شکننده بودن مدیر، نشانه قدرت اوست!

او توضیح داد که یکی از بستگانش که در تیم مدیریتی او هم حضور دارد، چنان در شرکت جولان میدهد که انگار مالک آن است؛ البته که بخشی از سهام شرکت را هم در اختیار دارد. مدیرعامل مورد بحث ما درباره اثرگذاری منفی این مدیر گفت: «او فردی کمخرد و بیکفایت است و پشت سر من نیز تصمیمات و تلاشهایم را تضعیف میکند.» این مدیرعامل میدانست که باید با چنین فردی مواجه شود و در مقابل رفتارهای او بایستد اما هیچگاه شجاعت آن را پیدا نمیکرد.
یکی از مدیران عامل حاضر در جلسه از او پرسید که چرا چنین احساسی دارد. پس از مدتی بررسی و سوال و جواب مشخص شد که او توسط مادری بزرگ شده است که از او میخواست همه را راضی نگه دارد. او گفت که هیچگاه رابطه عمیقی با مادرش نداشته است. در کودکی هرگاه که نزد او میرفت تا مشکلی را توضیح دهد، او جواب میداد: «اینکه مشکلی نیست. به زودی حل خواهد شد. نگران نباش.» خانواده آنها هیچگاه سر میز شام با هم بحث نمیکردند. همواره مودب بودند و احترام یکدیگر را نگه میداشتند. چنین تربیتی باعث شد او بتواند روابطی ماندگار با مدیران و موسسان شرکت داشته باشد، ولی قدرت مواجهه و برخورد با افرادی مانند آن خویشاوند کارشکن را نداشت.
مدیرعامل داستان ما زمانی که ریشه مشکل خود را متوجه شد، اعتماد به نفس بیشتری به دست آورد. فقط به این دلیل که مادرش از او میخواست همه را راضی نگه دارد، به معنای آن نبود که همواره باید چنین کند. پس از بازگشت به کار، با خویشاوند خود مواجه شد. به او گفت که در نهایت بهتر است دنبال شغل جدیدی بگردد و برخلاف انتظار، داستان بدون جار و جنجال ختم به خیر شد.
همانطور که در این مثال میبینیم، شکنندگی رهبران سازمانی و ارتباط با احساساتشان میتواند الگوهای رفتاری ریشهدار و قدیمی را تغییر دهد؛ مهم نیست که چنین الگوهایی تحت تاثیر تربیت والدین، رفتارهای معلمان یا روسای پیشین آنها شکل گرفته باشد. همانطور که یک مدیرعامل کارکشته میگوید: «هیچ یادگیری عمیقی بدون دخالت دادن احساسات اتفاق نمیافتد.» اما چنین ایدهای اغلب با مقاومت بسیاری از مدیران مواجه میشود. به عنوان مثال، یکی از مدیرانی که مشکلاتی بزرگ در شرکت خود داشت، در برابر پرسش ما درباره احساساتش گفت: «چه اهمیتی دارد که چه احساسی دارم؟ من یک مهندس هستم. ما آموزش دیدهایم تا حقایق را ببینیم نه احساسات را.»
یکی از مهمترین اصول رهبری سازمانی که ما در انجمن باور آموزش میدهیم، یادگیری شکننده بودن در برخی شرایط خاص است. بسیاری از افراد، شکننده بودن را نشانی از ضعف میدانند ولی در حقیقت نشانهای از قدرت است؛ البته تا زمانی که به درستی اداره شود. در ذهن جمعی ما تصویری از مدیران عامل خشک و آسیبناپذیر حک شده است. از ما انتظار میرود که در دفاتر کار از نشان دادن احساسات خود اجتناب کنیم و تعاملات انسانی خود را فقط حرفهای و منطقی پیش ببریم. شما رئیس هستید، مسوولیت را بر عهده دارید و نمیتوانید نشانهای از ضعف یا شکنندگی بروز دهید.
با این حال، چنین مدل رفتاری نمیتواند انگیزهبخش کارکنان در جهان امروز باشد. نسلهای جوانتر خواهان مدیرانی اصیل و صادق هستند که جنبههای انسانی خود، از جمله نقاط ضعفشان را به نمایش بگذارند. در غیر اینصورت، انگیزه و میل به مشارکت این نسل کاهش مییابد و در موارد شدید حتی ممکن است به فکر تغییر شغل خود بیفتند. تظاهر به اینکه همواره باید عملکردی عالی داشته باشید و تلاش برای اثبات اینکه یک مدیرعامل مافوق بشری هستید، روحیه کار تیمی را خراب میکند و فقط باعث فاصله گرفتن افراد از شما میشود.
کارآفرینان محدودی به اندازه استیو جابز در اپل بر شرکت خود اثر گذاشتهاند. با این حال، او در اواخر دوران شغلی خود اهمیت صداقت و بروز افکار و احساساتش با دیگران را درک کرده بود. جابز که مدتها با مشکلات سلامتی از جمله سرطان پانکراس دستبهگریبان بود، بهطور واضح درباره مشکلات بیماری خود و اصول اخلاقی و حرفهای کارش در سخنرانی معروف ۲۰۰۵ دانشگاه استنفورد سخن گفت: «به یاد آوردن اینکه به زودی زنده نخواهم بود، مهمترین ابزاری است که تاکنون برای تصمیمگیریهای بزرگ زندگی در اختیار داشتهام.» صداقت او در این سخنرانی به اعتبارش افزود و او را به عنوان یکی از برجستهترین کارآفرینان تاریخ مطرح کرد.
برگرفته از کتاب: مسیر رهبری سازمانی / نوشته جمعی از شرکای ارشد شرکت مشاوره مککینزی