ترجمه: محمدحسین باقی

گفته می‌شود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود به‌واسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهم‌ترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکس‌‌پیکو بود. این توافق مبنای خط‌کشی‌های مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد. کتاب مذکور که به‌صورت پاورقی در این صفحه منتشر و ترجمه می‌شود مبتنی‌بر ریشه‌یابی دلایل بحران خاورمیانه با نگاه به قرارداد سایکس‌پیکو است.

این پیش‌داوری تنها زمانی تقویت شد که فرانسه طرح بریتانیا برای استقرار در الکساندرتا را وتو کرد و وقتی فاجعه در گالیپولی آشکار شد، این وتو رنگ و رویی حق به جانب یافت. لورنس در فوریه ۱۹۱۵ درست زمانی که طرح الکساندرتا با فشار فرانسوی‌ها کنار گذاشته شد در نامه‌ای به مقام‌های کشورش نوشت: «تا جایی که به سوریه مربوط است، این فرانسه و نه ترکیه است که دشمن به حساب می‌آید.» فرض فرانسه دردناک بود؛ بی‌نظمی دیپلمات‌های انگلیسی زیاد بود. لورنس با عصبانیت برای یک دوست نوشت: «تف و لعنت به وزارت خارجه و خرابکاری‌هایش.» دو هفته بعد لورنس به یکی از استادان دانشگاهی سابقش به نام «دیوید هوگارث» از امید به وحدت قبایل بدوی غرب عربستان گفت و اینکه با آنها «به سرعت می‌توانیم به دمشق برسیم و امید فرانسوی‌ها در سوریه را نقش بر آب کنیم.»

لورنس آرزوی خود را برای هوگارث در یک نامه خصوصی بیان کرد اما خیلی طول نکشید که فرانسوی‌ها به تهدید ناشی از شورش اعراب پی بردند که در نیمه سال ۱۹۱۶ آغاز شد. آنچه انگلیسی‌ها را بسیار نگران و آشفته می‌کرد نفوذی بود که در صورت موفقیت این شورش، شریف حسین می‌توانست در امپراتوری آنها در آفریقای شمالی عرب زبان پیدا کند. در «بندر دورسای» یک مقام ارشد به نام «پی یر دو مارگری »- عضو دیگر کمیته آسیایی فرانسه- به نخست‌وزیر فرانسه هشدار داد که آنچه در عربستان روی داد «می تواند بر روی تمام مستعمرات ما تاثیرات سوء داشته باشد.» او پیش‌بینی کرد که اگر این شورش موفق شود فرانسه خود را «در محاصره اسلامی عربی شده خواهد یافت که از پیروزی‌های خود قدرت گرفته و از این پیروزی برای مقاومت در برابر این‌قدرت مسیحی استفاده خواهد کرد.» او طرفدار این بود که فرانسه «به‌طور مخفیانه خود را با تلاش‌های اعراب برای رسیدن به استقلال همراه نشان دهد... تا اینکه مانع از این شود که موفقیت‌های آنها علیه قدرت‌های مسیحی با جمعیت‌های مسلمان به‌کار گرفته شود.»

توصیه مارگری مبنی بر اینکه فرانسه باید به دقت سعی کند تا شورش را مهار کند به سرعت دنبال شد. سرهنگ «ادوارد برموند» در سپتامبر ۱۹۱۶ به‌عنوان رئیس هیات نظامی فرانسه در میان اعراب به عربستان اعزام شد. پیش از ترک در دورسای به برموند گفته شد که «اگر بتوانی پای انگلیسی‌ها را از آنجا قطع کنی، بهترین خدمتی است که می‌توانی به ما انجام دهی.» او با دادن پیشنهاد کمک فرانسه به اعراب در زمانی که شورش در مراحل آغازین خود رو به افول می‌رفت نشان داد که زیرک است و کار خود را بلد است. اگرچه پیشنهاد برموند هرگز محقق نشد اما به یک بحث پردامنه همراه با دشمنی در میان انگلیسی‌ها تبدیل شد که آیا آنها هم باید چنین کنند یا خیر. وقتی حسین به‌طور موفقیت‌آمیزی عثمانی را از مکه بیرون کرد، بخش قابل‌توجهی از قوای عثمانی در مدینه باقی ماندند و در آنجا به‌واسطه قطار از دمشق پشتیبانی دریافت می‌کردند.

در اکتبر ۱۹۱۶، تلاش عثمانی برای بازپس‌گیری مکه قریب‌الوقوع به نظر می‌رسید. تمام آنچه میان ترک‌ها و مرکز اسلام قرار داشت مجموعه‌ای از کوه‌ها و رشته کوه‌ها و حجاز بود که مردان مسلح و فقیر قبایلی به دفاع از آن می‌پرداختند؛ مردانی وحشی که لباس‌های خود را با با رنگ‌های قهوه‌ای و نارنجی به هم می‌بافتند؛ مردانی که بر چشم خود سرمه می‌کشیدند و موهای بلند و دم اسبی خود را با ادرار شتر می‌شستند تا رنگ آن براق‌تر شود. آنها که تحت رهبری فیصل، پسر حسین، بودند به‌شدت با تمام انواع مداخله خارجی مخالفت می‌کردند. بدوی‌ها در این کوه‌ها به‌شدت نیازمند حمایت لجستیکی بودند اما ارتش بریتانیا برای ارائه این کمک‌ها بی‌میل بود. از زمان گالیپولی، فضا در فرماندهی نظامی در مصر مسموم بود و وقتی این شورش به‌خاطر فقدان کمک‌ها رو به افول رفت، رقبای کلایتون به سرعت او را مقصر اعلام کردند چرا که او حامی برجسته تشویق حسین به طغیان و شورش بود. اگر حالا انگلیسی‌ها مجبور به تقویت عرب‌ها با نیروهایی می‌شدند که برای روز مبادا ذخیره کرده بودند، کلایتون می‌دانست که شغلش را از دست می‌دهد.

اما این رئیس اطلاعاتی که لورنس او را چنین توصیف می‌کرد: «همچون آب یا روغنی روان و رسوخ‌کننده که به آرامی می‌خزید» طرحی را برای نجات خود در انداخت. او به زیردستان زرنگ خود در جده اعلام کرد که از همانجا اعلام کنند که اعزام نیروهای بریتانیایی به عربستان هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند. این سفر باید کوتاه باشد زیرا طولانی کردن آن غیرضروری است: این سفر فقط برای این طراحی شده بود که استدلال‌هایی برای عدم مداخله و عدم اعزام نیرو بیاورد. اما وقتی لورنس همراه با استورس از دریای سرخ به سوی جده راند، به سرعت آشکار می‌شد که امیال او بسی فراتر از تکمیل وظیفه‌ای بود که کلایتون به او محول کرده بود. به جای اینکه در این سفر کسالت‌آور با همسفران خود هم‌سخن شود به تمرین تیراندازی و هدف گرفتن بطری‌هایی که بر روی نرده‌های محافظ کشتی گذاشته بود مشغول بود.

رد پای دو غریبه (بخش بیستم)