غیاب تفکر تاریخی

گویی در این پرسش‌ها نخستین چرایی عقب‌ماندگی را با مدت‌ها تاخیر در ذهن ایرانی شکل می‌دهد و از آن پس چه بسیار پرسش‌ها که همنوا با عباس‌میرزا مطرح شد و چه بسیار کتاب‌ها، طرح‌ها و مقالاتی که در پاسخ به این پرسش به رشته تحریر درآمد. شماری توسعه‌نیافتگی را امری درون‌زا دانستند و دیگرانی آن را محصول سلطه خارجی و عوامل بیرونی قلمداد کردند، افرادی آن را در یک کلمه جست‌وجو کردند و دیگرانی طوماری از دلایل را برای آن برشمردند اما این پرسش کماکان برجای خود باقی است.  کتاب «موانع توسعه ایران» که در سال‌جاری انتشار یافت، کوششی بود از سوی امید یعقوب‌زاده و نیما ناعم که با گردآوری هشت مقاله از صاحب‌نظران رشته‌های تاریخ، اقتصاد، جامعه‌شناسی و علوم‌سیاسی، تلاش داشته‌اند بحثی میان رشته‌ای را در این خصوص مطرح کنند و ضمن نشان دادن ماهیت چندبعدی توسعه، به لزوم همفکری متخصصان رشته‌های گوناگون در این رابطه اشاره کنند.

دکتر ابراهیم توفیق، دکتر محمود سریع‌القلم، دکتر محمدامین قانعی‌راد، دکتر احمد قوام، دکتر سعید لیلاز، دکتر قباد منصوربخت و دکتر کریم سلیمانی‌دهکردی نویسندگان این مجموعه هستند که هریک از منظری به واکاوی توسعه ایران پرداخته‌اند. دانشگاه شهیدبهشتی روز دوشنبه ۲۲ آبان‌ماه به همین مناسبت نشستی را در نقد این اثر برگزار کرد تا ضمن بررسی کتاب، به نقایص احتمالی در این حوزه اشاره شود. نکته جالب توجه آنکه میهمان این نشست «دکتر بیژن عبدالکریمی» فیلسوف و استاد دانشگاه بود که کوشید از منظری دگرگونه نسبت به آنچه در کتاب آمده به بحث توسعه نظر کند و دیدگاه‌های خود را در رابطه با کتاب بازگو کند. آنچه در ادامه می‌آید بخشی از دیدگاه‌های دکتر عبدالکریمی در رابطه با توسعه و مباحث مطرح در این کتاب است.

  ماهیت چند بعدی توسعه

توسعه‌نیافتگی هنوز یکی از مسائل ماست و به‌نظر می‌رسد با توجه به وضعیت موجود دست‌کم در آینده نیز این مساله ادامه دارد... رشته‌های گوناگون هر یک دانه‌هایی را در اختیار ما قرار می‌دهند تا از طریق آن بحث توسعه را دنبال کنیم ولی این دانه‌ها نیاز به شیرازه‌ای دارند که آنان را در اتصال با یکدیگر بیان کند و به نظر من تفکر فلسفی همان شیرازه است. هگل می‌گوید: «از آن‌جا که فلسفه کشف امر بخردانه است، دقیقا به همین دلیل درک اکنون و امر بالفعل است و نه بنیاد نهادن دنیای دیگر که فقط خدا می‌داند در کجا است.» بنابراین برخلاف تصور رایج من گمان می‌کنم که فلسفه با اینجا و اکنون و امر بالفعل و تاریخیت نسبت وثیقی دارد و به این اعتبار حداقلی از مشروعیت وجود دارد؛که من نیز به‌عنوان یک دانش‌آموخته فلسفه وارد مباحث مربوط به توسعه می‌شوم و باید در بحث توسعه میان اهل فلسفه، جامعه‌شناسان، اقتصاددانان، مورخان، اصحاب سیاست و مدیران نوعی دیالوگ برقرار شود.

  درک مشترک ناصواب

هدف اصلی من در این بحث نشان دادن یک منطق عمومی و مشترک در میان اکثر قریب‌الاتفاق ما ایرانیان است. از جمله متخصصان بحث توسعه، دانشگاهیان، روشنفکران و همچنین نویسندگان این مجموعه مقاله یعنی همه این ۸ استادی که از چهار منظر «علم اقتصاد»، «علم تاریخ»، «علم جامعه‌شناسی» و «علم سیاست» در رابطه با توسعه بحث کردند، دارای یک منطق مشترک هستند که همین منطق در میان دیگر روشنفکران نیز وجود دارد. بعد از بیان این منطق مشترک من آن را نقد خواهم کرد و نشان می‌دهم که منطق درک مقوله توسعه و نقد تحلیل مسائل ایران شاید به نحو درستی صورت نمی‌گیرد. بنابراین من فکر می‌کنم ما بیش از آنکه در بحث از تعاریف، فرآیندها و مولفه‌ها مشکل داشته باشیم، در منطق درک مقوله توسعه و تحلیل مسائل ایران مشکل داریم و هدف من نقد این منطق مشترک است.

به نظر من میان روشنفکران، دانشگاهیان، متخصصان علوم انسانی، مهندسان، مسوولان سیاسی و مدیریت کشور، تکنوکرات‌ها و بروکرات‌ها، روحانیون و اساسا میان پوزیسیون و اپوزیسیون به‌‌رغم تفاوت‌های سیاسی و ایدئولوژیک یک منطق مشترک تحلیل وجود دارد که این امر را می‌توان در اکثر قریب به اتفاق روشنفکران ایرانی دنبال کرد. این اشتراک به اعتبار عدم درک هستی اجتماعی، عدم درک واقع‌بودگی تاریخ جهانی، تکیه بر ایدئولوژی و عدم درک تفکر تاریخی پدید آمده است و به همین دلیل میان پوزیسیون و اپوزیسیون تفاوت چندانی در این موارد وجود ندارد. کتاب موانع توسعه ایران، حاصل در کنار هم قرار گرفتن هشت مقاله از نخبگان کشور است. چهره‌هایی چون دکتر سریع‌القلم، لیلاز، قانعی‌راد، توفیق، دهکردی و منصوربخت هریک به تنهایی امتی در میان نخبگان علمی کشور هستند و به قیاس ضرب‌المثل مشت نمونه خروار، اگر من بتوانم این منطق مشترک را در میان این نخبگان نشان دهم، می‌توانم این فرهنگ مشترک را میان ما ایرانیان آشکار کنم.

  تفکر انتزاعی به جای تفکر تاریخی

به علاوه می‌کوشم توضیح دهم که ضروری است ما از نوعی تفکر انتزاعی و ایدئولوژی اندیشی گذر کنیم و مسائل توسعه ایران را از منظر درک هستی اجتماعی و واقع‌بودگی تاریخ جهانی و درک نیروهای اجتماعی و نیروهای تاریخ جهانی مورد مطالعه قرار دهیم. می‌توان گفت اکثر قریب به اتفاق روشنفکران ما که درباره مسائل توسعه بحث می‌کنند، به درک مسائل مستقل از بستر تاریخی آنها می‌پردازند و می‌توان گفت که نخبگان کشور ما اسیر یک نوع منطق دکارتی-کانتی هستند که تصور می‌کنند یک عقل جهانی وجود دارد که ما می‌توانیم پدیدارها را براساس یک نوع کلیت درک کنیم، بدون آنکه به بسترهای تاریخی آن توجه داشته باشیم. اگر بخواهم بحثم را خلاصه بیان کنم، من فکر می‌کنم اکثر روشنفکران ما اسیر نوعی «کوژیتو دکارتی» هستند؛ یعنی براساس اینکه «من می‌اندیشم، پس هستم» و براساس عنصر سوبژکتیویته و اندیشه، می‌خواهیم به نوعی هستی و واقع بودگی اجتماعی و تاریخی که یک نام آن می‌تواند «توسعه» باشد، دست پیدا کنیم. به اعتقاد من این منطق از نوعی تاخر تاریخی برخوردار است و نخبگان علمی ما در ایران «سوژه هگلی» را کمتر درک کرده‌اند، چراکه بعد از ظهور «سوژه هگلی» یعنی سوژه تاریخی، «سوژه دکارتی» متزلزل شده است. آنچه در معلمان بزرگ تفکر تاریخی یعنی هگل، مارکس و هایدگر مشترک است، تکیه بر نیروهای تاریخی و واقع‌بودگی اجتماعی و تاریخی است که سوبژکتیویته و اندیشه را شکل می‌دهد. در این رویکرد ابتدا هگل و بعد مارکس به تبع هگل و در ادامه هایدگر هم افق با مارکس و هگل اما با زبانی دیگر می‌خواهند بیان کنند: «من هستم، پس می‌اندیشم.»

  بی‌توجهی به تاریخ جهانی

من با دکتر قانعی‌راد و دکتر توفیق در این کتاب موافق هستم که ما از تاریخ نباید به منزله یک روند دترمینیستی فهم کنیم و آنچنان که دکتر توفیق اشاره دارند، ما باید تاریخ را به منزله یک امر ممکن درک کنیم و نباید تلقی جبرگرایانه از تاریخ داشته باشیم. من هم مثل دکتر قانعی‌راد سخن مارکس را شاهد می‌آورم که «انسان‌ها می‌توانند تاریخ را تغییر دهند اما در شرایطی که تاریخ برای آنها تعیین کرده است» و اضافه می‌کنم که این تاریخ بی‌تردید باید تاریخ جهانی باشد و صرفا نمی‌تواند تاریخ بومی باشد. این بی‌توجهی به تاریخ جهانی در تمام این ۸ مقاله وجود دارد و این مشت نمونه خروار است که در کل فرهنگ ایرانی این بی‌توجهی به تاریخ جهانی و درک مساله توسعه در ارتباط با تاریخ جهانی را شاهد هستیم. سوال من از نویسندگان این مجموعه، آن است که آیا به راستی ما به آن دسته از شرایط تاریخ جهانی که توسعه تنها در آن شرایط امکان‌پذیر است، می‌اندیشیم؟  لازم است اشاره کنم به تعبیری که دکتر قانعی‌راد و دکتر توفیق نیز آورده‌اند، من دیدگاه خود را ذات‌گرایانه نمی‌دانم و سخن من به هیچ‌وجه این نیست که ما ایرانیان ذاتا نمی‌توانیم به توسعه دست یابیم اما سخن من این است که تا ما منطق درک خود را تغییر ندهیم، امکان تحقق توسعه و بسیاری از آرمان‌ها و مطالبات اجتماعی برای ما وجود نخواهد داشت. به تعبیر دیگر این سخن مارکس که «ما می‌توانیم تاریخ را تغییر دهیم، منوط به اینکه براساس امکانات تاریخ این کار را انجام دهیم.» به هیچ‌وجه یک سخن ذات‌گرایانه نیست.

  سیکل بسته تاریخی

اشاراتی که داشتم در جای‌جای کتاب قابل ردیابی است. به‌طور مثال دکتر قانعی‌راد خود متوجه دوری بودن بحثی که طرح می‌کند، شده است. در جایی که از «وجود جامعه مدنی برای توسعه» سخن می‌گوید، خود به یک دور اشاره دارد و می‌نویسد: «جامعه مدنی به‌طور همزمان هم فراهم‌کننده زمینه توسعه‌یافتگی است و هم نشانه توسعه‌یافتگی» یعنی در این نوشتار جامعه مدنی را هم محصول توسعه دانسته و هم سخن برسر آن است که ما تا جامعه مدنی نداشته باشیم، توسعه نداریم. در اینجا اسیر یک سیکل بسته هستیم و این دوری بودن همان شرایطی است که ما دو قرن است اسیر آن هستیم. به‌صورت دقیق‌تر باید گفت تمام ما ایرانیان اسیر این سیکل بسته هستیم و تمام مقالات موجود در این مجموعه نیز همین وضعیت را دارند و همه مولفه‌های فرهنگی، تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که در این کتاب به آنها اشاره شده، به نحوی ما را با این سیکل بسته مواجه می‌کند. دکتر قانعی‌راد از جمله کسانی است که در مقاله خود به این دوری بودن مسائل پی برده است، اما به سادگی از آن عبور می‌کند و به آن به اندازه کافی توجه ندارد. در صورتی که به اعتقاد من همین دوری بودن از مشکلات اساسی است که عمدتا مورد غفلت مسوولان و روشنفکران ما قرار گرفته است و در این کتاب نیز به تمامی بازتاب یافته است.

  تمنای توسعه و فقدان راهکار

دکتر توفیق از میان هشت نویسنده این مقاله تنها کسی بود که درخصوص منطق مواجهه ما ایرانیان با مدرنیته بحث کرده است. او می‌گوید زمانی ‌که ما به وضعیت خود بر می‌گردیم، متوجه می‌شویم برخلاف آنکه دائما درباره توسعه سخن می‌گوییم، چیزی به نام «جامعه‌شناسی توسعه» در ایران وجود ندارد. وی می‌گوید: «آنچه من در کشور می‌بینم، صرفا تمنای توسعه است.» یعنی همه به درستی تقاضای رسیدن به توسعه را دارند، ولی به گفته خود دکتر توفیق ما نتوانسته‌ایم گامی از این درخواست جلوتر برویم. به اعتقاد وی ما جامعه‌شناسی توسعه نداریم و صرفا به توسعه تذکر می‌دهیم، تذکری که عمدتا به سوی موانع توسعه گام بر می‌دارد.

به گمان من دکتر توفیق تا حدودی به مشکل پی برده است یعنی تردید در منطق فهم ما از توسعه و نه تردید در بحث از تعاریف و مولفه‌ها و استراتژی‌ها و عملیات اجرایی، اما به نظر می‌رسد موضوع هنوز برای خود دکتر توفیق هم روشن نیست. وی دردی را احساس کرده است و مدعی است: «من می‌کوشم متدلوژیک‌تر به موضوع بپردازم و منطق رویارویی پدیده را بررسی کنم.» به نظر می‌رسد دکتر توفیق تا حدودی به مساله نزدیک شده است، اما وی نیز مانند دکتر قانعی‌راد موضوع را به نحو رادیکال پیگیری نمی‌کند و به‌زودی از آن عبور می‌کند.

  پاسخ به سه ایراد در توسعه

دکتر توفیق گیر کار ایرانیان را در درک مقوله توسعه در سه چیز می‌داند. یکی فقدان گفتمان توسعه در ایران و به این منظور ابتدا باید به گفتمان توسعه شکل داد. من برخلاف دکتر توفیق معتقد هستم، گفتمان توسعه وجود دارد و ما از زمان عباس‌میرزا تاکنون با تمدن جدید غرب مواجه شده‌ایم. مانع دیگری که وی در بحث توسعه مطرح می‌کند، وجود نوعی ذات‌گرایی است. به اعتقاد وی شماری از صاحب‌نظران هستند که دائما طرحی می‌آوردند که به دلیل فلان ویژگی توسعه ایران را امکان‌پذیر نمی‌دانند. به اعتقاد من این هم یک آدرس اشتباه است و بسیاری از ایرانیان نیز توسعه را ممکن می‌پندارند و مقالات همین مجموعه نشانه این امر است. درسومین دلیلی که  وی می‌آورد، این‌گونه اظهار می‌کند که ما «تاریخ توسعه» نداریم و منظور این است که تاریخ علم توسعه نداریم. به این منظور او عقیده دارد بیش از آنکه به فکر فرآیندهای توسعه باشیم و مولفه‌هایی برای آن کشف کنیم، ابتدا باید بکوشیم یک جامعه‌شناسی تحلیلی و توصیفی توسعه که مبتنی بر شدن‌های تاریخی خودمان باشد، شکل دهیم. در این گزاره نیز بسیاری از جامعه‌شناسان عقیده دارند چنین جامعه‌شناسی سال‌ها است که شکل‌گرفته و مباحثی حول آن مطرح می‌شود. برخی نیز مانند دکتر سریع‌القلم بر این باورند که توسعه‌یک امر جهانی است و اساسا تکیه بر اینکه ما باید یک دانش بومی توسعه داشته باشیم از اساس دور شدن از فرآیند توسعه است. نکته سوم اینکه اگر کسی بگوید ما نیاز به دانش جدید داریم، تا مشخص نشود که این دانش جدید چه موضوع، مسائل، حیطه و مولفه‌هایی دارد، حرف موثری نزده‌ است. دکتر توفیق نیز در مقاله خود گامی در این مسیر به جلو نرفته است.

موانع توسعه ایران


توصیه‌های ناکارآمد

دکتر لیلاز معتقد است ما باید به اصلاح الگوی مصرف بپردازیم. به عقیده من این بحث یکی از مباحث فرعی و جزئی توسعه است. چون فرض بر اینکه اگر مراحل اصلی توسعه طی نشده باشد ما بتوانیم به اصلاح الگوی مصرف بپردازیم، فرض محالی است مگر اینکه با اعمال یک حاکمیت توتالیتر بتوانیم به اصلاح الگوی مصرف بپردازیم، ولی اعمال چنین حاکمیتی با بخش دیگر موضوع یعنی توسعه سیاسی و دموکراسی تعارض پیدا می‌کند. اساسا انتظار تغییر فرهنگ مردم پیش از آماده شدن زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی نوعی ذهن‌گرایی و رومانتیسم است. برای این‌گونه نصیحت‌ها هیچ گوش شنوایی وجود ندارد و پیام از صاحب‌نظران به توده‌ها منتقل نمی‌شود.

مولفه فرهنگی دیگری که آورده می‌شود این است که در جوامع توسعه‌یافته همه به منافع بلند مدت و طولانی مدت خود می‌اندیشند اما ما ایرانیان همه به دنبال منافع کوتاه‌مدت هستیم، بنابراین با این فرهنگ توسعه امکان‌پذیر نیست. چنین نقدی حاصل نوعی بی‌توجهی به تاریخ است. یعنی ما تجربه تاریخی هزارساله اخیر خود از حمله مغولان، سقوط خلافت عباسی، هجوم تیموریان، جنگ‌‌های داخلی میان حکومت‌های محلی، سقوط صفویه، درگیری افاغنه، افشاریه، زندیه، قاجاریه و در زمان قاجاریه جنگ‌های ایران و روس و ایران و عثمانی،  مسائل انقلاب، جنگ و.... را در نظر نمی‌گیریم. چنین تجربیاتی به مردم آموخته است که اگر به منافع فردی خود فکر نکنند حتی امکان  بقا نیز ندارند. یعنی ساختار حتی‌الامکان حیات فردی را فراهم نیاورده است. چطور می‌توان در جامعه‌ای که ساختارها شکل نگرفته‌اند از افراد انتظار داشته باشیم، به خود نیندیشند و بدون توجه به این تاریخ چگونه می‌توان از مردم انتظار اندیشیدن به جامعه را داشت.