هر سازمانی نتیجه‎ نحوه‎ تفکر و تعامل اعضای آن سازمان با یکدیگر است: سازمان‎های مختلف تحت تاثیر نحوه‌ تفکر اعضای خود شکل می‎گیرند و عمل می‎کنند. پس نباید انتظار داشته باشیم که بخشنامه‎ها و دستورالعمل‎ها به تنهایی قادر باشند مشکلی را حل کنند یا اینکه بر دردهای موجود درد تازه‎ای بیفزایند. در واقع ریشه و سرچشمه‎ تمام اشکالات و اصلاحات، الگوی ذهنی و روابطی است که در ذهن افراد از کلاس درس و مدرسه تا مقامات بالای اجرایی شکل گرفته است. بنابراین، اگر شوق تغییر مدارس را در سر داریم، باید قبل از اینکه به تدوین قوانین جدید بپردازیم، بر الگوهای ذهنی و روابطی که در سازمان مدرسه وجود دارد، اِشراف پیدا کنیم.  اگر تغییر بنیادینی در نحوه‎ تفکر، تعامل و عینکی که از پشت آن اعضای سازمان به ایده‌های جدید نگاه می‎کنند،ایجاد نشود، هیچ تغییری به ثمر نمی‎نشیند و هیچ استراتژی‌ای در سازمان‎های دنیای امروز به چشم‌انداز تبدیل نمی‎شود.

درواقع باید بتوانیم از درون به مسائل نگاه کنیم و بدیهیاتی را که از نظر مغفول مانده‌اند شناسایی کنیم و مورد بازنگری قرار دهیم. برای این کار باید بتوانیم نحوه‎ اندیشیدن خود را مطالعه کنیم و مسائلی را که قرار است معنابخش زندگی ما باشند دوباره بازنگری کنیم. در کنار این موارد برای رسیدن به تغییر واقعی باید بتوانیم انگیزه‎ها و انتظارات خود از زندگی را نیز به خوبی شناسایی کنیم تا درک بهتری از واقعیت‎ها داشته باشیم. اما این مسائل نباید ما را از پرداختن به عوامل خارجی باز دارند و در کنار مطالعه‎ عوامل درونی باید قادر باشیم علل خارجی را مطالعه کنیم تا از ایده‌ها و نظریات جدید آگاه شویم و روابطی که در بیرون از زندگی ما برقرار هستند را بشناسیم و از طریق ارتباط با دیگران، چشم‎انداز مشترکمان را در مورد سازمان خود و اجتماعی که در آن زندگی می‎کنیم کامل‎تر کنیم.  برای تغییر و اصلاح نحوه‌ تعامل خود با دیگران، تنها نباید به روابط رسمی که در سازمان‎ها وجود دارند، اکتفا کنیم و باید بتوانیم رابطه‌های پنهانی که در سازمان‎ها میان افراد با یکدیگر یا میان اعضا با سازمان وجود دارد را شناسایی کنیم و از این طریق برای تغییر سیستم‎های آگاهی در هر سازمان تلاش کنیم.

یادگیری، برقراری ارتباط است : «یکی از سخت‎ترین وظایف شغلی من، قبولاندن این مساله به معلمان است که در کلاس تنها نیستند و دیگران نیز در کلاس درس آنها حضور دارند.» این درددل یکی از مربیانی است که با معلمان مدارس و استادان دانشگاه به منظور بهبود عملکردشان همکاری می‎کند. «خیلی از افراد فراموش می‎کنند که تنها مبحث درسی را درس نمی‎دهند و قرار است که دانش‎آموزان را نیز آموزش دهند.» در بسیاری از مدارس با فرآیند کسب دانش به‌عنوان یک شیء برخورد می‎شود که ارتباطی با سایر فعالیت‎ها ندارد و معلم و دانش‎آموز در ساخت آن نقشی بازی نمی‎کنند. به این ترتیب، احساسات، ارزش‌ها، اراده‎ فردی، باورها، نگرش، خودآگاهی، هدف و بسیاری از مواردی از این دست در ساخت دانش توسط فراگیران دخیل هستند. به عبارت دیگر، اگر شما یادگیرنده‌ای هستید که در کلاس درس می‌آموزید، آنچه می‎آموزید به همان اندازه که به کیفیت تدریس و کار معلم بستگی دارد به اینکه چطور مباحث مختلف را یاد می‎گیرید، یا اینکه چگونه فردی هستید و تا اینجا چه چیزهایی می‎دانستید نیز وابسته است.

یادگیری تحت تاثیر چشم‌انداز : بسیاری از مدارس و آموزشگاه‎ها این نکته‌ مهم را فراموش می‎کنند، اما نباید از یاد ببریم که یادگیری دانش‎آموزان به میزان بسیار زیادی تحت تاثیر چشم‎انداز موجود قرار دارد.

 اگر به فرآیند رشد نوزادان توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که انسان‎ها از همان سال‎های اولیه‎ زندگی هر موضوعی را که به دردشان بخورد و هدفی را در زندگی برآورده سازد، خیلی سریع یاد می‎گیرند. به‌عنوان مثال نوزادی که قصد کرده راه رفتن را یاد بگیرد، خیلی سریع سینه‌خیز و چهار دست‌وپا رفتن را تا زمانی که بتواند روی دو پای خودش بایستد، یاد می‎گیرد. در سنین بزرگ‌تر کودکان خیلی سریع دوچرخه سواری را یاد می‎گیرند، چون دوست دارند همراه دوستان دیگرشان که دوچرخه‎ای دارند، دوچرخه‌سواری کنند.

سال‎ها بعد آنها رانندگی را یاد می‎گیرند، چرا که به دنبال استقلال هستند و می‎خواهند جابه‌جایی در فواصل بیشتر را با سرعت‎های قابل توجه‌تر تجربه کنند. استاد دانشگاهی که به تازگی بازنشسته شده است، به شهری بندری می‎رود تا یاد بگیرد چطور یک قایق بادبانی را روی دریا براند، چرا که همیشه این کار را دوست داشته است. پدربزرگ و مادربزرگی که چندان آشنایی با تکنولوژی‎های جدید نداشته‎اند، کامپیوتری می‎خرند و تلاش می‎کنند کار کردن با آن را یاد بگیرند، چرا که دوست دارند از طریق ایمیل با نوه‌های خود ارتباط داشته باشند. با این مثال‌ها مشخص می‎شود که یادگیری مادام‎العمر اساسی‌ترین ابزاری است که به مدد آن افراد می‎توانند آرزوهای چند ساله‎ خود را محقق سازند.  اما درست زمانی که دانش‎آموزان وارد مدرسه می‎شوند، نظام آموزشی به آنها مباحثی را عرضه می‎کند که هیچ شوق و علاقه‌ای برای یادگیری چنین مطالبی ندارند و خشنود کردن معلمان، ممتاز شدن در آزمون‎ها، دریافت جایزه و تقدیرنامه، تنها انگیزه‎هایی هستند که دانش‎آموزان را در چنین شرایطی به یادگیری مطالب جدید، ترغیب می‎کنند.

برخی اعتراض می‎کنند که اگر بخواهیم اجازه دهیم هر دانش‎آموزی هر چه دل تنگش می‎خواهد را بیاموزد، شیرازه‌ امور از دستانمان خارج می‎شود و نمی‎توانیم مدارس را اداره کنیم. اما این انتقاد هیچ ارتباطی با واقعیت موجودی که با آن روبه‎رو هستیم ندارد، چرا که وقتی مدارس بر اهداف کوتاه‌مدت ملموسی مانند مدیریت کلاس درس، افزایش میزان قبولی دانش‎آموزان و کسب نمرات بهتر در آزمون‌ها تمرکز کنند، دانش‎آموزان نیز این اهداف غیر واقعی را درونی می‎کنند و به جای اینکه چشم‌انداز و هدفی را که واقعا در زندگی دوست دارند دنبال کنند، عادت می‎کنند تنها افق‌های محدودی برای موفقیت داشته باشند و برای خوشامد سیستم آموزشی فعالیت کنند.

منبع: کتاب Schools That Learn