انگارانه به شخصیتی به غایت پیچیده است. مرد انگلیسی نه درک درستی از خلقیات «بناپارت» داشته و نه به اهمیت واقعی دستاوردها و ناکامی‌هایش پی برده است. ظاهرا به دوگانگی شخصیت «ناپلئون» واقف نیست و از تفکیک قهرمان انقلاب فرانسه و حاکم به‌شدت مستبدی که بعدتر کشور را در پرتگاه سقوط و تباهی قرار خواهد داد، عاجز می‌ماند.

 علاوه بر این ربط دادن تاکتیک‌های میدان نبرد (آن هم درباره یکی از نوابغ نظامی تاریخ) به زندگی جنسی ناپلئون، نگاهی به‌شدت خام دستانه و مبتذل است؛ همان‌طور که به‌کارگیری «واکین فینیکس» ۴۹ساله و چاق در نقش افسری ۲۴ساله، باهوش و چابک زیاده از حد دور از واقعیت به نظر می‌رسد.

هرچند همیشه و همواره تشخیص حقیقت و پایبندی به آن دشواری‌های خاص خودش را داشته است، با این حال و به تدریج دروغ گفتن و تحریف وقایع هم دشوار و دشوارتر شده و به‌ویژه با گسترش شبکه‌های اجتماعی هزینه‌های فراوانی در پی خواهد داشت. از جمله برخی برآنند که اگر «دونالد ترامپ» در انتخابات سال آینده ایالات متحده به کاخ سفید راه یابد، این اتفاق بیش از هر چیز به‌دلیل دروغ‌پردازی‌های «فاکس‌نیوز» و رفتار عاری از صداقت «فیس‌بوک» و «توییتر» خواهد بود. جعل وقایع احساسات را جریحه‌دار می‌کند، بر دامنه شکاف‌ها و خصومت‌ها می‌افزاید و به نارضایتی‌ها دامن می‌زند. در چنین روزگاری جایی برای هنری که متکبرانه «حق» نادیده گرفتن «حقیقت» را دارد، باقی نمی‌ماند.