روزنامه‌نگاری در ایران یک سوء تفاهم بزرگ است

[ علی اکبر قاضی زاده ]

روزنامه‌نگاری برای من از چهار یا پنج سالگی و یا زمانی که هنوز به دنیا نیامده بودم آغاز نشد. خاطرات من و روزنامه‌نگاری به سال ۱۳۴۹ باز می گردد. روزنامه‌نگار شدم چون کار دیگری ازمن بر نمی آمد. در سال ۱۳۴۸ در سه کنکور طبیعی، حسابداری و علوم ارتباطات اجتماعی شرکت کردم. اگر از امتحان شیمی جا نمی ماندم، اگر ساعت امتحان را به جای ۹:۳۰ دقیقه ۹:۵۰ نمی خواندم، اگر مراقبان اجازه می دادند من با کمی تاخیر در جلسه امتحان حضور پیدا کنم شاید پزشک می شدم.اگرچه راهنمایی های عقلای فامیل هم در انتخاب این رشته بی تاثیر نبود و آنها هم به دلیل سوء برداشتی که از رشته علوم ارتباطات داشتند مرا به سمت روزنامه‌نگاری هل دادند. به گمان آنها من در صورت تحصیل در ارتباطات می توانستم مهندس مخابرات بشوم و اینگونه بود که من این رشته را با ۳۱۰۰ تومان شهریه در سال آغاز کردم. برای پرداخت شهریه دانشگاه از بانک صادرات محله مان وام گرفتم. پس باید کار می کردم و قسط وام را به بانک می دادم در غیر این صورت رییس شعبه می توانست به راحتی کرکره بانک را پایین بکشد و چند قدم پیاده به سمت خانه ما بیاید و من بمانم و شرمندگی.

همان سال اول دانشگاه در مجله مام به سردبیری داریوش پیرنیا مشغول به کار شدم. پیرنیا استاد ما بود. یک روز پایین ورقه من نوشت: ‹‹ به من مراجعه کنید››. مراجعه به پیرنیا با مراجعه به یک خانه قدیمی قاجاری کوشک مانند مصادف بود. خانه ای با در و دیوارهای آینه کاری شده که نخستین حضور مرا در میهمانی مجله مام رقم زد.

اولین کار مطبوعاتی من داستانی بود به نام دو نامه. تا چهار سال برای مام نوشتم و اگر زمین و زمان دست به دست هم می دادند و مجله سر ماه چاپ می شد من می توانستم به ازای هر صفحه ۵۰ تومان حق التحریر بگیرم. با این توضیح که حسابدار آن مجله همیشه در پرداخت حق التحریر ها اشتباه می کرد و هربار با شمردن صفحات او را قانع می کردیم که حق التحریر ما را بسیار کمتر از میزان مورد نظر پرداخت کرده است. در همان شماره اول مام مطلبی هم از من به چاپ رسید که هر وقت آن را می خوانم خجالت می کشم چون در آن پدر و مادرها را با کمال وقاحت نصیحت و شیوه های تربیتی را به آنها گوشزد کرده بودم.

سال ۱۳۴۹ برای در خواست شغل دیگری به رییس دانشگاه مرجعه کردم چون حقوق مجله مام کفاف زندگی ام را نمی داد. پس از معرفی به دکتر مهدی سمسار که یکی از سردبیران بی نظیر تاریخ مطبوعات ایران بود در کیهان مشغول به کار شدم. به این ترتیب اولین کار جدی مطبوعاتی من با کیهان آغاز شد اگرچه همکاران قدیمی در تحریریه کیهان تا مدتها به من اجازه نشستن هم نمی دادند و حتی عارشان می آمد که خواسته هایشان را با کلام به من بگویند و فقط علامت می دادند. بعدها که با کوروس بابایی ، یکی از همکاران تحریریه رابطه دوستی پیدا کردم از او پرسیدم که مگر عقده داشتید که مرا اذیت می کردید و او گفت: ‹‹ عقده که داشتیم...›› اما در اصل فلسفه روزنامه‌نگاری آن زمان این بود که روزنامه‌نگار باید طاقت سنگ داشته باشد وآنها می خواستند که من این را بیاموزم.

و من این را یاد گرفتم. هرچه بیشتر با روزنامه‌نگاری آشنا شدم بیشتر گرفتارم کرد به همین دلیل روزنامه‌نگاری را به مواد افیونی تشبیه می کنم ؛ تلخ و خطرناک که زندگی را به باد می دهد اما انسان را پایبند می کند. همه روزنامه‌نگاران می دانند که این شغل زندگی آنها را تامین نمی کند اما آن را می پذیرند. شاید هم روزنامه‌نگاری کم و بیش مانند تب مالت باشد که وقتی می آید دیگر از تن به در نمی رود.وقتی گرفتار روزنامه‌نگاری شدم دیگر نمی خواستم یک روزنامه‌نگار ساده باشم. به آلمان رفتم تا زبان خارجی یاد بگیرم، می خواستم در این رشته عمیق شوم و با ممارست آن را بیاموزم.

من به هر حال از روزنامه‌نگار شدن پشیمان نیستم و به نظرم برای کار دیگری ساخته نشده ام. وقتی می نویسم از خودم و از محیط خیلی دور می شوم. خیلی وقت ها موقع نوشتن چراغ را خاموش می کنم چون به نظرم می رسد که نور بیرون روشنایی بیشتری دارد. اما هنوز بهترین گزارشم را ننوشته ام و فکر می کنم همیشه می توان بهترین گزارش ها را بعدها نوشت. خیلی چیزها هست که دلم می خواهد بنویسم و می نویسم. دوست دارم یک زمانی با دست باز از روزنامه‌نگاری سیاسی بنویسم. بنویسم که سیاست چه بلایی بر سر روزنامه‌نگاران این سرزمین آورده است و این موضوع را با صدای بلند در کتابم عنوان کنم که روزنامه‌نگاری برای جوامعی همچون ایران مناسب نیست و این تنها یک سوء تفاهم بزرگ است که همه ما دچارش شده ایم.