مقرراتزدایی پسابرجام
محمد ماشین چیان / تیم ورستال
پایان تحریمها یا دست کم شروع پایان یافتنشان، اثر محرکی بر اقتصاد ایران داشته که از آن استقبال شدیدی به عمل آمده است. نه تنها مبادلات خارجی افزایش یافته، بلکه گمان میرود مجموعهای از سرمایهگذاریهای خارجی از پیش آماده شده باشند تا به محض شکسته شدن سدها وارد کشور شوند. البته طبق معمول مساله تصور مردم درباره چگونگی مدیریت این سرمایهگذاریها هم مطرح است. مردم چطور اجازه سرمایهگذاری پیدا میکنند، چه کسی و در چه بخشی سرمایهگذاری میکند.
محمد ماشین چیان / تیم ورستال
پایان تحریمها یا دست کم شروع پایان یافتنشان، اثر محرکی بر اقتصاد ایران داشته که از آن استقبال شدیدی به عمل آمده است. نه تنها مبادلات خارجی افزایش یافته، بلکه گمان میرود مجموعهای از سرمایهگذاریهای خارجی از پیش آماده شده باشند تا به محض شکسته شدن سدها وارد کشور شوند. البته طبق معمول مساله تصور مردم درباره چگونگی مدیریت این سرمایهگذاریها هم مطرح است. مردم چطور اجازه سرمایهگذاری پیدا میکنند، چه کسی و در چه بخشی سرمایهگذاری میکند.
مساله اینجاست که با وجود همه این بحثها، بهترین راه برای مدیریت سرمایهگذاری، عدم مدیریت آن است. البته که همیشه بخشهایی از اقتصاد وجود دارد که در آن از خارجیها استقبال نمیشود؛ مثلا همهجا فعالیت در صنایع جنگافزاری محدودیتهایی دارد. به همان طریق، بخشهایی هم هست که به درستی در انحصار دولت هستند، یکی از مثالهای بهغایت آشکار نظام قضایی رسیدگی به جرایم است؛ جایی که ترجیح میدهیم بازار آزاد در آن نقشی نداشته باشد. اما کسانی هستند که متفکرانه ماندهاند که کدام بخشها را باید برای داخلیها کنار گذاشت، در کجا باید خارجیها را پذیرفت و در کدام یک باید از آنها استقبال کرد و حتی در ساختار و مجموعه قواعد دست برد تا سرمایهگذاریها به اهداف دلخواه برسند. پاسخ درست به همه این سوالها فقط این است که چنین کارهایی لزومی ندارد. این کار را نکنید، سعی نکنید کانالهایی برای هدایت فعالیتها بسازید.
شکی نیست که باید ساختاری وجود داشته باشد، نظامی قانونمند برای تجارت، یک سیستم وضع مالیات و یک چشمانداز کلی تجاری که مردم بتوانند در آن دست به عمل بزنند. اما به محض به انجام رسیدن این کار به دست دولت و برنامهریزان، دیگر باید کنار کشید. البته که این موجب ناامیدی کسانی خواهد بود که دلشان میخواهد به دیگران بگویند با پولهایشان باید چه کار کنند، اما یک دلیل مهم پشت این مساله هست؛ ما نمیدانیم چه چیز موفق خواهد بود و برای همین هم هست که از بازار استفاده میکنیم. همانطور که هایک اشاره میکند: برنامهریزان هرگز اطلاعات لازم را برای طرحریزی اقتصادی نخواهند داشت. بعد از او نویسندگانی بر این واقعیت هم انگشت گذاشتند که ما حتی نمیدانیم برای چه چیزی باید برنامه بریزیم. مثلا هدف ما این است که بهره همگانی را در جامعه بالا ببریم. همه فرصت پیدا میکنند که با استفاده از منابع محدودی که تحت اختیار شماست نهایت تلاششان را داشته باشند و با ایدهها و به خواست خودشان زندگیشان را بهبود ببخشند. ما اگر ببینیم که آنها مانع رسیدن دیگران به اهدافشان میشوند، جلویشان را میگیریم؛ اما مشکل برنامهریزها در این است که هر کدام از این فعالیتهای منفعتطلبانه انفرادی و مستقل است. من ممکن است سفر با قطار را ترجیح بدهم و یکی دیگر ممکن است ترجیحش هواپیما باشد، و برنامهریز مرکزی چطور میخواهد از خواستههای ما باخبر شود، چه برسد به اینکه برای آن خط تولیدی برنامهریزی هم کند.
درواقع هیچکس نمیتواند از فعالیتهای بهرهجویانهای که قصد بزرگتر کردنشان را داریم باخبر شود؛ در نتیجه طرحریزی برای مدیریت این فعالیتها با شکست روبهرو خواهد شد. بله، البته که این مثالی دمدستی است؛ اما همین منطق بر کلیت اقتصاد حاکم است و ما را هدایت میکند.
چه تعادلی باید میان ساعات فراغت، درآمد و ساعت کار برقرار باشد؟ چه کسی ترجیح میدهد ساعت کاری بیشتری داشته باشد و چه کسی و با چه قیمت کاری ترجیح میدهد با قطار سفر کند. ما نه میدانیم و نه راهی برای دانستنش وجود دارد. تنها یک راه برای اداره موضوع وجود دارد و آن هم این است که مردم را به حال خودشان بگذاریم تا کاری را که میخواهند انجام دهند و بعد فعالیتهایشان را زیر نظر بگیریم. ما در همه این بخشها هنوز متکی به بازار هستیم، آن هم نه فقط بهعنوان یک نظام مدیریتی و توزیعی، بلکه بهعنوان نظامی از اطلاعات درباره آنچه باید انجام دهیم. این دیگر جایی برای افرادی که میخواهند فعالیتها را هدایت کنند باقی نمیگذارد. این تنها مربوط به جوامع در حال پیشرفت یا پساتحریم نیست. سرمایهگذارهای کارآفرین و خطرپذیری که میشناسم، مانند مارک اندرسون، از قانونهایی که جلوی ابداعات و خلاقیت در بخشهای اقتصادی را میگیرند، عمیقا گلهمندند. آنها شاهد تکنولوژیهای تازهتری هستند که میتوانند مثلا نظام بهداشت و سلامت یا بازارهای مالی را بهبود ببخشند. با اینحال این بخشها که شدیدا هم نیازمند اصلاح و پیشرفتاند، دقیقا همان بخشهایی هستند که قانونگذاریها موانعی برایشان تراشیدهاند و اینکه چه کسی و چگونه در آنها کار کند را مشخص میکنند. در نتیجه توسعه روشها و تولیدات تازه در بخشهای کموبیش کماهمیت سادهتر است؛ مثلا بازیهایی مثل «پوکیمون گو» که روی گوشیهای موبایل نصب میشوند یا پهبادهای شخصی و در جاهایی که اهمیت بیشتری برای جامعه دارند توسعه و پیشرفت سختتر اتفاق میافتد.
میتوان موضوع را اینطور هم بیان کرد که بازارها زمانی به بهترین شکل کار میکنند که آزاد گذاشته شوند؛ اما این آزادی کموبیش معنای متفاوتی با آنچه اغلب گمان میرود، دارد. ما نمیدانیم تکنولوژیهای فعلی چه تواناییهایی دارند. باید با آنها دست به تجربه بزنیم و ببینیم چه کاری از پسشان برمیآید. این روش معمول برخورد با تکنولوژی است. اما باید از این هم اطمینان حاصل کنیم که به آنها اجازه خواهیم داد در صورت امکان گسترش بیشتری بیابند. این دقیقا همان چیزی است که یک دولت قانونگذار منکر آن میشود، یعنی فضایی که در آن ابداعات میتوانند تولیدکنندهها و بخشهای تازهتری را هم تحت تاثیر قرار دهد. این مساله در کوتاهمدت اهمیت چندانی ندارد؛ اما در بلندمدت همهچیز بسته به آن است. چون یکی از واقعیتهای اقتصاد امروز این است که تغییرات تکنولوژیک و در نتیجه رشد اقتصادی و بازار کار، از سوی متصدیان یا شرکتهای بزرگ اتفاق نمیافتد، بلکه از دل مرگ شرکتها و ورود به بازارهای فناوری تازه به وجود میآید. مدتها است که حتی در ایالات متحده و انگلستان هم شرکتهای بزرگ غالبا عدد ثابتی در استخدام دارند، تازه اگر این عدد رو به کاهش نگذاشته باشد؛ در حالی که مشاغل جدید از سوی شرکتهای تازه ایجاد میشوند. در نتیجه باید فضا را، فضای بدون قانونگذاری و نظارت را به حال خود رها کنیم تا شرکتهای تازه تاسیس بتوانند در آن رشد کنند.
در مورد قانونگذاری در بخش اقتصاد باید تنها قوانینی ساده و پایهای داشته باشیم و بعد از سر راه کنار برویم. به جز مواقعی که سروکارمان با حوزههایی است که مستلزم محدودیتهای دولتی و امنیتیاند، باید اجازه دهیم هر کس هر کاری که میخواهد انجام دهد. با سرمایههای خارجی و داخلی هم باید یکسان برخورد شود. البته که مجموعه قوانینی عمومی وجود دارد که شامل نظامی کوچک از محکمههای تجاری و مانند این میشود. میتوانیم محدودیتهایی عمومی هم وضع کنیم، مثلا در مورد بهره یا مثلا تاکید بر رعایت اصول اسلامی.
اما قوانینمان باید عمومیت داشته باشند، ساده باشند و به بخش خاصی اختصاص نداشته باشند. تنها آن زمان است که میتوان شاهد بود که بازار چگونه به خوبی از پس کار خود برمیآید. بله، بازارها اغلب پرهرجومرج و آشفتهاند و گاهی چیزهایی که برخی آدمها آنها را ضروری میدانند در آن تولید نمیشود. اما لطفشان به این است که میتوانند تشخیص دهند چه گزینههایی برای عملکرد پیش رو دارند و بعد بر تولید کالاهایی که مردم واقعا به آن نیازمندند، تمرکز کنند. برآورده کردن هرچه بیشتر خواستهها، به معنای غنیتر کردنمان است. از آنجا که هدف از داشتن یک نظام اقتصادی، ثروتمندتر شدن همگانی است، باید اقتصاد بازار آزاد داشته باشیم، نه اقتصادی برنامهریزیشده و تحت نظارت. حقیقت بزرگ تاریخ اقتصاد این است که هیچ کشوری با آغوش باز کردن به روی آزادی اقتصادی فقیرتر از پیش نشده؛ ایران هم در این زمینه مستثنی نخواهد بود.
ارسال نظر