علاقه ایرانی‌ها به فنون اروپایی‌ها

گروه تاریخ و اقتصاد: مقایسه صنعت نفت با صنعت دخانیات در ایران، تا به امروز این نکته را روشن می‌کند که اگر در زمانی که قرارداد دارسی منعقد می‌شد، شرایطی شبیه قرارداد رژی پیش می‌آمد، آیا صنعت نفت و به ویژه صنایع شیمیایی کشور، به ظرفیت فعلی می‌رسید؟ در مقابل این نکته را نیز به خوبی می‌دانیم که صنعت دخانیات ایران هنوز هم نتوانسته است یکی از سیگارهای تولیدی خود را به بازارهای منطقه‌ای و جهانی، به‌طور مدام عرضه کند و در عوض مجبور شده نقش تاجر را بازی کند تا تولیدکننده. بنابراین نباید به شرایط مساعد برای انتقال فناوری به ایران و استعداد یک مجموعه برای جذب انتخابی و آزاد فناوری، یکسان نگریست. همان طور که شرایط آن زمان، برای تاسیس صنعت پالایش آسان بود و چنین صنعتی در ایران پاگرفت، به همان صورت نیز در دوره معاصر بسیاری از فناوری‌های وارداتی پتروشیمی محصول شرایطی هستند که به دلیل مسائل پیش آمده در جهان، انتقال آنها را نه تنها یک روند طبیعی بلکه یک ضرورت می‌داند. هنر مدیریت صنعتی همواره از این نقطه آغاز می‌شود که چگونه از آنچه دارد، چیزی نوتر پدید آورد و این هنری است که هنوز به درستی در صحنه صنعت کشور نیازموده‌ایم.

نمونه دیگری از احداث نهادهایی که جهان صنعتی در ایران عرضه کرده است و بلوشر درباره آن صحبت کرده مدرسه فنی و حرفه‌ای است که آلمانی‌ها در ایران تاسیس کردند. این نهاد آموزشی پس از آنکه مدتی به کار پرداخت و شاگردانی را به ویژه در زمینه فنون داروسازی، درودگری، مکانیک و سایر فناوری‌ها تربیت کرد، ایرانیان را بر آن داشت تا خود نیز وارد مدیریت اجرایی آن شوند. آنها توانستند در دوره بعدی فعالیت این مدرسه، حدود سیصد شاگرد تربیت کنند. یکی از مدیران فعال این مدرسه در این دوره شخصی بود به نام «دکتر اشترونگ» که روش‌های خاصی برای آموزش داشت. به هر حال ظهور مدرسه فنی این پرسش را مطرح کرد که چگونه می‌توان نیروهایی با ظرفیت خلاقه تربیت کرد؟ موضوعی که شرط اصلی و مهم آن ایجاد توانایی ارتباط ذهنی مستقیم فرد آموزش‌دیده با پدیدارهای صنعتی است. به هر حال، تجربیات حاصل از فعالیت این مدرسه که می‌توانست به تاسیس مدارس حرفه‌ای دیگر بینجامد، دنبال نشد و در مقابل تاسیس این نوع مدارس راهبردی مهم، با جریانی توفانی از تاسیس دانشگاه‌ها روبه‌رو می‌شویم؛ آن هم در شرایطی که یکی از بزرگ‌ترین معضلات صنعت این کشور، همان نبود نیروهای میانی بوده و هست؛ نیروهایی که می‌توانست رابطه‌ای فعال میان سطوح دارای تحصیلات و تجربیات بالا با سطوح پایین نیروهای کار پدید آورند و ارتباطی مولد و خلاق را شکل دهند. جالب آن است که برای آلمانی‌ها تاسیس مدرسه حرفه‌ای در ایران مهم‌تر از تاسیس بانک بود و این خود نشانگر آن است که آلمانی‌ها می‌خواستند از همان ظرفیت قوی درونی کشور خود برای نفوذ به بازار ایران استفاده کنند.

در اینجا لازم است به نقش آلمان در صنعتی شدن ایران به‌ویژه در دوره پهلوی اول بپردازیم. یک نگاه به شاخه‌های مختلف صنعتی تاسیس شده در این دوره نقش برجسته آلمانی‌ها را در این دوره آشکار می‌کند. احداث راه‌آهن، گسترش صنعت ساختمان‌سازی و به‌ویژه احداث بناهای مهم آموزشی و حکومتی و صنعتی مختلفی نظیر نساجی، سیمان و ... را می‌توان برشمرد. در حقیقت آلمانی‌ها با توجه به نفوذ کم خود در ایران و به‌ویژه بهره‌مندی از نظام صنعتی متکی به پیشه‌وران و استادکاران صنعتی، بر آن بودند تا مستقیما این تجربیات را به ایران عرضه کنند. این روند برخلاف سیاست‌های انگلیس و به‌ویژه روس بود که یا از ایجاد هر نوع صنعتی در ایران جلوگیری می‌کردند یا به هر طریقی در این راه سنگ می‌انداختند و طفره می‌رفتند، مگر آنکه ضرورت خاصی به آنها فشار می‌آورد. به هر حال، ایجاد این صنایع به‌ویژه راه‌آهن سراسری توانست رابطه‌ای همه‌جانبه میان آلمان با ایران به‌وجود آورد که به‌نظر می‌رسد از جنس روابط با دو قدرت مقتدر استعماری انگلیس و روس نبود. آلمانی‌ها در ابتدا با انتقال فناوری قند و نساجی کار خود را آغاز کردند اما رضاشاه اهداف دیگری هم داشت، او می‌خواست ایران در زمینه صنایع سنگین و فلزی نظیر ذوب‌آهن، ریخته‌گری و فولادسازی هم فعال شود پس اولین اقدامات برای تاسیس کارخانه ذوب‌آهن در ایران آغاز شد، اقداماتی که جنگ دوم آن را متوقف کرد.

محرومیت از صنعت منجر به ایجاد این دیدگاه در شخص شاه و دیگران شده بود که ماشین رمز قدرت افسانه‌ای غرب است. البته این دید می‌توانست تبدیل به انگیزه‌ای مثبت برای رشد و تنوع صنایع در ایران شود. دستگاه حکومتی ایران با سرعت شروع به واردات انواع کارخانه‌ها به‌ویژه در زمینه نیازهای پوشاک (نساجی)، خوراک (قند) و مسکن (سیمان) کرد. شکل و ساختار صنایعی که غرب از شروع جریان انتقال فناوری در دوره قاجاریه تا نقطه اوج آن در دوره پهلوی در اختیار ایران گذاشت و به ایران فروخت، می‌تواند نشانگر نوع علاقه او به ایجاد تقاضایی موثر در بازار ایران باشد. عقب‌ماندگی ایران و ساختار بحران‌زای همیشگی آن‌که از اواخر دوره صفویه آغاز شده بود، وضعیت را به نقطه‌ای رسانده بود که ممکن بود ایران که یکی از نیروهای بالفعل و بالقوه مهم تقاضای جهان آن زمان بود از این میدان خارج شود. از اولین فناوری‌ها، نظیر برق که می‌توانست طیفی از تقاضا برای کالاهای برقی خانگی یا عمومی در بازار ایران بیافریند تا تاسیس صنایع و نهادهای مختلف توسط دولت که می‌توانست به رشد طبقات متوسط و پایین‌تر که دارای قدرت خرید باشند منجر شود، مجموعه‌ای پدید آوردند که توانست قوه جدیدی از تقاضا را در ایران به‌وجود آورد و به‌واسطه آن بر امنیت و رفاه نیز بیفزاید. هرچند این نتایج بیشتر در شهرهای بزرگ آشکار شده بود، اما می‌توانستند پیش‌بینی کنند که این جریان به سرعت گسترش پیدا خواهد کرد. به هر حال صنایع به‌وجود آمده در این دوره فاقد پشتوانه نهادهای پژوهشی بود، به همین دلیل همیشه تحت‌تاثیر افت کیفیت قرار گرفته و نیاز به نو شدن مداوم خود را از طریق وابستگی به همان بازارها دنبال می‌کرد، ضمن آنکه تقاضاهای زیادی برای واردات مواد اولیه خود نیز فراهم می‌کرد.

با این حال تا ظهور قدرت اقتصادی نفت در دست دولت، هنوز می‌توانستیم این امید را داشته باشیم که تقاضا و عرضه به تولید داخلی نیز پیوند داشته باشد، اما با ظهور اقتصاد نفتی و وابستگی نزدیک به ۹۰ درصد بودجه دولت به نفت و همچنین وابستگی ساختار تقاضای داخل به واردات چه در عرصه کالاهای مصرفی نهایی و چه نیازهای صنایع متوسط و کالاهای سرمایه‌‌ای، آن تعادل نیز از دست رفت؛ به‌طوری‌که تقاضا و عرضه هر دو کاملا به بازارهای خارج متکی شدند، بازاری که در یک سویش پتانسیل زایشی چون دلار نفتی قرار داشت و در سوی دیگرش پتانسیل مصرف از طریق یارانه‌ها. حجم عظیمی از ثروت‌های این دوره بیشتر در دو زمینه تجارت به‌عنوان یک رقیب برای تولید داخلی یا یک مانع در راه ایجاد آن و مالکیت بر زمین‌های شهری متمرکز شد و از سهم تولیدات صنعتی از این ثروت چه از نظر سیاسی و چه اقتصادی و حتی فرهنگی، کاسته شد. سطح زندگی در شهر بالا می‌رفت و قیمت زمین‌ها افزایش می‌یافت؛ کدام سرمایه بود که از این جاذبه استقبال نکند؟ می‌توان نتیجه گرفت که تمامی آنچه معجزه واردات ماشین در ایران پدید آورد در سطح قرار گرفت و نتوانست میان جریان پایدار قدرت اقتصادی پدر در خانواده، با شکل مدرن زندگی طبقات متوسط و پایینی جامعه که محصول ظهور صنعت هستند، شکاف ایجاد کند. بلوشر آثار این نوع نگاه را در همان آغاز، چنین توصیف می‌کند:

«علاقه ایرانیان بیشتر به فنون و صنایع اروپا معطوف بود تا علوم عقلی آن؛ زیرا آنها صنایع و فنون را برای رونق بخشیدن و به حرکت درآوردن مملکت لازم می‌شمردند، بدون آنکه چندان در اندیشه باشند که یکی از آنها بدون وجود دیگری نیست. به همین دلیل هم، ایرانیان از دوره رنسانس پیروی نکردند و همّ آنها مصروف این شد که ماشین‌ها و ابزار را وارد کنند و دانشجویان خود را بیشتر به دانشکده‌های فنی فرستادند تا به رشته های علوم عقلی.» بلوشر به درستی یکی از موارد مهم ضعف در نگاه ایرانیان، آن هم در صنعتی شدن را حاصل بی‌توجهی به علوم عقلی و با زبان امروزی، نگاه نقادانه به فناوری و فن می‌داند. در حقیقت بروز این ضعف به عللی مهم مربوط بود که نباید از نظر دور داشت. در زیر اهم آنها را مورد بررسی قرار می‌دهیم. در آغاز باید توجه داشته باشیم آن نگاه ظاهرا عقلایی هم که پدید آمد، به جای گسست میان نیروی سرمایه با جزمیات سنتی و گرایش آن به‌سوی قوه نقد، خود را در جایگاه نادرست تضاد سطحی با همان سنت‌ها انداخت و نتوانست از محدوده به ظاهر روشنفکرانه یا شبه‌مدرن خود خارج شده و بر جامعه تاثیر بگذارد. از دیدگاه کلان هم باید به سه مقوله سیاست، اقتصاد و فرهنگ توجه کرد.

از دیدگاه سیاسی - اقتصادی نقشی که طبقات مولد اجتماعی باید در سیاست بازی می‌کردند، در ایران امکان‌پذیر نشد. ساختار متمرکزی که در حکومت رضاشاه پدید آمد پیش از آنکه موجب افزایش نرخ تجمع سرمایه‌های صنعتی شود، منجر به رشد تکنوبوروکراسی گردید که قادر به ایجاد تحولات مستقیم در صنعت، درون‌زا کردن قدرت و نهادینه کردن پژوهش در آن نبود؛ درنتیجه مدیریت این نهادها به سرعت به‌سوی مقاصد سیاسی منحرف می‌شد تا مقاصد توسعه درون‌زای سیستم‌های صنعتی ایجاد شده. به علاوه، با تثبیت مالکیت، آن هم به شکلی تصادفی و بدون پیوند با قابلیت‌های کارآفرینی، نوعی خاص از زمین‌داران پدید آمدند که هم نوکیسه بودند و هم به‌شدت در ارتباط با نیازهای چنین حکومتی قرار داشتند. بازار سنتی هم توان تحرک در صنعت را نداشت، چراکه زندگی و فرهنگ طبقات متوسط مدرن و نحوه هدایت آنها را نمی‌شناخت و علاوه‌بر آن با طبقه جدید کارگر و نحوه مدیریت آن آشنا نبود و فرهنگ این مجموعه نیز کاملا با فرهنگ سنتی او تفاوت داشت. از نظر فرهنگی هیچ‌گاه به نوع نگاه انسان ایرانی و قدرت توجه او و در نتیجه تئوریزه کردن نوع مدیریت ویژه این نیروها توجهی نشد. اینکه بلوشر اشاره به علوم عقلی می‌کند، در واقع می‌تواند از همین منظر باشد؛ یعنی به جای قدرت تحلیل و فلسفیدن روابط انسانی از طریق خلق اندیشه‌های عقلایی جدید در ایران، نتایج حاصل این کار در غرب، ترجمه و به‌روشی کاملا مکانیستی به‌کار گرفته شد. در نتیجه علوم عقلی از فلسفه گرفته تا جامعه‌شناسی به مجموعه‌های بی‌حاصل دروس ترجمه‌شده‌ای تبدیل شدند که تنها اثر مثبت‌شان دستیابی به یک مدرک بود و به همین دلیل نتوانستند جریان جهشی و رو به جلوی گسترده‌ای پدید آورند.

آموزش مدرنی که پدید آمد نیز آموزشی مدرسی و دو جزئی بود. آموزشی که در نظام خود میان دو جزء شاگرد و استاد با جزء سوم آن یعنی موضوع مطالعه، ارتباط فعالی وجود نداشت؛ بنابراین نیروهای انسانی هیچ‌گاه نتوانستند به روش‌های ارتباط ذهنی مستقیم با پدیده‌ها و تحلیل انتقادی آنها که رمز خلاقیت است، دست یابند. از نظر فرهنگی نیز وضع به‌صورتی درآمد که خانه به‌دلیل استمرار قدرت اقتصادی پدر که به مدد یارانه‌های حاصل از فروش نفت حاصل شده بود، تبدیل به مرکزیتی سنت‌گرا شد و در مقابل، کوچه و سازمان کار به‌سوی لایه‌های سطحی مدرن روی آوردند. این نوع از آرایش متفاوت فرهنگی از خانه به کوچه و محل کار، دوگانگی پیچیده‌ای به‌وجود آورد که ما به آن فرهنگ «شبه‌مدرن» می‌گوییم. یک نگاه به اکثر حوزه‌های آموزشی، صنعتی و نهادهای مشابهی که در ایران توسط یک یا چند موسس تاسیس شده‌اند، کافی است تا نشان دهد این موسسان بیشتر در مقام کارگزاران مستشاران خارجی فعالیت می‌کردند. نه اینکه بتوانند خود رویه‌هایی ویژه برای چنان نهادهایی پدید آورند. شاید بتوان گفت هیچ متن قابل‌اتکایی که نشان از تبدیل تجربیات ویژه منطقه‌ای به اندیشه‌های خاص باشد و توسط این موسسین تدوین شده باشد، در دست نیست. بنابراین نمی‌توان از اقدامات خلاقه آنها در جریان تاسیس این نهادها سخن گفت. هرچند که همین تاسیس هم به هر حال تحسین‌برانگیز است. با این حال نباید فراموش کرد که از درون این میدان‌های جدید‌التاسیس؛ روش‌های مدیریتی ویژه و منطقه‌ای این سازمان‌ها و همچنین راه‌های نیل به اهداف ویژه منطقه‌ای و ملی آنها استخراج نشد؛ چرا که تنها از این طریق است که می‌توان میان قدرت تحلیلی و انتقادی فرد موسس با ضرورت‌های ویژه منطقه‌ای رابطه برقرار کرد، تا مردم آثار مثبت و حیاتی نگاه عقلایی را در زندگی واقعی خود، عملا تجربه کنند.

به عبارت بهتر از دو عنصر به هم پیوسته که ریشه قدرت غرب صنعتی را تشکیل می‌داده و می‌دهد، یعنی سازمان و پژوهش، تنها سازمان بود که می‌توانست وارد شود و وارد هم شد، اما پژوهش را نمی‌توان وارد کرد. پژوهش از مقولات درون‌زا است، بنابراین امکان واردات آن وجود ندارد؛ به علاوه پژوهش نیاز به فضای فرهنگی ویژه‌ای دارد که باز هم ما مشکلاتی در راه تاسیس آن داریم. به عبارت بهتر ما به جای تقویت نیروهای درون‌زای قدرت شروع به واردات دستورالعمل‌های اجرایی کردیم و جاذبه سطحی ماشین و سازمان را به جای نیروهای زاینده آنها نشاندیم، در نتیجه امکان تحلیل انتقادی این بسته‌های دستورالعمل فراهم نگردید. ساختارهای سرمایه‌ای که این صنایع را به وجود آوردند نیز جالب توجهند. در بیشتر آنها شخص شاه، یا یکی از نزدیکان او، به همراه نهادهای دولتی و نیمه‌دولتی شریک بودند؛ امری که با نهایت تاسف، امروزه به اشکال دیگر انجام می‌شود، اما در تمامی آنها سرمایه اصلی متعلق به نهادهای دولتی و نیمه‌حکومتی است. کارخانه نساجی قائم‌شهر که از طرف بانک ملی تاسیس شده بود در ایالت مازندران قرار داشت. این کارخانه به شکل شرکت سهامی اداره می‌شد و پانصد هزار تومان سرمایه آن به طور کامل پرداخت شده بود. از این مبلغ دویست هزار تومان به شاه و دویست هزار تومان به بانک ملی و صد هزار تومان به یک شرکت آلمانی تعلق داشت که ماشین‌ها را تحویل داده بودند. آنها این مبلغ از سهام را به عنوان وثیقه بقیه مطالبات خود قبول کرده بودند. از طرف بانک ملی به شرکت‌های آلمانی ضمانت داده شده بود که سهام آنها در موعدی معین به قیمت سیصد و چهل هزار تومان بازپرداخت شود. برای این کارخانه که حوائج قشون را تامین می‌کرد آینده درخشانی پیش‌بینی می‌شود و طبق محاسبات دقیق در آینده سود خالص آن به میزان حداقل ۱۵ تا ۲۰ درصد برآورد می‌شود. با بررسی روش‌های تاسیس و اداره صنایع که در عهد رضاشاه پدید آمدند، می‌توان به نکات زیر پی برد. ساختار تاسیس کارخانه‌ها در عهد رضا شاه دارای ویژگی‌های زیر بود:

۱- در اکثر آنها یک فرد با نفوذ قرار داشت که سهم بالای سرمایه‌گذاری، از آن او بود و این از ویژگی‌های اغلب کشورهایی بود که با روش‌های سرمایه‌داری دولتی در نظامی به ظاهر غیرسوسیالیستی اداره می‌شدند.

۲- اغلب شرکت‌های خارجی که ماشین‌آلات صنعتی می‌فروختند برای فروش آنها، وثیقه طلب می‌کردند.

۳- یک شرکت مادر سرمایه‌گذاری که اغلب بانک ملی بود، اداره این مجموعه را برعهده می‌گرفت و این خود به آن معنی بود که از همان ابتدا،‌بانک‌ها نقش مهم خود را که پیوند منابع پولی با نیازمندان کارآفرین است فراموش کرده بودند.جالب آن است که هم‌اکنون نیز اغلب بانک‌ها در کشور به همین سیاق عمل می‌کنند، آنها از طریق این روند، حجم عظیمی از نیروهای فعال در حوزه سرمایه را به کارمندان تنبل نهادهای تحت مالکیت خود و دولت تبدیل می‌کنند.

۴- برای بازار محصولات این سرمایه‌گذاری‌ها، که بیشتر براساس سیاست جایگزینی واردات تنظیم شده بود نیز برنامه‌ریزی مشخصی می‌کردند، به طوری که این بازار از قبل توسط پتانسیل تقاضای دولت تضمین می‌شد. بنابراین تمامی امتیازات به گروهی خاص داده می‌شد، در حالی که در دوره امیرکبیر وضع بهتر بود، چرا که او از این نوع امتیازات برای فعال کردن واحدی تولیدی از طریق یک کارآفرین اقدام می‌کرد.

پیداست که در این مجموعه سهمی برای بخش خصوصی کارآفرین در نظر گرفته نمی‌شد. ضرورت دارا بودن بازار که سرانجام به انحصار تقاضای دولتی منجر می‌شد و خطرپذیری کم، سرمایه‌گذار خصوصی را هم وادار می‌کرد که با چند فرد متنفذ دولتی شراکت کند تا بتواند از طریق مهم‌ترین نیروی تقاضا در بازار، یعنی دولت،‌برای خود سهمی طلب کند. البته بلوشر در این میان توجهی هم به همان عده از پیشه‌وران صنعتی که در کارشان باقی مانده‌اند کرده است. او اشاره می‌کند که یکی از آثار ورود مصنوعات و صنایع جدید، ظهور صنایع کوچک خدماتی به شکل کارگاه‌های مختلف بود، به طوری که به تدریج واحدهای متنوعی از تعمیرگاه‌ها تا کارگاه‌های ساخت قطعات یدکی برای ماشین‌آلات و سایر سیستم‌های خدمات صنعتی تاسیس می‌گردیدند. «در شهر کسب‌وکار و تجارت فعالانه و شرافتمندانه به همراه پیشه‌وری و صنعتگری ماهرانه پا گرفته بودکه وضع اقتصادی آن به مقدار زیاد به اوضاع و احوال سیاسی روز بستگی داشت.» به این ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که در واحدهای خدماتی جدید، بخش خصوصی در کنار بخش دولتی و خصوصی- دولتی صنعتی مدرن و جدید ایران، شروع به شکل‌گیری کردند.

بعدها نیز از درون همین واحدها بود که واحدهای صنعتی بخش خصوصی تاسیس شدند. این واحدها به ویژه از طریق سرمایه‌گذاری فرزندان بازاریان سنتی که در خارج از کشور تحصیل کرده بودند و برخی از نیروهای کارآفرین طبقه متوسط پدید آمدند. آنها به تدریج در دوران بعد تبدیل به سرمایه‌گذاران صنعتی بزرگ در ایران شدند. با این حال این مجموعه هیچ‌گاه نتوانست مستقلا وارد میدان رقابت و کار شود؛ چرا که دولت هم سرمایه‌گذار اصلی و هم بزرگ‌ترین منبع تقاضا در کشور بود. هر کس که می‌خواست به شیوه‌ای وارد حیطه‌های بزرگ سرمایه‌گذاری شود به ناچار به چنین ارتباطاتی نیاز داشت. فقدان درک این نیاز بود که گروهی را بر آن داشت که مهم‌ترین کارآفرینان صنعتی کشور را در این چند دهه اخیر، از میدان فعالیت داخلی خارج کنند.

منبع: تاریخ تحلیلی صنعت در ایران، محسن قانع بصیری، 1395