بزرگنمایی، فضای کارآفرینی ایران را تهدید می‏کند

محمد اکبرپور، اقتصاددان جوان ایرانی است که سابقه شاگردی «الوین راث» برنده جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۲۰۱۲ دارد. او پیش از اینکه تحصیلات خود را به اتمام برساند از دانشگاه استنفورد ( بیزنس اسکول) و دپارتمان‏های اقتصاد MIT ، شیکاگو، پرینستون و برکلی پیشنهاد کار دریافت کرده است. در گفت‌وگوی هفته نامه «تجارت فردا» او درباره کارآفرینی و نوآوری در ایران و تجربه سیلیکون ولی و وظیفه دولت در این زمینه صحبت کرده است که می‏خوانید:‏ ***

کمی درباره خودتان بگویید

من سال ۱۳۸۳ از دبیرستان علامه حلی فارغ‏التحصیل شدم و دوره کارشناسی خودم را در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف شروع کردم. حول و حوش اواخر سال دوم دوره کارشناسی بود که احساس کردم رشته مهندسی برق (حداقل به آن شکلی که به ما معرفی شده بود) آن چیزی نیست که من را از نظر علمی یا شغلی ارضا کند. به همین دلیل شروع به جست‏وجو و مطالعه در شاخه‏های مختلف علم کردم. البته این را بگویم بعدها که در دانشگاه استنفورد با شاخه‏های جدید مهندسی برق و علوم کامپیوتر آشنا شدم فهمیدم که لزوما هم این‏طور نبوده و آن رشته‏ها هم می‏توانستند خیلی جذاب باشند و شاید این یکی از دلایلی بود که تز دکترای اقتصادم از ابزارهای علوم کامپیوتر برای تحلیل بازارهای اقتصادی استفاده می‏کند.

دوره دکترای اقتصاد در دانشگاه استنفورد و نحوه انتخاب موضوع پژوهش به چه شکلی است؟ چه تفاوت‏هایی بین دوره دکترای اقتصاد در دانشگاهی مثل استنفورد و دانشگاه‏های ایران وجود دارد؟

دوره‏های اقتصاد در دانشگاه‏های خوب آمریکا خیلی شبیه به هم هستند. معمولا دانشجوها در سال اول تعداد خیلی زیادی درس پایه‏ای اقتصاد در سه شاخه اقتصاد خرد، اقتصاد کلان و اقتصادسنجی می‏گیرند و در سال دوم درس‏های خیلی زیادی از دو تا سه شاخه تخصصی‏تر می‏گیرند. هدف درس‏های سال اول ساختن پایه علمی است. مقایسه برای من کار سختی است، چون دوره‏های دکترای اقتصاد در ایران را تجربه نکرده‏ام. اما چیزی که در مورد دوره‏های اقتصاد در آمریکا مشترک است اینکه دو سال اول به شدت روی دروس تاکید می‏شود و در سال‏های بعد از دانشجو انتظار می‏رود که خودش موضوع پژوهش خود را انتخاب کند. برخلاف مهندسی، در اقتصاد استادها خیلی کم با دانشجوها مقاله مشترک می‏نویسند و دانشجوها سوال پژوهشی خود را پیدا می‏کنند. من هم از این قانون مستثنا نبودم و سوال اصلی پژوهشم را که در مورد اثر وارد کردن بُعدِ زمان به تحلیل بازارهای «مچینگ» (فکر می‏کنم «جورسازی» بهترین ترجمه فارسی برای این لغت باشد) بود در همان سال دوم و طی کلاس «طراحی بازارهای جورسازی» پیدا کردم.

صحبت از طراحی بازار در پارادایم اقتصاد آزاد جالب است. آیا شاخه پژوهشی شما یعنی طراحی بازار در مقابل نگاه غالب علم اقتصاد آزاد قرار نمی‏گیرد؟

این پرسش بسیار مهم و خوبی است. به نظر من نگاه علم اقتصاد به بازار آزاد در خارج از محیط دانشمندان علم اقتصاد به اشتباه تفسیر شده است. آزاد بودن یک بازار لزوما به معنی «بی‏قانون» بودن آن بازار نیست. بگذارید از یک مثال که مثال محبوب یکی از استادان خودم، الوین راث است، استفاده کنم. وقتی یک چرخ اتومبیل آزادانه در حرکت است، آیا به این معنی است که هیچ کنترلی روی این چرخ وجود ندارد؟ قطعا نه. چرخ برای چرخش باید روغن‏کاری شده باشد. محور محکمی داشته باشد و در سیستم کل ماشین به خوبی جاسازی شده باشد. بنابراین «آزادی» چرخ به معنی رهایی مطلق آن نیست. یک بازار آزاد هم بازاری نیست که خالی از هرگونه قانون گذاری و کنترل باشد. یک بازار آزاد دارای نهادهای قانونی و کنترل‏کننده‏ای است که به خریداران و فروشندگان بازار اجازه فعالیت آزادانه را می‏دهند. تمامی بازارها، حتی آزادترین بازارها مثل بازار بورس، دارای قوانینی هستند که «آزادی» آنها را تضمین می‏کنند. حتی شخصی مثل فردریش هایک هم در نوشته‏هایش به این اشاره کرده است که طراحی نهادهای اقتصادی اهمیت خیلی بالایی برای کارکرد درست بازار آزاد دارد. طراحی بازار هم ادعایی جز این ندارد که برای کارکرد صحیح یک بازار لازم است که نهادهای آن دقیق طراحی شوند. از این دید، ناسازگاری ایدئولوژیکی بین طراحی بازار و اقتصاد بازار آزاد وجود ندارد. بگذارید با یک مثال از یک تجربه دست اول این را بیشتر باز کنم. یک مثال مهم از اهمیت طراحی بازار برای شکل‏گیری فضای رقابتی در اقتصاد مساله طراحی مزایده‏های فرکانس‏های مخابراتی است. حتما می‏دانید که اپراتورهای تلفن همراه هر کدام بخشی از فرکانس‏های مخابراتی موجود را نیاز دارند و چون تعداد این فرکانس‏ها محدود است این اپراتورها برای در اختیار گرفتن فرکانس‏ها در مزایده شرکت می‏کنند. من در تابستان چند سال پیش در تیم طراحی و برنامه‏ریزی مزایده فرکانس‏های مخابراتی مناسب برای نسل چهارم تلفن همراه (۴‏جی) در چند کشور اروپایی بودم. نگاه اولیه به چنین مساله‏ای این است که در یک بازار آزاد،‏ اپراتوری که بیشترین ارزش‏ افزوده را از یک فرکانس ایجاد کند، بیشترین مبلغ را برایش پرداخت کرده و برنده مزایده می‏شود. اما در واقعیت لزوما این‏طور نیست. این فرکانس‏ها به شدت گران‏قیمت‏اند (از مرتبه میلیارد دلار) و تعداد بازیگرانی که توانایی مالی خرید این فرکانس‏ها را دارند خیلی کم است. بنابراین اگر دولت با طراحی مزایده مناسب دخالت نکند این امکان وجود دارد که یک فضای کاملا مونوپولی شکل بگیرد و در نهایت قیمت یک سرویس تلفن همراه برای مصرف‏کننده بسیار بالا برود. از طرف دیگر چون حضور در بازار اپراتورهای تلفن همراه نیاز به سرمایه‏گذاری اولیه بسیار بالایی دارد، عدم دسترسی به هرگونه فرکانس توسط یک شرکت به معنی نابودی آن شرکت و نابودی همه سرمایه‏گذاری اولیه و پیامدهای دیگر است. بنابراین دولت‏ها با دخالت در این بازار، مکانیزم فروش این فرکانس‏ها را طوری طراحی می‏کنند که توزیع نهایی مطلوب‏تر باشد. در حقیقت وظیفه ما به عنوان اقتصاددان، طراحی مکانیزم مزایده‏ای است که اولا اپراتورهای تلفن همراه در آن متضرر نشوند و انگیزه حضور در بازار را داشته باشند، ثانیا فرکانس‏ها به بیش از یک اپراتور فروخته بشود، میزان درآمد دولت از فروش فرکانس‏ها بالا باشد و ویژگی‏های دیگر و همه این فرآیند طراحی یک بازار مزایده، برای تبدیل بازار تلفن همراه به یک بازار رقابتی است که در آن مشتریان می‏توانند آزادانه بین اپراتورهای مختلف انتخاب کنند. از این نگاه، شاخه طراحی بازار نه در مقابل اقتصاد بازار آزاد که با هدف طراحی نهادهای اقتصادی‏ای که به اقتصاد اجازه فعالیت آزادانه را می‏دهد و در کنار آن قرار می‏گیرد.

گفتید که دانشگاه استنفورد که دانشگاه فعلی شما است در مرکز کارآفرینی و نوآوری در آمریکا در دره سیلیکون قرار دارد. با توجه به اهمیت یافتن کارآفرینی در ایران چه از نظر دولت و چه بخش خصوصی و این همه جوان باانگیزه، فکر می‏کنید آیا می‏شود تجربه

دره سیلیکون را در ایران تکرار کرد؟

دره سیلیکون جای خیلی خاصی است و تکرار تجربه آن در ایران شاید غیرممکن باشد. حدود نیمی از سرمایه‏گذاری خطرپذیر در آمریکا در دره سیلیکون صورت می‏گیرد و بسیاری از کمپانی‏های مشهور جهان در این منطقه به وجود آمدند و رشد کردند. گوگل، فیس‏بوک، یاهو، سیسکو، اپل، دراپ‏باکس و... همه و همه در این منطقه رشد کرده‏اند. پژوهشگرهای زیادی در مورد این منطقه مطالعه کردند و سعی در فهم علل موفقیت آن داشتند. به نظر من این پژوهش‏ها هنوز کامل نیست و نیاز به مطالعات بیشتری است، اما همین پژوهش‏ها نشان می‏دهند دره سیلیکون یک اکوسیستم تمام‏عیار برای کارآفرینی است. این منطقه یک مجموعه به هم پیوسته از یک سیستم حقوقی بسیار دقیق به خصوص در زمینه قوانین مالکیت معنوی، سیستم تامین سرمایه شرکت‏های نوپا و سرمایه‏گذاری خطرپذیر، سیستم آموزش کارآفرینان به مرکزیت دانشگاه استنفورد و سیستم جذب استعداد و دیگر سیستم‏هایی است که در مجموع یک «اکوسیستم» مناسب برای تولید ایده، پرورش ایده و تبدیل آن به یک شرکت تجاری فراهم کرده است. به نظرم جو فعلی کارآفرینی در ایران در عین اینکه خیلی دوست‏داشتنی است، تا حدی هم بزرگ‏نمایی در آن دیده می‏شود. دیدن موفقیت شرکتی مثل فیس‏بوک از راه دور این توهم را ایجاد می‏کند که گویا تنها چند جوان با انگیزه و یک ایده جذاب برای داشتن یک کمپانی موفق کافی است در حالی که این فقط و فقط لایه سطحی دره سیلیکون است. فیس‏بوک برای تبدیل شدن به بزرگ‏ترین شبکه اجتماعی جهان از تمام زیرساخت‏های حقوقی و مالی آمریکا و البته دره سیلیکون استفاده کرده است. اصلا چرا زاکربرگ خیلی سریع از شهر بوستون (محل تولد فیس‏بوک) به دره سیلیکون مهاجرت کرد؟ دقیقا به این دلیل که برای رشد یک شرکت به غیر از ایده و نیروی کار اولیه، نیاز به یک «اکوسیستم» مناسب است و این اکوسیستم حتی در بوستون آمریکا هم وجود نداشت. حالا شما به من بگویید کدام ‏یک از ویژگی‏های کارآفرینی در دره سیلیکون در ایران مهیاست؟ آیا سیستم قانونی ما انگیزه کافی برای نوآوری را فراهم می‏کند؟ آیا قوانین مالکیت معنوی دقیق نوشته شده‏اند؟ آیا یک کارآفرین جوان با یک ایده بلافاصله با تمام آموزش‏ها و شبکه‏های مربوط به کارآفرینی و سیستم سرمایه‏گذاری مواجه می‏شود؟ آیا سرمایه‏گذاران در یک فضای پایدار مالی می‏توانند به سرمایه‏گذاری فکر کنند؟ اینکه یک بودجه چند صد میلیارد تومانی را توسط دولت به شرکت‏های دانش‏بنیان اختصاص بدهیم در ظاهر خیلی قشنگ به نظر می‏آید اما در حقیقت می‏تواند به دلایل مختلف خیلی غیربهینه باشد. اولا کدام سیستم دولتی انگیزه کافی برای توزیع بهینه چنین منبعی را دارد که بتواند از تبدیل آن به یک رانت جلوگیری کند؟ دوم اینکه اصلا شرکت دانش‏بنیان دقیقا یعنی چه؟ آیا شرکتی مثل واتس‏اپ که یک اپلیکیشن برای فرستادن پیام کوتاه است و نوشتن اپلیکیشنش شاید از یک دانشجوی کامپیوتر چند هفته بیشتر وقت نگیرد «دانش‏بنیان» به حساب می‏آید؟ اما همین شرکت با قیمتی حدود ۲۰ میلیارد دلار به فروش رفت به این دلیل که یک نیاز خیلی مهم را پاسخ می‏داد و مکانیزم بازار برای رفع نیاز و تقاضای مصرف‏کننده ارزش قائل است نه برای دانش یا تکنولوژی خاص پشت یک محصول. البته معنی این حرف‏ها این نیست که نمی‏شود یا نباید در ایران کاری کرد. اما به نظرم پیش از هر فعالیتی، دولت باید این را بفهمد که به جای سرمایه‏گذاری مستقیم در شرکت‏های دانش‏بنیان، باید نیروی خودش را به فراهم‏ کردن زیرساخت‏های قانونی و مالی و بهبود کیفیت نهادهای اقتصادی مربوط به کارآفرینی اختصاص داده و دست‏اندازهای پیش روی بخش خصوصی را از بین ببرد. به علاوه از سنگ‏اندازی در مسیر کارآفرینی جلوگیری کند. یک ‏بار یکی از موفق‏ترین سرمایه‏گذاران دره سیلیکون به من می‏گفت که به نظرش بهترین دولت برای رشد کارآفرینی دولتی است که از سر راه کارآفرینان و سرمایه‏گذاران کنار برود. به نظرم این حرف تا حدی به ایران هم قابل تعمیم است. از نگاه شاخه تخصصی خودم در اقتصاد یعنی طراحی بازار، وظیفه دولت در پدیده کارآفرینی طراحی نهادهای اقتصادی مناسبی است که به کارآفرینان و سرمایه‏گذاران اجازه فعالیت آزادانه و بدون اصطکاک را بدهد، نه دخالت مستقیم در سرمایه‏گذاری یا انتخاب ایده‏های خوب.