این حس دوستی و همدلی نیز به خاطر وجود ‌این دو نفر (آقای احمدجو و مرحوم شکیبایی) بود که تا آخرین روز تصویربرداری، هر روز بیشتر و عمیق‌تر می‌‌شد تا جایی‌که روز آخر کار، همه‌ بچه‌‌ها ناراحت و گرفته بودند. ‌به گزارش آنا این بازیگر پیشکسوت سینمای ایران ادامه داد: روزی روزگاری برای من نه به‌‌عنوان یک کار، بلکه به‌عنوان یک خاطره‌ شیرین و به‌یادماندنی، همیشه ماندگار ‌است و همیشه با یادآوری‌اش حالم خوب می‌‌شود و خوشحالم از اینکه آن ‌را پذیرفتم. جالب این بود که ما وقتی در میمه (اصفهان) راه می‌رفتیم، بچه‌های ده، دوازده ساله، هفت، هشت ساله وقتی در خیابان مرا می‌دیدند، «خاله» خطابم می‌کردند و حالم را می‌‌پرسیدند. حتی خیلی از بزرگ‌تر‌ها هم به من «خاله» می‌گفتند، خدا رحمت کند آقای حسین پناهی را؛ ایشان هم همیشه مرا خاله صدا می‌‌کرد.

حسین پناهی نه‌تنها برای من بلکه برای همه ایران عزیز بوده و هست، مرحوم پناهی، به جای عناوین دیگر همیشه به من می‌گفت خاله، از ته دل و واقعی هم می‌گفت. من حسین را از نزدیک می‌‌شناختم، قاطعانه می‌گویم که واقعا نمونه‌ او را ندیده‌ام. او خیلی وارسته بود، خیلی شور و هیجان داشت و خیلی هم درک هنری بالایی داشت؛ ولی صدایش در‌نمی‌آمد، یعنی خودنمایی نمی‌کرد. او همچنین درباره خسرو شکیبایی گفت: یادش بخیر، خسرو نظیر نداشت، نظیر نداشت، من نمی‌گویم کسی دیگر نیست که قشنگ بازی کند، چرا خیلی از بازیگرهای ما خوب بازی می‌کنند؛ ولی او در تیپ خودش و شخصیت خودش، فوق‌العاده با احساس و زیبا کار می‌‌کرد. در تمام آن سکانس‌‌هایی که خسرو و من با هم داشتیم، اگر من کار نداشتم، می‌ایستادم و او هم اگر کار نداشت، می‌آمد و می‌ایستاد، برای اینکه نگاه ما نگاهی که واقعی است و نه نگاه روی هوا باشد.