مثلث اصلاح رفتار فردی

 این سه‌گانه‌ به ظاهر ساده، پیچیدگی شگرفی را در خود نهفته دارد؛ زیرا عصاره‌ تعامل کلِ کارکردها و قابلیت‌های پایه شناختی در سطوح فردی و اجتماعی به شمار می‌رود. این کارکردهای پایه، شامل توجه، حافظه، یادگیری، تصمیم‌گیری، مفهوم‌سازی، شباهت سنجی مفهومی و... است ‌که فرد به فرد، با وجود شباهت‌های نسبی، تفاوت‌های فراوانی دارند. این به آن معنی است که برای تحلیل رفتار و گسترش اثر بخشی سیاست‌ها، لازم است قابلیت‌ها و محدودیت‌های شناختی بازیگران به‌صورت فردی و اجتماعی شناسایی شده و در نظر گرفته شود. علوم شناختی به دنبال فهم مبانی و اصولِ آزمون‌پذیر، مکانیزم‌های مغزی، معیارها و ابزارهای اندازه‌گیری و توسعه روش‌های ایجاد تغییر در این کارکردهای شناختی است.

درک ما از دنیای پیرامون و خود، تصویری ذهنی است که براساس آن دنیا را تفسیر می‌کنیم. این تصویر ذهنی، تابع توجه ما به ابعاد مختلف پیرامونی، باورها، مفاهیم ذهنی، تجربه‌های قبلی، فرهنگ، اجتماع، سوگیری‌ها و حتی ژنتیک ما است. همچنین باورها، اهداف درونی، اثرپذیری از اجتماع، فرهنگ، تجربه‌های قبلی، قالب‌بندی گزینه‌ها، به همراه ویژگی‌های فردی و وراثتی عوامل اصلی در شکل‌گیری معیارهای ارزش‌گذاری درونی ما هستند. سوگیری‌های فردی، تمایل به تکرار رفتارهای عادتی و پیروی از قواعد سرانگشتی برای تصمیم‌گیری نیز برخاسته از شرایط محیطی و اجتماعی، تاریخی و فردی است. این به آن معنی است که هر کنشگر در محیط اقتصادی تحت تاثیر متغیرهای اختیاری فردی (مانند انتخاب آزادانه ابعاد دنیای پیرامونی برای مشاهده)، اجتماعی (مانند ارزش‌های فرهنگی و ریسک گریزی)، و وراثتی (مانند تمایل به رفتارهای عادتی و ابهام‌گریزی) است؛ این متغیرها عمدتا با یادگیری فردی و اجتماعی در گذر زمان تغییر می‌کنند. هر یک از این متغیرها در ساختار علمی کلاسیک در یک حوزه مجزا مورد مطالعه قرار می‌گیرند. این حوزه‌ها از رویکردهای متفاوتی، از تجربی تا نظری، برای مطالعه بهره‌ می‌برند و این ناهمگونی یکپارچه‌سازی دستاوردها را در حوزه‌های سنتی پیچیده و سخت کرده است. جنبه تجربی علوم شناختی سعی بر آن دارد که با تمرکز بر مطالعه مغز به‌عنوان یکپارچه ساز و خاستگاه مکانیستیک درک، ارزش‌گذاری و تصمیم‌گیری، اثر مولفه‌های مختلف در بروز رفتار‌ را بررسی، اندازه‌پذیر و قابل پیش‌بینی کند.

شناخت کارکردهای شناختی و تعامل آنها با یکدیگر و با محیط، نیازمند استفاده از ابزارهای آزمایشگاهی مختلف است. این ابزارها شامل آزمون‌های سایکوفیزیکی، تصویربرداری از فعالیت‌ها و ساختارهای مغزی از سطوح سلولی-ملکولی تا در سطح شبکه‌های مغزی و... است و اطلاعات قابل کسب با استفاده هر یک از این ابزارها نامتجانس است و این به معنی نیاز به یک ابزار یکتا برای یکپارچه‌سازی دانش کسب‌شده است. این ابزار، مدل‌سازی شناختی است که در آن مدل‌های ریاضی و محاسباتی، امکان انتقال و استفاده از دانش کسب‌شده را ممکن می‌کند. یکی از ثمرات این امر آن است که مدل‌سازی شناختی با تجمیع دانش کسب‌شده در حوزه‌های شناختی در قالب‌های ریاضی و محاسباتی، می‌تواند متغیر‌های غیر قابل مشاهده مستقیم در یک آزمایش را اندازه‌گیری کند. این امر تحولی در مطالعه و بررسی اثر متغیرهای پنهان در رفتار‌های اقتصادی به‌وجود خواهد آورد و مرز میان رشته‌ اقتصاد با رشته‌های علوم اعصاب، روانشناسی، هوش مصنوعی، زبان شناسی و دیگر رشته‌های مربوطه را به تدریج خواهد شست و جنبه آزمایشگاهی حوزه اقتصاد را مستحکم‌تر خواهد کرد.

به دلیل استفاده وسیع عموم از شبکه‌های اجتماعی و افزایشِ نمایی تعاملات و امکان ضبط رفتارهای اقتصادی و غیر اقتصادی افراد در فضای مجازی و فیزیکی (مانند ترجیحات فرهنگی، سبد خرید، و رفتار رانندگی و بانکی) دنیای ما امروزه خود یک آزمایشگاه است که همه روزه، حجم عظیمی از اطلاعات رفتاری آحاد جامعه در آن تولید و متعاقبا ذخیره می‌شود. بنابراین با استفاده از روش‌های یادگیری ماشینی و دادگان عظیم در قالب مدل‌های شناختی، می‌توان به درک خوبی از مدل درک محیط، تابع ارزش، سوگیری‌ها و قواعد تصمیم‌گیری آحاد جامعه رسید. این موضوع در همه‌ کشورها امری مهم تلقی می‌شود؛ اما در جامعه ایرانی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. زیرا جامعه ما از منظر باورها و فرهنگ، جامعه‌ای متکثر و به سرعت در حال تغییر است و نقش این دو عامل در درک شرایط، تعریف سودمندی و شکل‌گیری عادت‌ها و قواعد سرانگشتی، برای تصمیم‌گیری بسیار پررنگ و عمیق است. بنابراین لازم است اهتمام ویژه‌ای بر توسعه حوزه اقتصاد شناختی در ایران گذاشته شود تا با اتکا بر فهم بهتر از زیرساخت‌های شناختی جامعه ایرانی، بتوان میزان اثربخشی سیاست‌های اقتصادی را بهبود بخشید و رفتارهای اقتصادی را دقیق‌تر پیش‌بینی کرد. این یک جهش رو به جلو در اقتصاد رفتاری خواهد بود.