خودبزرگ‌بینی ویرانگر دولت‌ها

امیرحسین خالقی
دکترای سیاست‌گذاری عمومی دانشگاه تهران

فردریش فون هایک بزرگ، اقتصاددان نامدار، زمانی گفته بود با برنامه‌ریزی در اقتصاد مشکلی ندارد، ولی حرفش این است که دولت‌ها نمی‌توانند این کار را به انجام رسانند، بلکه برنامه‌ریزی را باید بر عهده افراد گذاشت و به بازار اعتماد کرد. در اقتصادهای پیچیده امروزی بعید است بوروکرات‌های دولت دانش کافی در همه حوزه‌ها را در اختیار داشته باشند و بتوانند یک برنامه بی‌عیب و نقص را پی‌بریزند. شاید بتوان گفت که این میل به برنامه‌ریزی کل اقتصاد حاصل «خودبزرگ‎بینی ویرانگر» (fatal Conceit) دولتی‌ها است، کسانی به جای همه تصمیم می‌گیرند و همه را وادار به تحمل پیامدهای مصیبت‌بار آن تصمیم‌ها می‌کنند. مرد فرهیخته به درستی گفته بود؛ هرچقدر دولت‌ها بیشتر برنامه‌ریزی کنند، عرصه برای برنامه‌ریزی افراد کمتر و کمتر می‌شود.

قضیه در مورد برنامه‌های توسعه به مفهوم رایج آن نیز چندان متفاوت نیست. گفته می‌شود فرآیند تدوین برنامه‌های توسعه در ایران کم و بیش حدود یک سال طول می‌کشد و بنا است مسیر حرکت کلی اقتصاد کشور برای پنج سال آینده را مشخص کند، بعید به نظر می‌رسد حرف‌های امروز به کار 6 سال بعد بیاید و خریداری داشته باشد. اگر به این قضیه پیچیدگی‌های تدوین و تصویب برنامه‌ها را هم بیفزاییم کار دشوارتر هم می‌شود. برنامه ششم که به شکل کنونی بیشتر دستپخت مجلس به شمار می‌آید، با رفت و برگشت‌های بسیار بین گروه‌ها و ذی‌نفعان مختلف تدوین شده است. طبیعی است که «برنامه توسعه» را پس از طی چنین فرآیندی، کمتر بتوان یک نقشه راه علمی و منسجم دانست. «برنامه توسعه» بیشتر یک سند سیاستی است که نتیجه چانه‌زنی‌ها و توافق نسبی گروه‌های مختلف به شمار می‌آید که البته بوروکرات‌های برنامه‌ریز دولت هم در آن سهمی داشته‌اند.

غریب نیست که شکایت‌هایی از دولتی‌ها و دیگر گروه‌ها بشنویم که آن سند پایانی «برنامه توسعه» به تمامی آن چیزی نیست که در نظر داشته‌اند. کوتاه سخن آنکه برنامه‌ریزی برای توسعه از یک منطق سیاسی قدرتمند پیروی می‌کند و خطاست آن را یک کار «کارشناسی» به معنای متعارف بدانیم. می‌توان کم و بیش درباره همه «برنامه‌های توسعه» (پنج «برنامه عمرانی» پیش از انقلاب و 6«برنامه توسعه» پس از انقلاب) این ادعا را تکرار کرد. از این رو است که گفته می‌شود استفاده از واژه برنامه (plan) برای توسعه دقیق نیست و باید از سیاست (policy) سخن گفت. از تدوین و تصویب که گذشت، با گردش دوره‌ای اهالی سیاست باز هم ضمانتی برای جدی گرفتن «برنامه توسعه» نیست. در گذشته رئیس دولت نهم و دهم به‌طور صریح اعلام کرد که برنامه چهارم توسعه را اجرا نخواهد کرد. می‌توان گفت به واقع بنیاد «برنامه توسعه» بر باد است و برای اجرا نشدن نوشته می‌شود. اما شاید بتوان از گوشه‌ای دیگر هم به موضوع نگاه کرد. بسیار شنیده‌ایم که دیگر کمتر کشوری در جهان سراغ چنین رویکردی به توسعه می‌رود و بسیاری از اهل فن به کوچک و چابک بودن دولت و آزاد کردن آن از بار برنامه‌ریزی اعتقاد دارند، ولی پرسش اینجا است؛ چرا همچنان دنبال «برنامه‌ریزی» برای توسعه هستیم؟ به نظر می‌رسد با آنکه این برنامه‌های توسعه توفیقی نداشته‌اند، ولی گویا برای برخی کارکردهایی دارند.

برنامه‌ریزی توسعه در واقع نوعی فرآیند یادگیری در سیستم سیاسی ایران به شمار می‌آید. این برنامه‌ریزی بیش از طرح‌ریزی آینده اقتصاد، در واقع گفت و شنود میان گروه‌ها و کنشگران مختلف عرصه سیاست و تصمیم‌سازی است. در نبود نهادها و ابزارهای سیاست‌ورزی به مفهوم مدرن آن، می‌توان دید که گروه‌های مختلف سیاسی در این فرآیند با واقعیت‌ها و دیدگاه‌های موجود آشنا می‌شوند و از هم می‌آموزند. درست این است که سیاستمداران حتی پیش از به قدرت رسیدن تصویری از واقعیت‌ها و اولویت‌ها داشته باشند و با راهکارهایی مشخص وارد رقابت سیاسی شوند، ولی عرصه سیاست در ایران با وضع مطلوب فاصله دارد. احزاب ریشه‌دار حضور ندارند و تعامل مطلوبی میان بخش‌های گوناگون نظام سیاسی و همچنین دیگر نهادها برقرار نیست، دستور جلسه‌ای به نام «توسعه» می‌تواند فرصتی باشد تا اندکی این کاستی را جبران کرد و در کنار «کارشناس‌ها» به راه حل‌ها اندیشید. سیاسی‌ها در این فرآیند «برنامه‌ریزی برای توسعه» می‌توانند خودی نشان دهند و با نشان دادن اینکه در طرح آینده ایران به فلان گروه هم پرداخته شده است، اعتباری بین مردم دست وپا کنند.

کارکرد دیگری که برای برنامه‌های توسعه می‌توان در نظر گرفت، نقش نمادینی است که در جایگاه یک سند سیاسی برای پاسخگو نشان دادن دولت و دیگر بازیگران سیاسی بازی می‌کند. دولتی‌ها و نورچشمی‌های وابسته (Cronies) نمی‌خواهند کار را به بازار و بخش خصوصی بسپارند، پس باید نشان دهند جایگزین خوبی هستند. برای این هدف چه چیز بهتر از یک به اصطلاح «برنامه» که مدتی همه را سرگرم می‌کند؛ «برنامه»ای که می‌توان به بهانه‌های گوناگون از اجرای آن شانه خالی کرد و بازخواستی برای چگونگی پیشرفت آن صورت نمی‌گیرد، بماند که هزار واژه‌پردازی و ترفند نوشتاری هم به کار گرفته می‌شود که مسوولیت‌ها به درستی مشخص نشوند (قضیه «مکلف است» و «مجاز است» را در بحث‌های برنامه پنجم به یاد آورید). راه درست البته روشن است، این فرآیند وقت‌گیر و بی‌فایده برنامه‌ریزی کلان را باید کنار گذاشت. اگر دولت خود را سبک کند و روی وظایف ذاتی‌اش متمرکز شود، نیاز به برنامه‌های پر جزئیات برای محدود کردن آن نیست. اما این کار ساده نیست و به تحول سیاسی و فکری جدی نیاز دارد. دشوارترین کار شاید این باشد که باید الگوی ذهنی «برنامه‌ریزان» و «برنامه‌طلبان» را تغییر داد، کاری که در کوتاه‌مدت شدنی نیست.