دنیایی که اقتدارگرایان برای خود و دیگران درست می‌کنند، مرموز، ترسناک و پر از نیرنگ و دسیسه است. اقتدارگرایان هرجا که توانستند به حکومت برسند و سازمان مادی نیرومندی تاسیس کنند، پس از تضعیف رقبای داخلی به این فکر افتادند، همسایه‌های خود را و حتی دور دست‌ها را نیز به تصرف ذهنی و عملی درآورده و حکومت خود را گسترده سازند. مناسبات درونی احزاب و جمعیت‌های اقتدارگرا پر از ترس و نگرانی از یکدیگر است. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (سابق) را می‌توان نمونه برجسته حکومت و روش‌های مهار آزادی در قرن معاصر تلقی کرد. ژوزف استالین، رهبر حزب کمونیست شوروی در این سیر و در نهایت اقتدارگرایی قرار داشت و نمونه کامل از یک توتالیتر به حساب می‌آید. این اقتدارگراها اما تا جایی و تا زمانی که زنده‌اند می‌توانند به داوری‌های خوب آینده مطمئن باشند و همان سیستمی که بنا گذاشته‌اند بلافاصله پس از مرگ یا خلع قدرت، آنها را رسوا می‌کند. این همان کاری است که نیکیتا خروشچف، رهبر حزب کمونیست شوروی با استالین کرد و او را در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی انجام داد. با این همه، خروشچف، همان آموزه‌های استالین را در اندازه‌های پایین و کمی تعدیل شده به کار برد. وقتی خروشچف خلع ید و از کار بر کنار شد، در زمان نگارش خاطرات خود نوشت: «اینک من همچون یک تارک دنیا در حومه مسکو زندگی می‌کنم. در عمل هیچ‌گونه تماسی با مردم ندارم و فقط با کسانی در تماس هستم که مراقب تماس‌های من با مردم و تماس‌های مردم با من هستند...» در مقدمه خاطرات او همچنین آمده است که خاطرات خروشچف برای نخستین بار در سال ۱۹۷۱ در انگلستان (وهمزمان در آمریکا) به چاپ رسید. متن دست‌نویس روسی آن در سال ۱۹۷۰ به غرب راه یافت. اما چگونه؟ ادوارد کرانکشاو در مقدمه خود فرض‌های متعددی را عنوان می‌کند و ازجمله می‌نویسد که هواداران خروشچف دست‌نویس خاطرات او را به جهان غرب رساندند تا مانع از تجدید قدرت هواداران استالین شوند...» با این همه و در حالی که گمان خروشچف با استالین تفاوت ماهیتی داشته است، اما خواندن برخی از داوری‌های او این گمان را تضعیف می‌کند. بخشی از خاطرات او را که به مسائل اقتصادی مرتبط است می‌خوانید:

شوروی دومین قدرت اقتصادی جهان

اینکه زنده مانده‌ایم تا شاهد روزی باشیم که اتحاد شوروی به صورت دومین قدرت اقتصادی جهان درآمده است، موضوع کم‌اهمیتی نیست. یک‌بار مک میلن [نخست‌وزیر انگلستان] به من گفت: «امروز انگلستان چه وضعی دارد؟ دیگر همان قدرتی نیست که روزگاری بر دریاها حکومت می‌کرد و از نفوذ قاطعی در سیاست جهان برخوردار بود. این روزها، فقط ایالات متحده و اتحاد شوروی هستند که درباره هر چیز تصمیم می‌گیرند.» دوگل رییس‌جمهور فرانسه که آدم معقولی است، همان حرف را و تقریبا با همان کلمات، به من زد: «آری آقای خروشچف، ایالات متحده و اتحادشوروی دو قدرت بزرگ‌اند و فرانسه از قدرت و نفوذی که درگذشته داشته است اینک برخوردار نیست». پس می‌بینید که هم مک‌میلن، هم دوگل، هر دو آنها کاملا اهمیت ما را در صحنه بین‌المللی درک می‌کنند.

در گذران سال‌ها، اتحاد شوروی حیثیت بزرگی را در نزد همه ملت‌هایی که به خاطر صلح، پیشرفت و آزادی از یوغ استعمار مبارزه می‌کنند، کسب کرده است. هدف سیاست خارجی ما این نبوده است که کشور خود را به زیان سایر کشورها دولتمند کنیم؛ ما هرگز به بهره‌کشی یک انسان به وسیله یک انسان دیگر و استثمار یک دولت به وسیله یک دولت دیگر معتقد نبوده‌ایم. برعکس، براساس سیاست‌های اعلام شده و کردارمان، ما کشورها را تشویق به بهره‌مند شدن از ثمرات کارشان نموده‌ایم. کمک ما به این کشورها، نه فقط با مشورت‌ ما و براساس سرمشقی بوده است که به‌جای گذارده‌ایم، بلکه کمک‌های مادی سخاوتمندانه‌ای هم کرده‌ایم یا کالاها و تجهیزات را به قیمت ارزان به آنها فروخته‌ایم. سیاست خارجی ما از این اعتقاد راسخ نشات می‌گیرد که راهی که لنین به ما نشان داد، نه تنها راه فردای اتحاد شوروی است، بل راه همه کشورها و ملت‌های جهان نیز هست.

کمک‌های اقتصادی شوروی به افغانستان: سیاست ما نسبت به افغانستان را در نظر بگیرید. من به اتفاق بولگانین (که در آن موقع نخست‌وزیر و رییس هیات ما بود) در بازگشت از سفر هند

[در ۱۹۵۵] به افغانستان سفر کردیم. پادشاه افغانستان از ما دعوت کرده بود تا در کابل توقف کنیم. بر اثر گفت‌وگوهایی که پادشاه افغانستان و وزیرانش داشتیم، ما برداشت نسبتا روشنی از کشور عقب‌مانده اقتصادی چون افغانستان پیدا کردیم و می‌توانستیم احساس کنیم که افغان‌ها در جست‌وجوی یافتن راهی برای حل مشکلات خود هستند.

همچنین، روشن بود که آمریکا با افغانستان مغازله می‌کرد. آمریکا برای اینکه ما را در محاصره پایگاه‌های نظامی قرار دهد، کاملا متوجه کشوری مثل افغانستان شده بود. در ظاهر امر، به آن کشور کمک‌های اقتصادی می‌کرد، اما در واقع می‌خواست که نظر مساعد سیاسی آنها را جلب کند، آمریکایی‌ها همه نوع پروژه را با هزینه خویش به عهده گرفته بودند؛ جاده‌سازی، دادن وام‌های اعتباری و نظایر آن. اما این کمک‌ها را به خاطر دلسوزی یا کمک خیریه از جانب یک کشور ثروتمند به یک مملکت فقیر نمی‌کردند، نه، برنامه موسوم به کمک‌های آمریکا در واقع بخشی از یک تلاش برای بهره‌گیری از مشکلات اقتصادی صعب کشوری مانند افغانستان بود و آمریکایی‌ها حتی به خود زحمت نمی‌دادند که هدف‌های واقعی‌شان را پنهان کنند؛ به خود زحمت نمی‌دادند که یک برگ انجیر را برروی هدف‌های خودپسندانه و میلیتاریستی خود بگذارند.

ما در گذشته دیده‌ایم که وقتی کاپیتالیست‌ها و امپریالیست‌ها و انحصارگران و میلیتاریست‌های آمریکایی(همه آنها) در امور داخلی کشورهای آسیایی دخالت کرده‌اند چه اتفاقی افتاده است. آنها با کوله‌باری از پیشنهادات کمک‌های اقتصادی راهی این کشورها می‌شدند و با یک امضای دیگر در زیر پیمان سیتو برمی‌گشتند. پاکستان به سیتو پیوست و آمریکایی‌ها سعی کردند که هند را هم وادار به عضویت در آن نمایند. اما هند به شکرانه رهبری مترقیانه [جواهر لعل نهرو] ، این پیشنهاد را نپذیرفت و به عنوان یک کشور مستقل از همه بلوک‌های نظامی، راسخانه روی پای خود ایستاد.

در هنگام دیدار ما از افغانستان، برای ما روشن بود که ‌آمریکایی‌ها در افغانستان رخنه کرده بودند تا به هدف آشکار خود که ایجاد پایگاه نظامی در آنجا بود، جامه عمل بپوشانند. ما نیز به نوبه خود یک نانوایی، یک راه‌آهن و موسسات آموزشی ساخته‌ایم و تعهد ساختن چند صد کیلومتر جاده را به عهده گرفته‌ایم. این جاده از اهمیت سیاسی و اقتصادی زیادی برخوردار است زیرا از نزدیکی مرز ایران و افغانستان می‌گذرد.

قویا احساس می‌کنم سرمایه‌ای که در افغانستان به کار انداخته‌ایم به هدر نرفته است؛ اما اعتماد و دوستی افغان‌ها را جلب کردیم و نگذاردیم این کشور در دام آمریکا بیافتد و گرفتار قلاب طعمه ماهی‌گیری پول آمریکا شود.

جای تردید نیست که اگر افغان‌ها دوست ما نشده بودند، آمریکایی‌ها می‌توانستند آنها را مدیون چیزی سازند که خودشان آن را «کمک‌های انسانی» می‌نامند. مقدار پولی که ما در کمک سخاوتمندانه خود به افغانستان صرف کرده‌ایم، حکم قطره‌ای را در اقیانوس هزینه‌هایی دارد که ما می‌بایست برای رویارویی با مخاطره ایجاد یک پایگاه نظامی آمریکا در افغانستان پرداخت کنیم. کافی است به سرمایه‌ای بیندیشید که ما ناگزیر بودیم برای سرمایه‌گذاری در استقرار قدرت نظامی‌مان در طول مرز مشترک با افغانستان خرج کنیم؛ هزینه‌ای می‌بود که خون مردم کشور ما را می‌دوشید، بی‌آنکه حتی ذره‌ای وسائل تولید ما را بالا ببرد.

مبنای کمک‌های اقتصادی شوروی: فکر می‌کنم سیاست خارجی ما باید تا حدودی استوار بر یک سنت عامیانه باشد که از دوران کودکیم آن را به یاد می‌آورم: اگر یک کدبانو به روستای دیگری می‌رفت تا از دوستان و نزدیکانش دیدار کند، هرگز بدون بردن یک جعبه شیرینی نمی‌رفت (یا در کرسک ما، دوازده تخم‌مرغ می‌برد) تا یک هدیه خانگی را به میزبانانش پیشکش کند. این سنت باید به طرز معقول و با میانه‌روی به کار برده شود.

البته مغز یا مهارت زیادی نمی‌خواهد که آوازه عمومی مهربانی را به دست آورد که در حالی که خودش پول کافی برای خریداری خواربار مورد نیاز خانواده‌اش ندارد، پول خود را صرف خریداری سوغات برای سایر خویشان خود می‌کند. باید از این عادت کاملا اجتناب کرد. سیاست «دادن هدیه خانگی» به سایر کشورها باید با هوشمندی و اعتدال صورت گیرد، به طوری که پاداش بخشندگی‌مان را نیز از لحاظ اقتصادی و سیاسی دریافت کنیم.