پزشکی فرنگی

با ورود پزشکی مدرن در ایران که مرهون حضور پزشکان خارجی در دربار و فرستادن دانشجویان ایرانی برای تحصیل در رشته پزشکی بود، ایران در برابر پزشکان سنتی که معمولا تخصصی در درمان بیماری‌ها نداشتند و برای درمان به ملغمه‌ای از داروهای گیاهی و خرافات متوسل می‌شدند، صاحب پزشکان جدیدی شد که اگرچه اغلب طبقات بالای جامعه به آنها دسترسی داشتند اما گاهی مردم عادی نیز به آنها متوسل می‌شدند و آرام آرام جامعه در حال پذیرش شیوه‌های نوین درمان بود. در دربار نیز ترجیح داده می‌شد از انواع روش‌های درمانی و طیف‌های مختلف پزشکان استفاده شود تا به وقت نیاز از هیچ کوششی برای نجات جان درباریان و درمان آنها به‌ویژه در رابطه با شخص شاه فروگذار نشود.

این حضور در پاره‌ای موارد همفکری به بار می‌آورد و گاهی موجب اختلاف می‌شد. هما ناطق در کتاب کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران به همین نکته اشاره می‌کند و با نقل رویدادی در رابطه با بیماری شاه این اختلافات میان کهنه و نو را نشان می‌دهد. ناطق می‌نویسد: «کار پزشکان ایرانی و فرنگی دربار همواره به خوشی و سازگاری پیش نمی‌رفت. ایرانیان را به داروها و درمان‌های سنتی اعتقاد تمام بود و فرنگیان روش‌های درمانی ویژه خود را داشتند که گاه موجبات اختلاف را فراهم می‌آورد. در سپتامبر ۱۸۹۰م (۱۳۰۷ق) ناصرالدین‌شاه به شکم روش [اسهال] بدی دچار آمد. چون کرمانشاهان را وبا گرفته بود، شاه وحشت داشت از اینکه خدای ناکرده وبایی شده باشد. پزشکان ایرانی و فرنگی گرد آمدند اما در شیوه درمان میان دکتر لقمان‌الممالک و شیخ‌الاطبا با دکتر فوریه اختلاف افتاد. ایرانیان مسهل تجویز کردند و دکتر فوریه به مسهل دادن راضی نمی‌شد. دکتر سعید نفیسی اعتقاد دارد که جدش ناظم‌الاطبا با روش معجزه آسا شاه را نجات داده است. ازسوی دیگر اعتمادالسلطنه با بدگمانی به شیوه‌های درمانی دکتر شیندر نظر می‌کرد و با بد گمانی نوشته است: «تا ببینیم این شخص چند نفر از ماها را خواهد کشت.» این ناسازگاری در برخی از مدونات پزشکی آن زمان نیز به چشم می‌خورد. از جمله اعتقاد بر این بود که تا این فرنگیان خدانشناس از ایران نروند، ناخوشی و بلا از سر مردم دست برنخواهد داشت.»