گروه تاریخ و اقتصاد: از میدان اصلی تفلیس که نام یکی از فلکه‌های این محله آسیایی است و بازار ارمنی‌ها هم در همان‌جا واقع است، کوچه‌های پر پیچ و خم منشعب می‌شود و در سطح شهر امتداد می‌یابد. در هر دو سوی کوچه‌ها پهلوبه‌پهلو، دکان‌هایی قرار دارند که هم محل خرید و فروش و هم کارگاه صنعتگری هستند و در این دکان‌ها هرچه ساخته می‌شود، درست در مقابل چشمان مشتریان و رفت و آمدکنندگان در کوچه و خیابان است. صاحبان بعضی از این حرفه‌ها در جایگاه‌های خاص و مشخصی مستقر شده‌اند. مثلا بازار پوست‌فروشان یا کوزه‌گران هرکدام در سرای جداگانه‌ای است. و از همه تماشایی‌تر بازار زرگرها و اسلحه‌فروشان است که در این بازار انواع سلاح‌ها و طلاآلات به معرض تماشا گذاشته شده است. هنرمندان قفقازی با ابزار و وسایل کار کاملا ابتدایی، روی نقره یا پولاد آنچنان خوب سیاه قلم کار می‌کنند که نقش و نگاری که اثر دست و قلم آنان باشد نمونه‌ای از غایت ذوق و هنر کم مانند است.

به خصوص در بازارچه ابریشم‌بافان و پارچه‌فروشان، علاقه‌مندان به وسایل تجملی باید اراده بسیار قوی داشته باشند تا بتوانند در برابر وسوسه‌ای که با دیدن این همه اشیای جاذب و خیره‌کننده در درونشان ایجاد می‌گردد، از خود ایستادگی نشان دهند و مقاومت ورزند. پارچه‌های زربفت نوخی و شماخی، خاتم‌کاری‌های قاضی کوموک، خنجرهای زرکوب کاباچی، تفنگ‌ها و تپانچه‌های نقره‌کاری شده شورا و شمشیرهای آبدار داغستان و فرش‌های دست‌بافت زنان کرد ایروان،... دیگر از اشیای کمیاب و نفیسی که از ایران، ترکیه، ترکستان و حتی از سرزمین‌های دوردست بخارا و هرات وارد کرده‌اند، چیزی نمی‌نویسم. چه فرصت کم‌نظیری برای مشتاقان دیرپسند که تندتند از حجم روبل‌های جیب خود کم کنند ولی در عوض بر تعداد اشیای نفیس گنجینه خانه خود بیفزایند. هرکدام از این مغازه‌ها می‌توانست موضوع تابلوی نقاشی ارزنده‌ای باشد، حیف که من نقاشی بلد نیستم و هیچ‌وقت نیز چون آن روز که در بازار تفلیس گردش می‌کردم، به دلیل بی‌بهره بودن از این موهبت و هنر خود را ملامت نکرده‌ام. جمعیتی که در آن بازار به گشت‌وگذار می‌پردازند آمیخته‌ای از انواع رنگ‌ها و شکل‌ها و قیافه‌های مختلف هستند.

ماموران روسی با لباس‌های متحدالشکل، تاتارها با پاپاق‌های پشمدار مخروط‌مانند، ارمنی‌ها با کاسکت‌های پهنی که با آن نیم‌تنه دراز آسیایی و با آن آستین‌های کذایی‌شان مطلقا جور در نمی‌آید، مهاجران ورتمبرگی هنوز هم با آن لباس‌های قدیمی آلمانی، اهالی آلبانی با شلیته‌های مخصوص به خودشان، یونانیان سائل به کف*، ترک‌های تنبان‌پوش، اوستی‌های وفادار به کلاه‌های نمدی سیاهشان، ایرانی‌ها، بعضی ملبس به لباس‌های ملی‌شان و آن کلاه‌های بلند نوک‌تیز بخارایی و بعضی دیگر نیز چون مردان شیک و آخرین مد پاریسی، بسیار مرتب و خوش‌پوش از اول صبح تا غروب آفتاب در راهروهای تنگ و پرازدحام بازار مدام از این سو بدان سو در حال رفت و آمدند. گاهی قافله‌ای از شتران که از ایران کالا می‌آورد، یا ارابه‌ای مالامال از خیک‌های شراب کاخت یا اسب‌هایی با مشک‌های آب پر شده از رود کر سعی می‌کنند از میان این امواج خروشان انسانی راهی برای خود باز کنند و آن وقت است که تلاطم و ازدحام جمعیت به نقطه اوج می‌رسد و منظره بازار و هیاهو و همهمه مردم دیگر در وصف نمی‌گنجد. بازار تاتارها و ایرانی‌ها در سوی دیگر رود کر قرار دارد. این بازار از راهروهای گنبددار بسیار عریض و بسیار بلندی تشکیل شده است. بازرگانان در انتظار مشتری در گوشه دکان روی فرشی می‌نشینند و در آن حال یا قلیان نارگیله ایرانی دود می‌کنند یا دانه‌های تسبیح کهربایی را تند تند در دست می‌گردانند و صد بار اسم «الله» را آرام آرام زیر لب زمزمه می‌کنند. اغلب این بازرگانان به داد و ستد منسوجات ابریشمی و فرش‌های وارد شده از ایران مشغول هستند و نحوه عرضه فرش‌ها به مشتری نیز ترتیب خاصی دارد: یک‌یک آنها را تا انتخاب نهایی جلو چشم خریدار روی زمین پهن می‌کنند و خدا می‌داند که انتخاب فرشی از میان آن همه فرش‌ها که یکی از دیگری زیباتر و نفیس‌تر است چقدر کار دشواری است. نزدیک بازار کاروانسرای بزرگی است که تازه بنا شده است.

* کسی که دست گدایی به سوی مردم دراز می‌کند.

- سفرنامه قفقاز و ایران ( 1881)، تالیف ارنست اورسل، ترجمه علی‌اصغر سعیدی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۲،ص 51