وصف سفر به یزد

بعد از چند روز که سیاحت یزد و اطراف را کردم، عزم نمودم سیاحت اردکان و نایین و اردستان را نیز بنمایم. به حاجی گفتم: «به حاجی میرزا تقی از ورود و حرکت من اطلاع داده، اسب و شتر که در نزد او است بخواهید که فردا روانه شوم.» او چون اطلاع یافت پسر خودش را فرستاد. هر طور بود مرا به خانه‌شان بردند. خواستند چند روز مهمان ایشان باشم، زیاده از یک روز قبول نکردم. بسیار مهربانی کردند و زیاد خوش گذشت. عازم بوده‌اند که اسب و شتر را به اصفهان بفرستند به گمان اینکه من یکسره از شیراز به اصفهان خواهم رفت. فردا صبح زود با میرزا عباس از آنجا به سوی اشگزار(اشکذر) حرکت کردیم. راه از ریگزاری است که نظیر آن کمتر دیده شده، صحرا پر از ریگ روان است. ممکن است کسی شب در آن صحرا بخوابد و باد چنان ریگ را به روی او بغلتاند که نتواند برخیزد. بسیار جاها، کاروانسرا و آبادی دیده شد که غرق ریگ شده، تنها آثاری نمودار است. قنات‌ها را در آنجاها تماما با سفال که کول گویند پوشانیده‌اند که ریگ روی آنها را گرفته، توی آب نمی‌ریزد. در اشگزار نمانده، گذشته، در میبد منزل کردیم.

میبد در وسط صحرایی واقع شده. آب و آبادی خوبی دارد. قصبه‌ای است لکن اشجار نداشت. اهالی بسیار شتر دارند که از شترداری، چارپاداری می‌کنند و اکثر معاش ایشان از این ممر است؛ و از آنجا بعضی فضلا هم پیدا شده است. شب را در آنجا به سر برده، صبح به طرف اردکان حرکت کردیم و پیش از ظهر وارد اردکان شدیم. شهر کوچکی است و مردمانش بسیار متعصب، نان در آنجا ارزان‌تر از یزد بود. غالبا آبادی‌ها از گل است و آجر کم است. مسجد و تکیه‌ای نه چندان زیبا داشت. شب را مانده، فردا صبح روانه شدیم. در وسط راه به سار وارد شدیم که منزل و آبادی است، لکن توقف نکرده، راه پیموده وارد عقدا شده، در آنجا منزل کردیم.

عقدا هم به حقیقت قصبه کوچکی است. کاروانسرا و آب انبار خوبی داشت و انار عقدا در همه جا به خوبی معروف است. جایی است که زیاد برای انسان سخت نمی‌گذرد. از عقدا صبح زود سوار شده، آن روز را طی مسافت کرده، در حسین‌آباد منزل کردیم. آنجا هم شبیه عقدا است. صبح از آنجا به راه افتاده منزل در نه گنبد کردیم. برج بزرگی بود بلند؛ گفتند اینجا منزل بقالان و علافان بوده است؛ یعنی اوقاتی که از یک طرف هجوم برخی اقوام همه جا سبب خوف و واهمه بوده، اینجا را به این شکل، قلعه ساخته‌اند که حوائج رهگذر را بدهد و از خطر حمله دزدان ایمن باشد. راهگذر که به آنجا می‌رسید، بقال و علاف از بالای برج، آنچه مسافر می‌خواسته، پولش را در زنبیلی که آویزان می‌کردند می‌گذاشت، بالا می‌کشیدند و مایحتاج او را به زنبیل گذاشته، می‌آویختند، بر‌می‌داشتند.

- سفرنامه حاج میرزا محمد علی بن محمد رضا سیاح، معروف به حاج سیاح ( 1304 -1215 ه ش)