نیوشا امینیان
راهنمای تور

بعضی جاذبه‌ها فصل نمی‌شناسند. هر وقت به آنها سر بزنید، در برابر چشمانتان تصویرهای بی‌نظیری را می‌سازند. یکی از این مقاصد، روستایی است به‌نام «شهرستانک». اگر پاییز به آنجا بروید برگ‌های رنگارنگ در برابر نگاهتان جادو می‌کنند. اگر زمستان باشد (البته با تجهیزات کافی)، سفیدپوشی یکدست باغات و ردپاهایی که روی برف‌ها مانده، اوقات زیبایی برایتان می‌سازد. اگر بهار آنجا باشید شکوفه‌ها هوا را آنقدر معطر کرده که نمی‌توانید لحظه‌ای از تماشا کردن دست بکشید و اگر مثل ما در تابستان سری به شهرستانک بزنید، میوه‌های خوش‌رنگ و خوشمزه وادارتان می‌کند که این‌بار از قصه‌ رفتن به شهرستانک بنویسید.

چگونه رفتیم؟

کمی تا طلوع آفتاب باقی‌مانده بود که به محل قرار با مسافرانم رسیدم. مقصد ما در جاده‌ چالوس قرار داشت و در حدود 100 کیلومتر با آن فاصله داشتیم. کم‌کم تمام مسافران رسیدند و بعد از گذاشتن وسایل در صندوق اتوبوس به سمت شهرستانک حرکت کردیم. از غرب تهران خارج شدیم و در کنار پل «کلاک» به سمت جاده چالوس مسیرمان را تغییر دادیم. حدود یک ساعت از حرکتمان می‌گذشت که برای صبحانه توقف کردیم. کنار رودخانه‌ای پر آب زیر سایه‌ درختانی کهن و پر برگ سفره‌ای بزرگ پهن کردیم و صرف صبحانه آغاز شد. بیشتر وقت‌ها مسافرانم صبحانه‌های گرم سفارش می‌دادند اما این بار اکثرا دوست داشتند عسل، مربا و کره را تجربه کنند؛ طعم‌های شیرینی که در کنار چای خوش‌طعم و نان گرم، حسابی سرحالمان کرد. بعد از صبحانه به جاده بازگشتیم. وقتی از کنار «سد کرج» رد شدیم، با هم درباره بحران بی‌آبی و کارهایی که می‌توانیم انجام دهیم صحبت کردیم و با گذر از منطقه «پل‌خواب» و «آسارا» تابلویی را که به شهرستانک می‌رسید دیدیم. سپس از جاده‌ چالوس خارج و به سمت شهرستانک حرکت کردیم.

عبور از میان میوه‌ها

کمی بعد، کوچه باغ‌های باریک و خاکی شهرستانک دیگر امکان ادامه‌ مسیر با ماشین را نمی‌دادند. همگی پیاده شدیم، کوله‌هایمان را برداشتیم و قدم در جاده گذاشتیم. با اینکه تابستان بود اما هوا خنک و حتی برای کسانی سرد بود. از شب قبل به مسافرانم گفته بودم که دمای هوای این منطقه پایین است تا جایی که کمی دیرتر از مناطق دیگر درختان شکوفه می‌کنند و برای مدت طولانی‌تری هم سر شاخه‌هایش میوه‌های تابستانی پیدا می‌شود. از کنار دیوارهای کاهگلی روستا گذشتیم. شاخه‌های درختان میوه تا وسط‌ کوچه‌ها رسیده بودند و اکثر مسافران دقت می‌کردند که حرکتشان باعث آسیب به دسترنج سالانه کشاورزان نشود. بعد از کوچه‌باغ‌ها به انتهای یک جاده رسیدیم و در پای یک کوه صبر کردیم تا همه‌ گروه برسند.

دیدار با عمارت قجری

وقتی همه جمع شدند برایشان توضیح دادم که در بالای این کوه عمارتی از زمان قاجار قرار دارد که آن‌را منسوب به ناصرالدین شاه می‌دانند؛ یک شکارگاه و یک عمارت که بیش از صد سال از ساخت آن می‌گذرد و زمانی به‌عنوان یکی از عمارت‌های خارج از شهر پادشاه قاجاری تلقی می‌شده است. بعد از این توضیحات در مسیری که به عمارت می‌رسید، قدم گذاشتیم. یک گروه‌ کوه‌نوردی در کنار گروه ما درحال گذر بود. سرگروه آنها برایم گفت که انتهای شهرستانک یک سه راهی است و یکی از راه‌ها به قله‌ توچال می‌رسد. جدا از اینکه این مسیر برای کوهنوردان جذاب است انتخاب این ناحیه برای بنا کردن یک عمارت پادشاهی نشان می‌دهد که معمار به جز خوش آب و هوا بودن، دسترسی و راه‌های گوناگون برای عبور و مرور را بررسی و عمارت را در محلی مناسب بنا کرده است. بعد از حدود یک ساعت به عمارت رسیدیم. اگرچه بخش‌های زیادی از آن آسیب دیده بود، اما هنوز می‌شد برخی از تقسیم‌بندی‌ها، اتا‌ق‌های عمارت، بخش حرمسرا و چند گچبری را تشخیص داد. بعد از دیدن کاخ به سمت شکارگاه رفتیم. یک کتیبه‌ قاجاری که روی سنگی کنار رودخانه حک شده بود را دیدیم. اکثر خطوط کتیبه خوانا نبود و در اثر گذشت سال‌ها و عدم حفاظت، بخش‌هایی از آن از بین رفته بود. دیگر ظهر شده بود که در همان زمین که روزی شاهان قاجار برای شکار کمین می‌کردند ما فرش‌هایمان را پهن کردیم تا در صلح ناهار بخوریم.

حفاظت در سایه‌ حمایت

بعد از ناهار به همسفرانم دو پیشنهاد دادم؛ یکی اینکه در همان دشت بمانیم و از نسیم و طبیعت لذت ببریم یا به سمت چشمه‌ «گیله‌کیله» پیاده‌روی کنیم. برای بار اول بود که تمام گروه به ماندن و استراحت در همان دشت رای دادند. با این حال چند گروه شدیم و با‌هم بازی‌های فکری کردیم و در طبیعت از دیدن عبور پرندگان، شکل ابرها در آسمان و وزش نسیم خنک لذت بردیم. حوالی ساعت چهار عصر وسایلمان را جمع کردیم تا به روستا بازگردیم. از مسیری که آمده بودیم، به پایین کوه بازگشتیم و به کوچه باغ‌ها رسیدیم. شهرستانک به‌جز میوه‌های رنگارنگش گردوهایی مرغوب، لبنیاتی خوشمزه و عسل‌هایی خوش‌طعم دارد. وقتی به محل‌هایی که روستاییان برای فروش محصولاتشان تعبیه کرده بودند رسیدیم، از مسافرانم خواستم که با دقت بیشتری به محصولات نگاه کنند و اگر می‌توانند حتما چیزی بخرند. برایشان گفتم که گردشگران نقشی بسیار مهم در توسعه و حفاظت روستاها دارند. اگر ما از محصولات روستا حمایت کنیم، هم خودمان از مواد غذایی یا صنایع‌دستی ارزشمندی برخوردار شده‌ایم و هم آن مرد یا زن روستایی دلگرم به کار و پیشه‌ای می‌شوند که در آن روستا دارند. وقتی به سمت ماشین بازمی‌گشتیم در دست اکثر همسفرانم خوراکی‌های خوشمزه‌ای بود که به‌جز خودشان به دل‌های اهالی مهربانی که میزبان ما بودند هم شادی آورده بود.

چای در سایه‌ کوه

همگی سوار ماشین شدیم و راه بازگشت را در پیش گرفتیم. از شهرستانک خارج شدیم و به جاده‌ چالوس بازگشتیم. حدود یک ساعت بعد، از راننده خواستم تا در فضای مناسب و وسیعی که کنار جاده دیده بودیم توقف کند. همگی پیاده شدیم تا از مسافرانم با دمنوش و کلوچه‌ پذیرایی کنم. ما در سایه‌ یک کوه کنار خانواده‌هایی که آنجا بودند، نشستیم و حین خوردن عصرانه‌ای دلپذیر با هم گفت‌وگو کردیم. حین آن گفت‌وگوها به پیج جاده نگاه کردم و به آن طرف جاده که رودخانه‌ پرآبش درختان سربلندی را سیراب می‌کرد. با خود فکر کردم، بی‌شک جاده‌ چالوس یکی از زیباترین جاده‌های جهان است اما نباید از این جاده به سادگی گذشت؛ چراکه هر فرعی، راه و پیچ و خمش، زیبا، شگفت‌انگیز و دوست داشتنی است. این‌بار اگر به جاده‌ چالوس سر زدید با چشمانی بازتر اطرافتان را بنگرید؛ بی‌شک ضرر نخواهید کرد. شب وقتی به تهران رسیدیم و موقع خداحافظی از مسافرانم رسید، از آنها پرسیدم که بهترین چیزی که در این سفر دیدند چه بود. با اینکه پاسخ‌های متنوعی شنیدم اما یکی از آنها به دلم نشست و تشویق دیگر همسفرانم را هم در پی داشت. زیباترین جاذبه این سفر از دیدگاه مسافرم این بود: «ما امشب سوغاتی را به خانه می‌بریم و خانواده‌ای روستایی با شوق، امید و مهمان‌نوازی بیشتر نسبت به گردشگران بعدی به استقبال فردا می‌روند. ما هرگز همدیگر را از یاد نخواهیم برد با اینکه شاید دیگر هرگز هم را نبینیم.»