چند روایت از اصفهان عصر صفوی
اصفهان صفوی پایتخت ایران بود و به همین دلیل مردم برای تحصیل علم و تجارت از دیگر نقاط به این خطه میآمدند یا سلاطین آنان را به اصفهان کوچ میدادند، چنانکه تبریزیها را شاه عباس به اصفهان آورد، چنانکه ارامنه را در جلفای اصفهان سکنی داد. مهاجرت در این دوران موضوعی جالب برای پژوهشگران دوره صفوی است. قزوینی مینویسد: «و امروز حال آنان که به صفاهان میآیند، حال آنان است که به بغداد میآمدند و آن وقت قاعده سلطنت آنجا بود. » البته بسیاری از ایرانیان نیز به هند میرفتند که جاذبه آنجا مانع از بازگشت به وطن میشد: « و آنان که از ایران به هند میروند، غالبا از این جهت اهل و وطن از یاد بنهند و دل از کار ایشان بپردازند.
اصفهان صفوی پایتخت ایران بود و به همین دلیل مردم برای تحصیل علم و تجارت از دیگر نقاط به این خطه میآمدند یا سلاطین آنان را به اصفهان کوچ میدادند، چنانکه تبریزیها را شاه عباس به اصفهان آورد، چنانکه ارامنه را در جلفای اصفهان سکنی داد. مهاجرت در این دوران موضوعی جالب برای پژوهشگران دوره صفوی است. قزوینی مینویسد: «و امروز حال آنان که به صفاهان میآیند، حال آنان است که به بغداد میآمدند و آن وقت قاعده سلطنت آنجا بود.» البته بسیاری از ایرانیان نیز به هند میرفتند که جاذبه آنجا مانع از بازگشت به وطن میشد: « و آنان که از ایران به هند میروند، غالبا از این جهت اهل و وطن از یاد بنهند و دل از کار ایشان بپردازند.»
اصفهان صفوی، شبهای اعیاد شاهد حضور مردم در مراکز و مساجد بود و در روز غدیر مردم با یکدیگر عقد اخوت میبستند. در اصفهان از تاجری یاد شده است که برای تجارت به هند رفت و مالی فراوان اندوخت و در بازگشت «اموال و غلامان خود را از نیمه راه به سمتی غیر معروف روانه کرد و خود به جامههای کهنه داخل شیراز شد و آوازه افکند که مال او را حرامی بزد و با آن هیات داخل صفاهان شد.» هدفش آن بود تا ببیند اقوامش چگونه با او برخورد میکنند. در آن میان تنها خواهرش وقتی چنانش دید. «جزع درگرفت و او را بوسید و کنار کشید و به خانه برد.» تاجر اصفهانی نیز «آن مالها همه به خانه خواهر کشیدی و هیچکس را به خود راه نداد.»
قزوینی در جای دیگر از اوباش اصفهان و طنزهای نیکوی آنان یادکرده و اینکه اگر کسی از مطایبات و مجادلات آنان «کتابی بسازد، در آن فن نظیر نداشته باشد.» پس از آن چند طنز را نقل کرده است، از جمله آنکه «بر در قیصریه نشسته بود و حضار در آن مینگریستند. دو کس گذشتند. یکی ایستاد و گفت: این هیات چیست؟ گفت: بگذر آن صورتها است، یکی به زیر افتاده است.» و در جای دیگر درباره قیصریه یعنی سردربازار اصفهان در میدان نقش جهان، مینویسد: «در این عهد مردی در حوالی قیصریه اصفهان مقام داشت و علم مخافرت (تکبر) میافراشت و میگفت: خلاصه دنیا ایران است و خلاصه ایران اصفهان و خلاصه اصفهان در قیصریه است و من آنجا مقام دارم.»
منبع: رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، جلد اول، 1370.
ارسال نظر