رویارویی تراژیک دو جناح

محمود صدری

هاشمی رفسنجانی هرگز از جنس راستگرایان نبود و همواره علمدار چپگرایان به‌شمار می‌رفت. سیاستمدار کهنه‌کار جمهوری اسلامی مبنای بازی سیاسی خود را همواره بر این گذاشته بود که اجازه ندهد یکی از دو جناح اصلی سیاسی جناح دیگر را کاملا از صحنه سیاسی حذف کند.

داستان انتخابات در عصر جمهوری اسلامی، روشن‌ترین وجه منازعه درون سیستمی نظام جمهوری اسلامی است. انتخابات مجلس اول در زمستان ۱۳۵۸ و بهار ۱۳۵۹ در هنگامه‌ای برگزار شد که انقلابیون ایران در برابر رقیبان برون سیستمی خود کاملا منسجم بودند. این انسجام چنان آهنین بود که حتی کسانی را که به لحاظ حقوقی جزئی از ساختار جمهوری اسلامی به‌شمار می‌رفتند هرگز در درون خود هضم نکرد، رقیبان برون سیستمی انقلابیون عبارت بودند از طیف گوناگون مارکسیست‌های سیاسی و مسلح و روشنفکران لیبرال، رقیبان درون‌سیستمی نیز پاره‌ای شخصیت‌های سیاسی مانند ابوالحسن بنی‌صدر و صادق قطب‌زاده. گروه‌های جبهه ملی و نهضت آزادی هم سرنوشت خوشایندی نداشتند. گو اینکه به گرفتاری‌های بنی‌صدر و قطب‌زاده دچار نشدند. نهضت آزادی پس از سقوط دولت مهدی بازرگان در پاییز ۱۳۵۸ به راه افول افتاد و جبهه ملی که زمانی دبیرکل آن (کریم سنجابی) وزیر خارجه دولت انقلابیون بود، در پی مخالفت با لایحه قصاص کاملا به حاشیه رانده شد و حتی در دورانی که نهضت آزادی به صورت غیرقانونی به کار خود ادامه داد و انقلابیون تحملش کردند، دیگر کسی اثری از جبهه ملی ندید، مگر اعلامیه‌های گاه و بیگاهی که هرگز تاثیری بر تحولات سیاسی ایران نگذاشت.

رقیبان چپگرای دولت انقلابیون دو دسته بودند. گروهی به رویارویی مسلحانه با دولت برخاستند و پیش از پایان یافتن سال ۱۳۶۰ قلع و قمع شدند. چریک‌های فدایی خلق و پاره‌ای گروه‌های کوچک‌تر مائوئیستی که بعدها زیر چتر حزب رنجبران متحد شدند در زمره گروه‌های مسلح بودند که در پی پاره‌ای عملیات ایذایی در کردستان، گنبد، گیلان و تهران سرکوب شدند. گروه دوم چپگرایان، حزب توده بود که تا اردیبهشت ۱۳۶۲ دوام آورد، اما با وجود آنکه همواره می‌کوشید از رویارویی با انقلابیون پرهیز کند، سیاست رخنه‌اش در نظام اسلامی موجب بدگمانی انقلابیون شد و در نهایت به دستگیری اعضای این حزب انجامید. انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی زمانی برگزار شد که بخشی از رقیبان برون سیستمی نظام جمهوری اسلامی سرکوب شده بودند، بخشی در قالب رابطه‌ای اخلاقی و عاطفی باقی مانده بودند و بخشی به‌صورت رسمی در ساختار نظام،‌جایگاه داشتند.

گروه‌های مسلح چپگرا جزو سرکوب‌شدگان بودند، نهضت آزادی در حاشیه اما فعال بود، بنی‌صدر رئیس‌جمهور شده بود، حزب توده با حمایت از انقلابیون اسلامی که نامشان را «طیف خرده‌بورژوازی انقلابی» گذاشته بود در برابر نهضت آزادی، جبهه ملی و بنی‌صدر که آنها را لیبرال می‌خواند، ایستاده بود و در نهایت مجاهدین خلق(منافقین) به تکاپو افتاده بودند که خود را پاره‌ای از انقلاب و نظام اسلامی نشان دهند. اما برای انقلابیون همه این گروه‌ها با تفاوت‌های بنیادی‌شان، یکجا ضدانقلاب به‌شمار می‌رفتند. فهرست‌های انتخاباتی مجلس اول با همین رویکرد تدارک دیده شد و انقلابیون که به‌تدریج با عنوان عمومی حزب‌الله شناخته می‌شدند، فهرست‌هایی ارائه کردند که در سراسر کشور برنده انتخابات شدند. تنها استثنا ورود تعدادی از اعضا و هواداران نهضت آزادی به مجلس بود که به علت قلت عددی و انزوای سیاسی، نیروی تاثیرگذاری به‌شمار نمی‌رفت. بافت تقریبا یکدست مجلس اول، «بنی‌صدر لیبرال» را وادار کرد به نخست‌وزیری «رجایی ارزشی» تن دهد که کوچک‌ترین مشابهت فکری و همخوانی سیاسی با رئیس‌جمهور نداشت.

رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر نامتجانس حدود یک سال یکدیگر را تحمل کردند تا در نهایت با وقایع ۱۴ اسفند ۵۹ تا هفتم تیر ۱۳۶۰ آخرین رشته‌های بین آنها گسسته شد. پیوند بنی‌صدر با منافقین که به سرنگونی بنی‌صدر و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی انجامید، درواقع آخرین پالایش نظام جمهوری اسلامی از رقیبان داخلی بود. این حادثه در کنار انفجار ۸ شهریور در دفتر نخست‌وزیری که به شهادت رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر یکدست و همدل (محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر) انجامید، تشکیل جبهه متحد انقلابیون اسلامی را در پی داشت. این جبهه متحد، در سال ۱۳۶۲ انتخابات مجلس دوم را برگزار کرد که بی‌زحمت‌ترین انتخابات ایران پس از انقلاب به‌شمار می‌رفت. در آن انتخابات، رقابت کاملا درون سیستمی و بین دوستان و برادران برگزار شد و تاکنون گلایه‌ای درباره آن شنیده نشده است.

اما از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۶ که انتخابات مجلس سوم برگزار شد، در روابط انقلابیون، تحولاتی رخ داد که آنها چند سال پیش از آن حتی گمان آن را به خود راه نمی‌دادند. دو شاخه روحانیون درون و بیرون حزب جمهوری اسلامی به‌تدریج بر سر پاره‌ای مسائل سیاسی و اقتصادی در برابر هم صف کشیدند و در غیاب اصطلاحی منقح برای نشان دادن تفاوت‌های آنها و به‌صورت متساهلانه این دو گروه روحانی، چپ و راست نامیده شدند. جدایی این دو گروه روحانی سنگ بنای اولین انتخابات رقابتی درون سیستمی را بنیان نهاد و انتخابات مجلس سوم به پیروزی قاطع نامزدهای چپگرایان انجامید. روابط روحانیت مبارز و روحانیون مبارز از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۰ که زمان برگزاری انتخابات مجلس چهارم بود، سرد و پرگلایه سپری شد. در این فاصله چهار ساله دو تحول در ایران رخ داد که موجب تضعیف چپگرایان و به‌تبع آن تقویت راستگرایان شد. تحول اول، تغییر قانون اساسی و کنار رفتن نخست‌وزیر از قدرت بود و تحول دوم رخدادهای ژئوپلتیک در منطقه. رخدادهای ژئوپلتیک با پایان جنگ ایران و عراق (قبل از تغییر قانون اساسی) آغاز شد و با فروپاشی اتحاد شوروی و حمله آمریکا به عراق پایان یافت.

با پایان جنگ این زمزمه در ایران درگرفت و به سرعت به گفت‌وگوی همگانی تبدیل شد که قرار است پس از جنگ دوران گشایش اقتصادی و تشنج‌زدایی در سیاست خارجی حادث شود. هر دو خبر جذاب بود و هواداران خود را برکشاند و مخالفان و یا کسانی را که گمان می‌رفت مخالف این دو برنامه باشند به زیر کشید. اقبال عمومی ناگهان از مجمع روحانیون و دیگر چپگرایان برگشت و به سوی راستگرایان چرخید که می‌کوشید زیر بیرق هاشمی رفسنجانی راه بپیمایند. هاشمی رفسنجانی هرگز از جنس راستگرایان نبود و همواره علمدار چپگرایان به‌شمار می‌رفت. سیاستمدار کهنه‌کار جمهوری اسلامی مبنای بازی سیاسی خود را همواره بر این بود که اجازه ندهد یکی از دو جناح اصلی سیاسی، جناح دیگر را کاملا از صحنه سیاسی حذف کند. به همین علت هر گاه یکی به سوی تشکیل قدرت یکپارچه و یکدست پیش می‌رفت، هاشمی رفسنجانی وزن خود را در کفه طرف دیگر می‌انداخت و او را در برابر رقیب مهاجم تقویت می‌کرد.

هاشمی همان کاری را که در مجلس سوم در هم‌پیمانی با چپگرایان علیه راستگرایان کرده بود در مجلس چهارم به‌صورت معکوس انجام داد. از نظر هاشمی رفسنجانی فضای داخلی و فضای منطقه‌ای و بین‌المللی که ایران در سال ۱۳۷۰ در آن نفس می‌کشید با شعارهای چپگرایانه از جمله حمایت از رژیم صدام حسین در برابر آمریکا ادامه تشنج با عربستان سعودی و رد و بدل شدن اظهارات نیشدار بین ایران و غرب، ناسازگاری داشت و باید این بازی عوض می شد. این تفسیر از ایران و فضای بین‌المللی پیرامون آن، مجموعه نظام سیاسی را که در آن زمان نقطه کانونی‌اش راستگرایان بودند بر آن داشت که هاشمی را رئیس‌جمهور کند و مجلسی در اختیارش بگذارد که با برنامه‌های رئیس‌جمهور پس از جنگ همساز باشد. انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۶۸ و مجلس چهارم در سال ۱۳۷۰ محصول این نگاه تازه بود.

پس از این دو انتخابات چپگرایان به محاق رفتند و راستگرایان که از بیم رقیبان قدیمی فارغ شده بودند در هاشمی رفسنجانی سیمای رقیبی تازه یافتند که می‌بایست قدرتش مهار شود. آنها برای این کار خود دلایل و توجیهات فرهنگی و اقتصادی محکمی داشتند. از نظر راستگرایان، هاشمی رفسنجانی با باز کردن میدانی فراخ برای شیوه زندگی جدید، جوانان را به بروز رفتارهایی تشویق می‌کرد که اگر هم سریعا به رفتارهای سیاسی مستقیم نمی انجامید، به‌تدریج فضایی فراهم می‌کرد که بر بازار سیاست تاثیر گذاشت. این تحلیل راستگرایان، واقع‌بینانه بود. زیرا در فقدان احزاب و گروه‌های سیاسی فعال، مطالبات سیاسی جوانان در قالب‌های اجتماعی مانند نحوه لباس پوشیدن، غذا خوردن و تفریحات خیابانی بروز کرد و اندک‌اندک آنان به حزبی غیررسمی تبدیل شدند که فقط منتظر یک فرمان بودند. دلایل اقتصادی راستگرایان برای مقاومت در برنامه‌های هاشمی رفسنجانی نیز کمابیش مانند دلایل فرهنگی آنها بود. به‌زغم راستگرایان، هاشمی رفسنجانی با فراهم کردن میدان عمل برای طیف تازه‌ای از بازیگران اقتصادی، آنان را به نیروی سیاسی تبدیل کرده بود که به دنبال فرصتی می‌گشتند تا سهم خود را از قدرت سیاسی طلب کنند.

این تحلیل راستگرایان ایرانی در دهه ۱۳۷۰ مانند تحلیل فرهنگی آنها دقیق بود. زیرا در آن دهه رشد اقتصادی ایران رو به افزایش گذاشته بود و گروه‌هایی تازه را که یا اساسا خارج از گردونه قدرت سیاسی بودند و یا اینکه در حاشیه آن به سر می‌بردند به میدان رقابت بر سر قدرت و منزلت وارد کرده بود. راستگرایان، این گروه‌های جدید را نوکیسه‌هایی می‌دانستند که برای کنار زدن آنان از قدرت کمین کرده‌اند. اما این نوکیسه‌ها خود را نمایندگان طبقه متوسط می‌دانستند که می‌خواست دستان کوشا و تولیدگر را به یکدیگر وصل کند و از حلقه انسانی آنها حزبی پیشرو پدید آورد. این گروه‌ها تکنوکرات خوانده می‌شدند و راستگرایان می‌کوشیدند این لفظ را واژه‌ای وارداتی و در جهت منافع بیگانگان تفسیر کنند. اما تکنوکرات‌ها عقب ننشستند و با پشتیبانی هاشمی رفسنجانی به اصلاحات دامنه‌داری در محدوده‌هایی که قوه مجریه اختیاردار آن بود، دست زدند. وقتی اولین مقاومت‌ها در برابر این گروه‌های نوظهور ایجاد شد و آنان بر برنامه‌های خود اصرار ورزیدند، پیوند بین مجلس چهارم و هاشمی رفسنجانی سست شد. نخستین نتیجه این گسست، طرح تحقیق و تفحص از صدا و سیما بود که در سال ۱۳۷۴ به کنار رفتن محمد هاشمی برادر رئیس‌جمهور از ریاست صدا و سیما انجامید.

فشار بر محمد هاشمی، بیشتر نمادین بود تا واقعی، زیرا صدا و سیمای جمهوری اسلامی در آن سال‌ها به لحاظ فرهنگی و سیاسی، بازتر از دوره بعدی نبود. برنامه‌هایی که بعدها از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، براساس الگوهای راستگرایان، لیبرالی‌تر از برنامه‌هایی بود که در زمان ریاست محمد هاشمی پخش می‌شد. بنابر ظن غالب، فشار بر محمد هاشمی، پیامی برای برادر رئیس‌جمهورش بود که بداند جنگ سیاسی به پشت در خانه‌اش رسیده است و او باید محتاط‌تر عمل کند. هاشمی رفسنجانی یک سال پیش از برکناری محمد هاشمی احتیاط خود را آغاز کرده و از اجرای سیاست تعدیل اقتصادی چشم پوشیده بود و به همین علت دیگر کاری باقی نمانده بود که در واکنش به پیام راستگرایان انجام دهد. به علاوه اینکه دیگر زمزمه انتخابات مجلس پنجم درگرفته بود و بازی بزرگتر مجالی برای دیگر بازی‌ها باقی نگذاشته بود.

مجمع روحانیون مبارز که از زمان انتخابات مجلس چهارم به حاشیه رانده شده بود، به فراست دریافته بود که جبهه متحد هاشمی و راستگرایان در حال فروپاشی است و از درون اردوگاه یاران رئیس‌جمهور نیروهایی سربرآورده‌اند که احساس می‌کنند عصر تمکین به سر آمده است. این نیروی جدید برای مجمع روحانیون مبارز فرصتی مغتنم آماده کرده بود. زیرا بیشتر کسانی که در دو کابینه هاشمی رفسنجانی (۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶) با عنوان تکنوکرات و تمایل به سیاست اقتصادی راست جهانی پدید آمده بودند متعلق به طیف چپ سابق یا همین مجمع روحانیون بودند. هاشمی رفسنجانی در دو کابینه خود برای ایجاد تعادل بین راستگرایان سنتی و چپگرایان سنتی، بخشی از فرهنگ و اقتصاد را به راستگرایان و بخشی دیگر را به چپگرایان سپرده بود. راستگرایان از این فرصت برای تحکیم منزلت خود در داخل حکومت بهره جسته بودند اما چپگرایان، منزلت خود را اجتماعی کرده بودند.پاییز سال ۱۳۷۴ حادثه‌ای که چپگرایان چهار سال برای آن انتظار کشیده بودند، رخ داد و یاران هاشمی رفسنجانی در دولت بیانیه معروف «خدمتگزاران سازندگی ایران» را منتشر کردند و ولوله سیاسی ایران را فراگرفت. این بیانیه که با واکنش تند راستگرایان روبه‌رو شد با امضای ۱۶ وزیر و معاون رئیس‌جمهور منتشر شده بود. گروه نوبنیاد که ترجمان منزلت‌جویی گروه‌های سیاسی و اقتصادی نوظهور در ایران بود، زیر فشار راستگرایان ناچار شد دامنه عمل خود را محدودتر کند و وزیران از آن خارج شدند تا شائبه اعمال نفوذ قوه مجریه در انتخابات قوه مقننه زدوده شود. پا به پای این اصلاح در ترکیب اعضا، نام گروه نیز به «کارگزاران سازندگی» تغییر یافت و رسما اعلام کرد که برای انتخابات زمستان، ‌فهرست انتخاباتی خواهد داد.

رقیب تازه راستگرایان، امید چپگرایان را برای بازگشت به قدرت افزایش داد و مجمع روحانیون مبارز با نیرویی دور از انتظار تبلیغات انتخاباتی را آغاز کرد. انتخابات مجلس پنجم برگزار شد و کارگزاران و مجمع روحانیون اعلام کردند: انحصار راست در مجلس شکست. مجلس پنجم در واقع نخستین مجلسی بود که جناح‌ها در آن تضادها و اختلافات را پنهان نکردند و سخنان از جلسات غیرعلنی و پچ‌پچ‌های محفلی آن به جامعه راه یافت. از خرداد ۱۳۷۶ به بعد وضعی کاملا متفاوت با گذشته ایجاد شد که حدود و ثغور قدرت در ایران تعریف تازه‌ای یافت. در این دوران از اقتدار نهادهای قوه مجریه کاسته شد و به جای تفکیک قوا نوعی تقسیم قوا در ایران رخ داد. در واقع دو جناح در مقابل هم صف‌آرایی کردند و به انکار یکدیگر پرداختند. این تقابل در همه این دوران چنان خصلت قطبی و رادیکال گرفت که هیچ‌یک از دو جناح در کارنامه دیگری نقطه مثبتی ندید. نسبت دادن این تقابل تراژیک بین کسانی که دو دهه پیش همگی اعضای جبهه متحد حزب‌الله در برابر دیگر نیروهای سیاسی ایران بودند، به اخلاق و منش شخصی، ساده کردن مساله و تقلیل دادن یک جدال اجتماعی و اقتصادی بزرگ در ایران است که جدال سیاسی در واقع نتیجه آن است. اما شاید این هم وجهی از واقع‌بینی باشد که جدال بر سر کالای کمیاب قدرت سیاسی، کشاکشی برای به دست آوردن جامی بلورین است که وقتی دست‌های شتابزده به شکار آن می‌روند احتمال افتادن و شکستن آن بیش از افتادنش به چنگ یکی و محروم شدن دیگری است. جام بلورین قدرت سیاسی در ایران، هرگز فرو نیفتاده است اما اگر همه نیروهای داخلی متحد و یکپارچه برای حفظ آن کوشش نکنند، افتادن غمبارش در آینده دور از ذهن نیست.