توصیف فرد ریچاردز، سیاح انگلیسی از حال و هوای نوروز در میان ایرانیان
دیدار با گذشتههای دور
اشاره: فرد ریچاردز (۱۹۳۲ - ۱۸۷۸)، سیاح انگلیسی سفرنامهای مشهور دارد که شامل یادداشتهای سفر به ایران و نقاشیهای او حین این سفر در سال ۱۳۰۰ ه. ش است. ریچاردز دارای عنوان نقاش و حکاک سلطنتی بوده و در کالج سلطنتی هنرهای زیبا عضویت داشته است. وی آثار خود را در کالج سلطنتی و انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان و انجمن هنرهای گرافیک و همچنین در کشورهای خارج به معرض نمایش گذاشت؛ مناظری از شهرهای آکسفورد، رم، ونیز، فلورانس و ویندسورواتون نقاشی کرد و آنها را در کتابی انتشار داد. اکنون آثار هنری او در موزه ویکتوریا و تالار هنرهای زیبای نیوپورت و چند موزه دیگر نگهداری میشود.
اشاره: فرد ریچاردز (۱۹۳۲ - ۱۸۷۸)، سیاح انگلیسی سفرنامهای مشهور دارد که شامل یادداشتهای سفر به ایران و نقاشیهای او حین این سفر در سال ۱۳۰۰ ه.ش است. ریچاردز دارای عنوان نقاش و حکاک سلطنتی بوده و در کالج سلطنتی هنرهای زیبا عضویت داشته است. وی آثار خود را در کالج سلطنتی و انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان و انجمن هنرهای گرافیک و همچنین در کشورهای خارج به معرض نمایش گذاشت؛ مناظری از شهرهای آکسفورد، رم، ونیز، فلورانس و ویندسورواتون نقاشی کرد و آنها را در کتابی انتشار داد. اکنون آثار هنری او در موزه ویکتوریا و تالار هنرهای زیبای نیوپورت و چند موزه دیگر نگهداری میشود. ریچاردز در سفرنامه ایرانش به دقت حال و هوای نوروز در کشورمان را ترسیم کرده است که بخشهایی از آن را میخوانید:
جشن نوروزی یا استقبال از بهار، یکی از قدیمیترین اعیاد ایرانیان است که مراسم آن پس از پایان زمستان و نزدیک شدن فصل تابستان انجام میگیرد. مسلمانان و زرتشتیان هر دو، نوروز را جشن میگیرند. میگویند به جای آوردن این مراسم از زمان جمشید بزرگ (سلیمان ایران) که هزاران سال قبل از توفان نوح سلطنت میکرده، معمول بوده است. جشن نوروزی دو هفته به طول میانجامد. در طی این مدت، دید و بازدیدهای خانوادگی انجام میگیرد و شیرینی و نقل در خانههای ایرانیان فراوان است. چه، مگر جمشید بزرگ نبود که به خواص نیشکر پی برد و دستور داد که از شیره آن قند تهیه کنند؟ میگویند جمشید هفتصد سال عمر کرد و تصور میکنند اگر بعضی از ضعفهایی را که اغلب پادشاهان ایران از خود نشان دادهاند، بروز نداده بود، سیصد سال دیگر میزیست. در ششصد و نود و نهمین سال زندگی، جمشید خود را چنان مقتدر میپنداشت که تصور کرد به مقام خدایی رسیده و مجسمه خویش را به اطراف و اکناف کشور فرستاد تا رعایایش او را عبادت کنند. درباره تاریخ زندگانی او داستانهای زیادی نقل کردهاند که باور کردن اغلب آنها از داستانی که ذکر آن رفت نیز مشکلتر است.
بنابراین جای تعجب نیست که کودکان ایرانی تا این اندازه به نوروز و متعلقات آن علاقهمند باشند. ایرانیان به این سنت قدیمی اعتقاد دارند که «هرکس در بامداد نوروز قبل از سخن گفتن، دهان خود را شیرین کند و بدن خود را به روغن بیالاید، در آن سال اتفاقات ناگوار برایش پیش نخواهد آمد.» تقریبا همه مردم به حمام میروند و جامه نو در بر میکنند. پسربچهها در دهات پیراهن نو میپوشند ولی هنوز آن را در شلوار خود جای نمیدهند. پسر کوچکی در یکی از دهات نزدیک اصفهان بود که هر وقت مشاهده میکرد یک نفر اروپایی میآید فوری به گوشهای میرفت و پیراهن خود را در شلوارش میکرد ولی همین که او دور میشد دوباره آن را بیرون میآورد. پیراهن بازاریها اغلب آنقدر بلند است که تا قوزک پاهایشان میرسد و به جامه خواب که در دوره ویکتوریا معمول بوده، شباهت دارد. دختران خردسال در پیراهنهای خود که اغلب آنها از رنگهای اصلی تشکیل یافته، خیلی با نشاط به نظر میآیند. آفتاب سوزان بهزودی رنگ سبز پستهای را به زمردی و فیروزهای و رنگهای آبی و بنفش را به رنگ شبهای تیره و قرمز درخشان را به رنگ گل سرخ ایران مبدل میسازد.
هنگامی که مراسم بامداد نوروز پایان مییابد آن عده از مردم اصفهان که میتوانند، با شتاب به سوی زایندهرود میروند تا بعدازظهر و عصر را در کنار رود بگذرانند. در این روز بهخصوص از دو پل مقوس، «پل خواجو» محبوبیت بیشتری دارد و عده زیادی به آنجا میروند. در اغلب موارد حتی به کرهخرها یک روز مرخصی میدهند و به آنها اجازه میدهند که در تفریح و گردش در هوای آزاد شرکت کنند. ممکن است در این روز چند خرمهره دیگر به مهرههای پیشین که بر گردن دارد اضافه کنند تا از چشم بد مصون ماند و یک یا دو ردیف حاشیه به پالان او بیفزایند. این پالانها بسیار بزرگ هستند و قدری به زین اسبهایی که زنان در سیرک سوار آنها میشوند شباهت دارد. هنگامی که کرهخر را بدینسان آراستند یک قالیچه، روی پالان قرار میدهند و مادر خانواده بر آن سوار میشود. پس از اینکه او نقاب و چادر خود را مرتب کرد همسرش کودک را به او میدهد و آنگاه دو کودک دیگر را در پشت او مینشانند. با اینکه این کودکان هیچ چیزی را نمیتوانند ببینند ولی خیلی خوشحال هستند. پدر و پسرهای خانواده در حالی که یکی از آنها سماوری را در بغل میگیرد پیاده بهدنبال الاغ حرکت میکنند.
اگر هنگام رسیدن به پل، کلیه غرفهها اشغال شده باشد، اهمیتی نمیدهند. همین قدر که میتوانند رودخانه را ببینند راضی هستند و برایشان تفاوت نمیکند که در چه محلی بنشینند. هرگاه مکان سایهداری پیدا نکنند الاغ را طوری قرار میدهند که سایه او روی قالیچه بیفتد و چون بعدازظهر است و بهتدریج بر طول سایهها افزوده میشود به این ترتیب بسیار مناسب است. (هنگام ظهر این کار اشکال بیشتری دارد چه خورشید در آسمان بالا آمده و در زیر بدن الاغ فقط آنقدر جا هست که خرکچی میتواند بعدازظهر آنجا به خواب رود). آنگاه متوجه سماور میشوند و کوچکترین پسر خانواده را میفرستند تا قطعهای زغال مشتعل به بزرگی یک گردو، از خانوادهای که توانگر به نظر میرسد، به وام بستاند. در این موقع همه خوشحالند. جویبارهایی که به وسیله بندهای کمانی سیلگیر پل وارد رودخانه میشوند اعلام میکنند که در کوهستان زد و خوردی بین برف و آفتاب روی داده و آنها به پیروزی آفتاب تبسم میکنند.
تفریحات بعدازظهر ساده و عاری از گناه است. نگاه کردن به ابرهای بهاری که بر حسب اتفاق ظاهر میشوند و خندیدن به گردابهای فراوان رودخانه و به آب انداختن اولین شکوفههای بهاری قسمتی از این تفریحات را تشکیل میدهد. هنگامی که یکی از پسربچهها با یک حشره کوچک یا آنطور که ایرانیان آن را نام نهادهاند «خر خاکی» باز میگردد شعف و هیجان آنها به منتها درجه میرسد. چه، معتقدند که این جانور که فقط در این موقع سال ظاهر میشود خوشیمن است و پیک نیکبختی سال نو است. همین قدردانی و استفاده از ایام فراغت در مشرق زمین است که آنها را قادر میسازد که با هیچ و پوچ منتهای شادی و لذت را حاصل کنند و از این حیث، امتیاز عجیبی بر مغرب زمینیها دارند. در این جشن نوروزی به خصوص که وصف کردیم تنها یک نقص، گردش و تفریح کامل و لذتبخش آن خانواده را بر هم زد. یاسمن دختر پانزده ساله و آهو چشم از روی بیاحتیاطی و با جسارت و بیشرمی اجازه داد که نسیم ملایم زایندهرود گوشه چادر او را عقب بزند و مژگان سیاه چشم او را به یک تن فرنگی رهگذر بنمایاند. این موضوع که شلوار کوچک سیاه وی که به سبک معمول در تهران در ناحیه قوزک و زانو آن را کش انداخته بودند نمایان بود هیچ اهمیتی نداشت.
کلاه فرنگیهای پل در غروب آفتاب روز عید به لژهای تئاتر، هنگام اجرای یک نمایشنامه بزرگ شباهت دارد. با این تفاوت که هر یک از این کلاه فرنگیها برای خود نمایش جداگانهای دارد. در این اتاقهای هلالی شکل، مردان جوان درباره زنهای آینده خود، که زیباییهای آنها در پشت نقابهای ضخیم و چادر پنهان است، میاندیشند. چه فقط در شب عروسی است که پدر و مادر به شوهر اجازه میدهند تا همسر خود را برای اولین بار ببیند و سلیقه پدر و مادر خود را بستاید. در بعضی از موارد داماد از حیرت، شاخ در میآورد. این روزها بین پیرمردهای ریش حنایی بازار افسانههای عجیبی شایع است و میگویند پسرهایی که به مدرسه میروند و در کلاسهای بالا تحصیل میکنند مانند سابق مطیع و حرفشنو نیستند. در مدرسهها باشگاههایی تشکیل دادهاند و اعضای این جمعیتهای مخفی سوگند یاد کردهاند که قبل از دیدن زن خود، او را به همسری قبول نکنند. پیرمردان در حالی که انگشتان خود را در میان ریشهای مسی رنگ خود فرو میبرند سر را تکان میدهند و متحیرند که کار دنیا به کجا خواهد کشید. در نوروز شب زود فرا میرسد و تهسیگارهای مشتعل و سرخی آتش قلیان، کلاه فرنگیها را به غارهای اسرارآمیز مبدل میکند. در این موقع همه به نقال گوش فرا میدهند. باید داستان «رستم و سهراب» و رخش را برای پسران جوان نقل کرد، چه ایرانیان هرگز از شنیدن داستان قهرمانان افسانهای خود ملول نمیشوند.
منبع: سفرنامه فرد ریچاردز، ترجمه مهین دخت بزرگمهر، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
ارسال نظر