مترجم: سیدحسین علوی لنگرودی

منبع: Ask Manager.com

یکی از نخستین آزمون‌هایی که مدیران تازه‌کار پس از تصدی پست مدیریت یک شرکت یا سازمان باید پشت سر بگذارند، انتخاب افراد و چیدن نیروهاست و اشتباه متداولی که در این مرحله از اغلب مدیران کم‌تجربه سر می‌زند این است که آن دسته از کارکنان و افرادی که به هر دلیلی در گذشته کاری شان در شرکت دچار شکست و ناکامی شده‌اند را به سرعت از دایره انتخاب شان کنار می‌گذارند و اصلا روی آنها حساب باز نمی‌کنند. درحالی‌که با این کار اشتباه بزرگی مرتکب می‌شوند. در این قسمت به دلایل اشتباه بودن این رویکرد اشاره خواهد شد.

یکی از نظریاتی که بسیاری از صاحب‌نظران دنیای مدیریت از جمله دراکر به شدت با آن مخالف هستند «اصل پیتر» نام دارد که برگرفته از کتابی پرفروش به همین نام، نوشته یک عضو فرهنگستان به نام «لارنس جی پیتر» است. او در آن زمان استادیار دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بود و کتاب معروف او «اصل پیتر» در سال ۱۹۶۸ منتشر شد. اصل پیتر می‌گوید: «در یک سلسله مراتب هر کارمندی قادر به ارتقای شغلی به میزانی مشخص و بر اساس صلاحیت خود است.» بر اساس اصل پیتر، نداشتن صلاحیت یعنی عدم ارتقای شغلی و حتی از دست دادن مسوولیت و موقعیت کنونی و زمانی که در یک سازمان تعداد افراد فاقد صلاحیت به حد بحرانی برسد، شرکت از هم می‌پاشد.

اصل پیتر بر این اساس استوار است که سازمان‌ها دارای سلسله‌مراتب مشخصی هستند که در آن، کارکنان جدید در رده‌های پایین‌تر شروع به فعالیت می‌کنند و با عملکرد مناسب و صلاحیت در وظایف‌شان، به سطوح بالاتر ارتقا می‌یابند. این فرآیند ارتقا، با عملکرد شایسته‌تر افراد به‌طور نامحدود ادامه می‌یابد، یا حداقل تا وقتی که کارمند زن یا مرد به موقعیتی برسد که دیگر صلاحیت بالاتر از آن را نداشته باشند که در این حالت فرآیند متوقف می‌شود.

بر این اساس، بازگشت کارمند به شغل قبلی خود که در آن عملکرد خوبی نداشته اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار خواهد بود. به هر حال، اگر اقدامی در جهت اخراج این فرد صورت نگیرد، شرکت خود دچار مشکل می‌شود. به عقیده لارنس جی. پیتر، سطوح بالاتر سازمان در نهایت با افرادی پر می‌شود که به‌دلیل موفقیت و برخورداری از عملکرد مطلوب در مناصب پیشین خود به مدارج بالا رسیده‌اند اما در موقعیت فعلی صلاحیت چندانی ندارند. در هر شرکتی افراد بسیاری هستند که روسای آنها زمانی تحسین شان می‌کردند اما اکنون ارتقای شغلی، آنها را به موقعیتی رسانده که در آن موقعیت بی‌انگیزه و بی‌صلاحیت به نظر می‌رسند.

اصل پیتر هشدار می‌دهد که هر کارمندی فقط وقتی ارتقای شغلی می‌یابد که صلاحیت آن را داشته باشد اما مشکل اینجاست که چون شرکت نمی‌تواند این افراد را که به سطح نهایی و بی‌صلاحیتی‌شان رسیده اند، حفظ کند، باید از شر آنها خلاص شود و در غیر این صورت دچار مشکل و شکست خواهد شد. اما واقعیت آن است که این نظر بیش از حد ساده است چرا که برخی افراد بیشتر با ذهن خود کار می‌کنند که می‌توان آنها را «کارگران دانش» نامید. این نیروی کار با توجه به توسعه فناوری‌های نوین در دنیای امروز اهمیت بیشتری می‌یابند. از این رو، افزایش تعداد مدیران در سمت‌های بالایی که عملکرد مناسبی در آنجا ندارند، دیده می‌شود که باید هرکاری برای جلوگیری از بروز چنین وضعیتی انجام داد.

با توجه به اصل پیتر، به شکل منطقی اگر فردی، به سطح عدم صلاحیت خود برسد، سازمان انتخاب کمی داشته و باید قبل از آنکه کل سازمان مملو از مدیران فاقد صلاحیت و در عین حال تصمیم‌گیرنده شود، باید آن افراد را اخراج کند چون تنها پادزهر «عدم صلاحیت» اخراج است. اما سوال اصلی اینجاست که آیا شکست واقعا به‌دلیل عدم صلاحیت است؟ به‌کارگیری این اصل باعث می‌شود حتی کارمندان قدیمی سختکوش و با استعداد و وفادار هم باید با سرنوشت خود مواجه شوند: آنها اخراج خواهند شد یا در بهترین حالت موفقیت خود را از دست می‌دهند و به سطح پایین‌تر می‌روند.

زمانی از توماس واتسون، موسس آی بی اِم، خواسته شد درباره معاون جدید تبلیغات شرکت تصمیم‌گیری کند. این شخص در اولین مأموریتش شکست خورد و خسارت میلیون دلاری به شرکت زد و در نتیجه خود را برای بدترین‌ها آماده کرد. مرد جوان به محض ورود به دفتر واتسون گفت: «حدس می‌زنم مرا خواستید تا اخراجم کنید.»اما واتسون فریاد زد: «اخراجت کنم! ما تا حالا یک میلیون دلار را صرف آموزش تو کرده‌ایم.»

اصل پیتر می‌گوید که اگر مدیری، برای سمتی خاص فاقد صلاحیت است، نمی‌تواند در سمتی مشابه یا حتی رده بالاتر خوب عمل کند پس اگر مدیر عدم صلاحیتش را نشان داد و در کارش شکست خورد، نمی‌تواند در موارد دیگر موفق شود. اما واقعیت این است که هر دو فرضیه نه تنها اشتباه و غیرعادلانه هستند، بلکه پتانسیل انسانی را هدر می‌دهند، زیرا تاریخ پر از افراد «فاقد صلاحیتی» بوده است که بعدها به موفقیت‌های بزرگ دست یافتند.

اصل پیتر نقض شد

«رونالد هوسی میسی» فردی عادی بود که در رشته کسب‌وکار تحصیل کرد و مغازه کوچکی راه انداخته بود که موفق نشد. مغازه دیگری باز کرد و باز هم موفق نشد. ۶ مرتبه این اتفاق افتاد و هر بار موفقیت‌آمیز نبود. طبق نظر شرکت‌های اجراکننده اصل پیتر، او باید پس از اولین شکست کار را متوقف می‌کرد چون عدم صلاحیت خود را در خرده‌فروشی، تجارت و کارآفرینی نشان داده بود. با این حال هفتمین تلاش او توام با موفقیت بود و او مرد ثروتمندی شد. ۱۵۰ سال بعد، هنوز فروشگاه‌های میسی وجود دارد و فروش سالانه در ۸۰۰ مغازه ۳۰ میلیارد دلار درآمد داشته است. برای فردی با ۶ شکست و رسیدن به سطح عدم صلاحیت قبل از موفقیت خود، آمار بدی نیست. سیاستمداران اغلب مثال‌های خوبی از نقض اصل پیتر هستند. رئیس‌جمهور آمریکا، « آبراهام لینکلن» به‌رغم موفقیت‌های بسیارش سهم بیشتری از شکست و ناکامی داشت. او در تجارت شکست خورد و حتی یک بار به خاطر مشکلاتی که برایش به وجود آمده بود به ایالت «ایلی نویز» فرار کرد. اما مجددا به تجارت پرداخت و ورشکسته شد و بعد هم بارها در مبارزات انتخاباتی‌اش برای ورود به کنگره آمریکا شکست خورد. او نتوانست وارد مجلس سنا شود و دو سال بعد در مبارزات کاندیداتوری ریاست‌جمهوری هم شکست خورد. اما سرانجام در ۱۸۶۰، او شانزدهمین رئیس‌جمهوری آمریکا شد بدون اینکه حتی مخالفانش هم او را فاقد صلاحیت بدانند.