ترجمه: محمدحسین باقی

گفته می‌شود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود به‌واسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهم‌ترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکس‌‌پیکو بود. این توافق مبنای خط‌کشی‌های مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد. کتاب مذکور که به‌صورت پاورقی در این صفحه منتشر و ترجمه می‌شود مبتنی‌بر ریشه‌یابی دلایل بحران خاورمیانه با نگاه به قرارداد سایکس‌پیکو است.

«استورس» استدلال می‌کرد که شریف حسین دستار به سر، دارای ریش سفید و تلخ زبان به شکل ایده‌آلی برای تضعیف فتوای پر طنین سلطان برای جهاد مناسب است. نه تنها شریف حاکم شهری بود که محور جهان اسلام بود - شماره تلفن او این بود:«Mecca I» [مکه من] - بلکه به‌عنوان یک «شریف» او از نسل و تبار مستقیم پیامبر اسلام شناخته می‌شد؛ نسلی که سلطان نمی‌توانست مدعی آن باشد. استورس همچنین پیشنهاد کرد که این به نفع امپراتوری بریتانیاست که حسین را ترغیب کند که جایگاه سلطان عثمانی را به‌عنوان خلیفه به کف آورد. پس از فروپاشی عثمانی، استورس نوشت که حسین می‌تواند «یک پاپ معنوی با قدرتی ارثی و دائمی باشد» که به لحاظ درآمدی و استقلال به بریتانیا وابسته باشد و در زمره «اقماری» باشد برای گسترش نفوذ بریتانیا در خاورمیانه. آنگاه که حسین در آگوست ۱۹۱۵ به پیشنهادهای مک ماهون پاسخ داد، این گرایش بی‌پروا شکل‌دهنده واکنش او بود آن هم درست زمانی که ژرژ پیکو برای اعمال فشار در راستای ادعاهای فرانسه بر سوریه وارد لندن شده بود. وقتی شریف به شکل غیرمنتظره‌ای خواستار این شد که بریتانیا از ادعای او بر بخش بزرگی از امپراتوری عثمانی که نه فقط شامل شبه جزیره عربستان بلکه شامل سوریه، عراق و فلسطین هم می‌شد حمایت کند، مک ماهون ابتدا او را جدی نگرفت.

استورس که دائما برای عتیقه‌جات و فرش‌های بازار قاهره چک و چانه می‌زد و معامله می‌کرد، حسین را فروشنده‌ای می‌نگریست که می‌شد بر سر قیمت‌هایش با او وارد معامله و چانه‌زنی شد. اما وقتی کمیسر عالی بریتانیا سعی کرد بحث درمورد این مساله را به تعویق اندازد، حسین واکنش تند و تیزی نشان داد. شریف حسین در اوایل سپتامبر چنین پاسخ داد: «حقیقت این است که این جبهه‌ها و مرزهای پیشنهادی بیانگر پیشنهادهای فرد اثرگذاری نیست که بتوان ادعاهایش را تا روشن شدن نتیجه جنگ به تاخیر انداخت بلکه درخواست‌های مردم ماست که باور دارند آن جبهه‌ها حداقل‌های لازم برای برقراری نظم جدیدی هستند که به خاطر آن در تقلا و تلاشند.» این ادعای گسترده حسین برای نمایندگی جهان عرب اگر با منبع دیگری تقویت نمی‌شد خیلی مضحک و نامعقول می‌نمود. در یک تصادف غیرطبیعی، درست زمانی که نامه‌اش به قاهره رسید، یک افسر جوان عرب در ارتش عثمانی به نام «محمد الفاروق» به بریتانیایی‌ها در گالیپولی پیوست. در مجموعه مصاحبه‌هایی با افسران بریتانیایی در قاهره، از جمله سایکس که در این زمان از هند در حال بازگشت به کشور خود بود، الفاروق ادعا کرد که تقریبا تمام افسران عرب همکارش اعضای یک جنبش ملی‌گرای زیرزمینی هستند. به گفته او، در آن زمان این جنبش در مرحله مهمی بود: اینکه از عثمانی و آلمان حمایت یا با بریتانیایی‌ها بیعت کند. الفاروق به شدت اغراق می‌کرد اما بریتانیایی‌ها چاره‌ای نداشتند جز اینکه سخنانش را جدی بگیرند آنگاه که او فاش کرد که اعضای این جنبش در حال مذاکره مخفی با حسین هستند. با توجه به پنهان بودن این مذاکره، به نظر می‌رسید که شبکه وسیع عربی الفاروق و ادعای دراماتیک حسین برای نمایندگی جهان بزرگ عرب، درست از کار درآمده است.

افشاسازی‌های الفاروق، مک ماهون را واداشت تا ارزیابی دوباره‌ای از نفوذ حسین داشته باشد. در ۱۸ اکتبر، کمیسر عالی بریتانیا به طوری خلاصه در یک تلگرام به لندن هشدار داد که «طرف عربی در حال جدا کردن مسیر خود است و بنابراین باید فورا پیشنهادات خود را به حسین افزایش دهد». او ادامه داد: «تا زمانی که به آنها اطمینانی فوری مبنی بر برآورده کردن خواسته‌هایشان ندهیم، آنها به دامان آلمانی‌ها درخواهند غلتید.» سایکس در بازگشت خود به لندن از مک ماهون حمایت کرد. او نیز احساس می‌کرد که اعراب «در صورتی که ببینند اجازه داده‌ایم فرصت از کف برود» در کنار ترک‌های عثمانی قرار خواهند گرفت. استمرار این وضعیت در قاهره «سر ادوارد گری» را در موقعیتی غیرقابل تحمل قرار داد. ابتدا ژرژ پیکو و اکنون حسین (که برای هم ناشناخته بودند) از «گری» می‌خواستند تا ادعاهای متناقض در مورد مناطق همپوشان خاورمیانه را به رسمیت بشناسد و او را وادار به انتخاب میان آنها کردند. یکی از همکاران «گری» به او توصیه کرد که «این وضعیت باید از ابتدا از سوی طرف‌های عرب و فرانسوی درک می‌شد یا اینکه مستقیما به سوی مشکلاتی جدی خواهیم رفت.» اما او فهمید که صداقت هم خطرات خاص خود را دارد. ترجیح اعراب بر فرانسوی‌ها می‌توانست آن حسن رابطه را به خطر اندازد؛ اما حسینی هم که دست رد به سینه‌اش زده شده حمایت اعراب را در پس درخواست جهاد سلطان عثمانی قرار خواهد داد. خاطرات «گری» - و شایعاتی که می‌شنید- او را به سوی فرانسوی‌ها مایل‌تر کرد. قرار بود او در ۲۱ اکتبر با کامبون دیدار و ادعای فرانسه بر سوریه را مورد بحث قرار دهد و در آن زمان داستان‌های نگران‌کننده‌ای دریافت می‌کرد که حاکی از این حمایت مردمی در فرانسه از این جنگ در حال کاهش است. هر دوی این عوامل او را متقاعد کرد که ضرورت تحریک نکردن فرانسوی‌ها مهم‌تر از خطر جهاد است. به عبارت ساده‌تر، خطر جهاد در قلمرو عثمانی علیه بریتانیا مهمتر از هر مساله دیگری بود و بریتانیا پی برد که نباید در این مرحله فرانسوی‌ها را بیش از این ناراحت کرد. «گری» که در حال بحث با کابینه و همکارانش بود که چه دستوری باید به مک ماهون بدهد (شکل ناخوانای کلماتش با این سوال شکوه‌آمیز شروع می‌شد که: ‌«آیا این اثری خواهد داشت؟»)، در ۲۰ اکتبر تلگرامی به قاهره فرستاد و به کمیسر عالی گفت که در نامه بعدی‌اش به شریف هنگام بحث از گوشه شمال غربی سرزمینی که حسین مدعی آن است - یعنی سوریه- تا حد امکان سرپوشیده سخن بگوید. اما با توجه به سرعت حوادث «اختیار در مورد فوریت این مساله» را به مک ماهون داد که «زمانی برای بحث در مورد فرمول دقیق نداریم... اگر فرمولی دقیق‌تر از این مورد نیاز است، می‌توانی بدهی».

ادامه دارد...

رد پای دو غریبه