اعتمادسازی در کار با نمایش ضعفهای درونی

پژوهشهای بسیاری نشان میدهند که مهمترین عامل شکست تیمهای کاری، بیاعتمادی است. با این حال، همچنان به این موضوع توجه نمیشود که راهکار اعتمادسازی، صداقت و اصالت است. اصالت را اگر به معنی «واقعی بودن» در نظر بگیریم، نمایش شکنندگیها، ضعفها و نگرانیهای شخصی نمود واقعیت ما است. به چنین فردی شاید بتوان با تمام نقصهایش اعتماد کرد و احترام گذاشت. ولی فردی که همواره خود را آرام و قوی و مسلط نشان میدهد، ناخودآگاه این احساس را به دیگران القا میکند که قابل اعتماد و احترام نیست؛ چرا که احتمالا نقاب به چهره دارد.
اما مشکل شکنندگی و اصالت این است که انگار به آن عادت نداریم یا آموزش کافی درباره شیوه بروز آن ندیدهایم. به عنوان مثال، شاید همواره به راحتی متوجه نشویم که در کدام موقعیت کاری باید نظرات خود را جسورانه بیان کنیم یا دهان خود را بسته نگه داریم. همچنین احتمالا شما دلتان نخواهد که در جلسهای مهم با اعضای هیاتمدیره، شکنندگی خود را به نمایش بگذارید، ولی شکننده بودن در جلسه همفکری با همکاران برای حل یک مشکل بزرگ منطقیتر به نظر میرسد.
یکی از مهمترین منافعی که یک مدیرعامل (یا هر فرد دیگری) از شکننده بودن کسب میکند، فروگذاشتن نقاب دانای مطلق و استقبال از دیدگاهها و نظرات همکاران، مشاوران و دوستان است. در طرف مقابل، اگر واکنش دفاعی داشته باشید، نقاب زده باشید و ظاهرسازی کرده باشید، نه دیگران تمایل به بیان نظراتشان خواهند داشت و نه شما گوش شنوایی خواهید داشت. علاوه بر آن، اگر میخواهید اعتماد را در سازمان خود ایجاد کنید، باید به سایر مدیران ارشد و میانی هم بیاموزید که خودشان باشند.
شکننده بودن بستگی زیادی به توانایی مدیریت محرکهای روانی دارد. محرکها، علتهایی هستند که باعث واکنش احساسی و ناخودآگاه ما میشوند. محرکها میتوانند سخن یا عمل یک فرد باشند یا یک شرایط یا چالش. محرکها به خودی خود مثبت یا منفی نیستند. آنها فقط شرایط و علتهایی هستند که ترس را در ما برمیانگیزانند. یک محرک میتواند یکی از اعضای تیم کاری باشد که بهطور دائم رفتارهای مسموم از خود نشان میدهد؛ یا یک کنشگر اجتماعی که سراغ ما میآید؛ یک عضو هیاتمدیره که گزارش فصلی اخیر شرکت را مسخره میکند یا حتی یک فرمانده ایالتی که شما را بابت افشاگریهایتان تحت فشار میگذارد.
اگر مدیران سازمانی، محرکهای شخصی خود را نشناسند، بهطور دائم در دام عادات و الگوهای رفتاری خود میافتند که میتواند به عملکرد منفی یا ضعیف آنها منجر شود. خطر اصلی آن است که چنین محرکهایی میتوانند ما را به واکنش سریع ناخودآگاه وادارند و الگوهای رفتاری قدیمی را زنده کنند که هدفشان دفاع از خود یا ایگوی خود است؛ نه آنچه بهترین گزینه برای کسبوکار است. خوشبختانه ما در واکنش به محرکهایمان حق انتخاب داریم؛ چه واکنشی مثبت و چه واکنشی منفی. بهترین رهبران سازمانی محرکهای خود را شناسایی میکنند و سپس یاد میگیرند که در صورت بروز آنها، چگونه واکنشی آگاهانه و مثبت داشته باشند.
در اینجا است که شکنندگی مطرح میشود. اگر محرکی شما را به واکنش منفی یا تدافعی وادارد، قادر به تشخیص آن خواهید بود. سپس میتوانید رفتار خود را تغییر دهید و از خود یا دیگران بپرسید که چرا تمایل به واکنشی خاص دارید. به عبارت دیگر، به شکنندگی خود تکیه میکنید تا محرکهایتان را تشخیص دهید و رفتاری خلاف عادت انتخاب کنید. آن دسته از رهبران سازمانی که به این خودآگاهی رسیده باشند، میتوانند از رفتارهای خودخواهانه و تدافعی مانند کنترل و رقابت عبور کنند و رفتارهای مثبت و خلاقانه دیگری مانند همکاری و خلق مشترک را جایگزین آن سازند.
البته گاهی تشخیص محرکهای شخصی، نیازمند نگاهی عمیق به درون خود است. مدیرعاملی بود که محرکش گفتهها و رفتارهای یکی از اعضای هیاتمدیره بود. مهم نبود که عضو هیاتمدیره چه میگوید. بهطور معمول هنگام صحبتهای او، به واکنش منفی وادار میشد. وسط صحبت میپرید، نظراتش را اشتباه میدانست و قصد اصلاح نظراتش را داشت. این واکنشها فضای ناخوشایندی در جلسات ایجاد میکرد. مدیرعامل پس از مدتی دروننگری، متوجه مشکل شد. احساس میکرد که همه مواقع باید حق با او باشد. او متوجه شد مساله به الگوهای رفتاری دوران کودکیاش بازمیگردد که همواره در نقش کودک، پاسخ همهچیز را میدانست. این پسزمینه، در اتاق جلسه باعث میشد هروقت عضو هیاتمدیره به سخن میآمد، مدیرعامل داستان ما احساس کند جایگاهش به خطر افتاده و باید از هویت خود دفاع کند. او متوجه شد که واکنشهایش هیچ ربطی به لحظه حال یا منافع کسبوکار ندارد و با این آگاهی میتوانست واکنش کمتر یا بهتری نسبت به محرکهای درونی خود نشان دهد.
برگرفته از کتاب: مسیر رهبری سازمانی
نوشته جمعی از شرکای ارشد شرکت مشاوره مککینزی