گردش در «بوسان پرجنب‌و‌جوش»

سعید انوری نژاد

saeidanvari@yahoo.com

در پاییز سال ۱۳۹۰ برای سفری کاری به کره‌جنوبی رفتم. سفری که در نهایت سه هفته طول کشید و به جز دو آخر هفته که یک بار به شهر بندری بوسان و بار دیگر به شهر کوچک گه‌ئونگ‌جو (Gyeongju) رفتم، در باقی روزها در سئول بودم. در این قسمت به داستان دیدار از بوسان می‌پردازم.در ذهن من همیشه، بوسان شهر مهم کره‌جنوبی بوده است، نه سئول؛ هنوز هم نمی‌دانم چرا و چگونه چنین ایده‌ای در من شکل گرفته بود. هر چه بود نتیجه‌اش این شد که بدون کمترین پرس‌و‌جویی از اینکه اولین گزینه برای گشت و گذار در کره برای آخر هفته خارج از سئول کجا می‌تواند باشد، راهی بوسان شدم. عصر روز جمعه که شبیه چهارشنبه ما به‌عنوان آخرین روز کاری است، پس از پایان کار به ترمینال مرکزی سئول رفتم تا بلیتی برای رفت و برگشت بوسان بخرم. ترمینال نه‌چندان بزرگی که سه خط مترو به آن وارد می‌شد و ساختمانش چهار طبقه روی زمین بالا رفته بود.

فروش بلیت در گیشه‌هایی صورت می‌گرفت که شیشه‌ای کلفت میان فروشنده و خریدار فاصله انداخته بود و صحبت از طریق میکروفن و بلندگویی کوچک در دو سو انجام می‌شد. این گیشه‌ها، بلیت همه موسسه‌های حمل و نقل را می‌فروختند و به این ترتیب به‌صورت یک‌جا همه گزینه‌ها روی میز بود و مسافر از این موسسه به آن موسسه سرگردان نمی‌شد. با وجود آنکه راهنمای کوچکی در ترمینال برای زمان و انواع بلیت‌ها وجود داشت اما کمی گیج‌کننده بود و در حالی که پشت سرم چندین نفر ایستاده بودند، دست آخر در مکالمه‌ای پر دست‌انداز با فروشنده توانستم ساعت و نوع بلیتم را برای صبح زود روز جمعه انتخاب کنم و بخرم. بلیت‌ها سه نوع بود؛ عادی، اکسپرس و ام‌اکسپرس که تفاوت آنها در اندازه صندلی و فاصله میان ردیف‌ها، داشتن یا نداشتن تلویزیون کوچک اختصاصی و پخش موزیک بود. قیمت ارزان‌ترین بلیت ۲۲۰۰۰ تومان و گران‌ترین آن ۳۶۰۰۰ تومان بود؛ البته به نرخ ارز آن زمان.در هوایی بارانی و صبح زود با مترو به ترمینال رفتم.

سکوهای فراوانی برای سوار شدن مسافران وجود داشت که هر کدام برای یک شهر بود. در اینجا هم شرکت‌های مختلف مسافربری از یکدیگر جدا نشده بودند. اتوبوس‌ها همه ساخت کره؛ دوو، کیا یا هیوندای. فضای ترمینال نسبتا آرام بود و مثل ترمینال‌های ایران، فریاد و داد و بیداد برای جلب مشتری به گوش نمی‌رسید. پیش از حرکت راننده پشت میکروفن اتوبوس چیزهایی به کره‌ای گفت و تعظیمی کرد و همه مسافران اتوبوس کمربندهایشان را بستند؛ من هم تبعیت کردم. با وجود بارندگی و خیس بودن زمین‌ها، کارتن و روزنامه‌ای کف اتوبوس وجود نداشت. میان راه یک ربع در استراحتگاهی توقف کرد که ده‌ها اتوبوس دیگر نیز آنجا پارک بودند. سئول و بوسان در دو سر کشور قرار گرفته‌اند و از این رو یکی از درازترین مسیرهای بین شهری در کره است. فاصله آنها ۳۳۰ کیلومتر است و این مسیر را در کمتر از ۴.۵ ساعت می‌روند. از همین روست که هیچ‌کدام از اتوبوس‌ها جایی برای خواب راننده‌ها ندارد. تا چند ده کیلومتر بعد از سئول اتوبان پنج باند داشت و با این حال نسبتا شلوغ بود و پس از آن تبدیل به اتوبانی دو بانده می‌شد تا به بوسان می‌رسید. گیت‌های دریافت عوارض خودکار بود و هیچ متصدی‌ای نداشت. با رد شدن وسیله نقلیه صدای بوقی به گوش می‌رسید و ماشین‌ها بدون کم کردن سرعت رد می‌شدند. اما شاید خوب باشد همین‌جا به مسیر برگشت به سئول اشاره کنم که ترافیک سنگینی قبل از عوارضی سئول شکل گرفته بود و مدت طولانی را در آن سپری کردیم.

بوسان کجاست؟

حالا وقتش شده که کمی درباره بوسان بگویم. بوسان یا پوسان دومین شهر بزرگ کره‌جنوبی بعد از سئول است و در جنوب شرقی این کشور در ساحل دریای ژاپن قرار دارد؛ شهری ۳.۵ میلیون نفری که لابه‌لای کوه‌ها و تپه‌ها و میان چندین رود بزرگ گسترش یافته است. این شهر، مرکزی مهم در تجارت دریایی و همچنین مرکز صنایع کشتی‌سازی کره است. در خلال جنگ دو کره در میانه قرن بیستم، شمالی‌ها نتوانستند بوسان را اشغال کنند و در حالی که بخش زیاد از کره جنوبی به دست شمالی‌ها افتاده بود، این جنوبی‌ترین شهر مهم کره در آن مدت تبدیل به مرکز و پایتخت کره جنوبی شد. محل برگزاری بازی‌های آسیایی ۲۰۰۲، بوسان بود و دهکده بازی‌ها در کنار کوه پکیانگ قرار دارد. بوسانی‌ها کاندیدای میزبانی المپیک ۲۰۲۰ هم شده بودند و از همین رو در آن روزها تبلیغات بسیاری دراین‌باره به چشم می‌آمد؛ هرچند نتوانستند به آن دست یابند. آنها برای شهر خود لقبی انتخاب کرده‌اند که در نقشه‌ها و تبلیغات توریستی‌شان به چشم می‌آمد؛ بوسان پر جنب و جوش.پیش از ظهر به بوسان رسیدم و معلوم بود باران تازه بند آمده است.

ترمینال شهر چندان بزرگ نبود. کف سالن موزاییک عادی بود و چند فروشگاه داشت که بیشترشان خوردنی فروشی بودند. در همین جا نقشه شهر را گرفتم و مدتی پیاده به سمت جنوب و ساحل، در کوچه‌ها و خیابان‌های شهر پرسه زدم. پس از یکی دو ساعتی سوار مترو خط یک شدم و تا نزدیکی بندرگاه اصلی شهر رفتم و دوباره پیاده‌روی را از سر گرفتم تا اوایل شب که به خانه پسری کانادایی به نام اندرو بروم که در بوسان به تدریس زبان انگلیسی مشغول بود.چندان از ترمینال فاصله نگرفته بودم که چندین کارگاه سنگ‌تراشی دیدم؛ ساخته‌هایشان بیشتر مجسمه‌های نشسته یا ایستاده بودا بود. کمی آن‌سوتر تعمیرگاه یخچال و لوازم برقی دیده می‌شد. در پیاده‌روی یک روزه‌ام در بوسان با چنین مشاغلی زیاد برخوردم. پنچرگیری ماشین، تعمیرکار دوچرخه، ساعت‌سازی و از این دست که در سئول ندیده بودم. در همین خیابان‌ها که راه می‌رفتم متوجه شدم رانندگی‌ها چندان تعریفی ندارد و خط عابر پیاده کمتر مورد توجه است و با حواس جمع باید از خیابان رد شد. تف انداختن کار غریبی نبود، حتی در مترو! مردمانی با دست‌های زمخت و کار کرده، چهره‌های آفتاب‌سوخته و لباس‌های پشمی و چندلایه روی هم، گاه با جلیقه‌ای زیر کت، همه خبر از سکونت در شهرستانی نه چندان مدرن می‌داد.بوسان در جنوب به دریا ختم می‌شود و کوه‌ها و تپه‌های جنگلی جابه‌جا در شهر سربرکشیده‌اند و دو رود بزرگ و یکی کوچکتر به فاصله از هم از داخل شهر می‌گذرند و به دریا می‌ریزند. شهر در میان این بلندی‌ها و آب‌ها، محله به محله و تکه پاره گسترش یافته است؛ بافتی متکثر که در لحظه نمی‌توان همه آن را زیر نظر گرفت. گسترش شهر را من در کوهنوردی روز یکشنبه در بوسان متوجه شدم؛ در ارتفاعی بالاتر، بخش‌هایی از شهر را دیدم که غیر از این امکان دیدنش نبود. شاید همین موانع طبیعی باعث شده است تا با وجود نوسازی و گسترش و افزایش جمعیت شهر، محله‌های قدیمی چندان تغییری نکنند؛ چه شکل و شمایل‌شان و چه شیوه زیست قدیمی‌شان. آپارتمان‌ها و برج‌های مسکونی بسیاری در دامنه‌های تپه‌ها و نقاط دورتر از منطقه قدیمی شهر ساخته شده بود. اما گشت و گذار من در روز اول بیشتر در بخش قدیمی انجام شد؛ محله‌هایی با خانه‌های فشرده و تو در تو و یک و دو طبقه؛ کوچه‌های باریک، شیب‌دار و پیچ در پیچ، سیم‌های برق و تلفن در‌هم و فراوان در آسمان به این سو و آن سو. مسیر پیاده داخل این محله‌ها در برخی جاها با پله‌های پرشیبی همراه بود تا دسترسی به دیگر بخش‌ها در شیب تپه‌ها فراهم شود. شیشه‌های ترشی و خمره‌های کوچک و بزرگ که شاید داخلشان کیمچی قرار داشت، پشت شیشه‌هایشان و کنار درها دیده می‌شد. جلوخان‌ها و داخل کوچه‌هایی که شاید از بعضی‌شان ماشین هم رد نمی‌شد، گلدان‌های کوچک و بزرگ گل کم نبود.

بیشتر جاها تمیز و مرتب بود و حتی در معوج‌ترین نقاط هم محل پارک ماشین‌ها روی آسفالت علامت‌گذاری شده بود؛ اما همه جا آسفالت سالم نبود و چاله و کندگی هم وجود داشت.شهر چهار خط مترو داشت و پنجمی هم در حال ساخت بود. هر چند مترو، شهر را به‌طور کامل پوشش نمی‌داد، اما این نقص را سرویس اتوبوسرانی برطرف می‌کرد که ساعت طولانی کار و پوشش بسیار گسترده و زمانبندی دقیق و کوتاهش بسیار کارآمدش کرده بود. ایستگاه‌هایی که من دیدم فضایی نسبتا کوچک داشت و به نظر قدیمی می‌آمد، به جز ایستگاه مجموعه بازی‌های آسیایی در خط سه که بسیار بزرگ با سالن‌هایی گسترده و خروجی‌های متعدد بود. حفاظ ایمنی سکوهایی که من دیدم نیز نه به‌صورت جدارهای شیشه‌ای که همه ایستگاه را پوشانده باشد بلکه نرده‌هایی به ارتفاع یک متر بودند و به جز محل باز شدن درها در همه سکو قرار داشت. بر خلاف سئول که در سکوی ایستگاه‌ها خبری از صندلی و محل نشستن نبود یا من ندیدم، اینجا صندلی‌ها ردیف کنار هم و چسبیده به دیوار قرار گرفته بود و خط زرد لبه سکو نشانه ایمنی هم پشت نرده‌ها وجود داشت. در مترو می‌دیدم که اینجا دیگر خبری از فراوانی گوشی‌های هوشمند نیست و مسافران بیشتر از آنکه سرشان گرم موبایل‌هایشان باشد به یکدیگر نگاه می‌کنند و غریبه تازه‌وارد را زیر نظر می‌گیرند. در کنار همه اینها جوانانی که انگلیسی می‌دانند در ایستگاه‌های مترو بودند که با رویی خوش راهنمایی توریست‌ها را بر عهده داشتند.در حالی که در محلات قدیمی شهر پرسه می‌زدم، آرام آرام ارتفاع می‌گرفتم و بخشی از شهر را می‌توانستم ببینم. در نقطه‌ای که من ایستاده بودم و فاصله چندانی با یادمان کشته‌های جنگ نداشت، بندرگاه اصلی شهر در سمت غرب دیده می‌شد که اسکله‌ای بزرگ با تعداد زیادی جرثقیل، بازوهای بارگیری و دهها کشتی باربری بزرگ در آنجا قرار گرفته بود. ولی چیزهای جالب‌تری هم می‌شد دید: سربرکشیدن ده‌ها برج و آپارتمان و مجموعه مسکونی میان هزاران خانه قد و نیم قد، درختان و کلونی‌های سبز میان بافت‌های مسکونی، تابلوهای نئون فراوان بر در و دیوار ساختمان‌ها که چشمک می‌زدند و شهر را نورانی‌تر می‌کردند و دست آخر آنچه در سئول بسیار دیده می‌شد و از آن بالا کمتر به چشمم آمد: صلیب و نشانه‌های مسیحیت بود.نقطه پایان پیاده‌روی‌ام در این بافت قدیمی، پارکی بود که یک سویش یادمانی برای کشته‌های جنگ ساخته بودند و سویی دیگر پارک دموکراسی. بنای یادمان بالای تپه‌ای قرار داشت و راه رسیدن به آن از میان درختان زیبا و عکس‌هایی فراوان از دوران جنگ داخلی به همراه توضیحات مفصل عبور می‌کرد. ورود به آنجا بایدها و نبایدهایی هم داشت؛ اینجا برای ورزش و دویدن نیست، سیگار نکشید و سگ نیاورید و با دوچرخه داخل نروید. در آن نوشته‌ها آمده بود که شمالی‌ها از دختران و پسرهای کم سن و سال در جنگ به‌عنوان سرباز استفاده می‌کردند و بی‌گناهان را می‌کشتند و وقتی رفتند آزادی آمد و لابد هم که اگر چنین پارکی در پیونگ یانگ سرپا شود خواهند نوشت که جنوبی‌ها هم کم از این کارها نکرده‌اند! در پارک آن سو اما جنب و جوش بسیاری وجود داشت. مردان بسیاری روی نیمکت‌ها نشسته بودند و حرف می‌زدند و معرکه می‌گرفتند و تعدادی هم دو به دو مشغول بازی پایی بودند که نفهمیدم چیست و اطراف هر کدام هم چند نفری ایستاده بودند و به یکی از دو رقیب راهنمایی می‌کردند و سر از خوشحالی یا تاسف تکان می‌دادند.در پایان روز و پیش از آنکه پیش اندرو بروم به ساحل گوانگالی رفتم. ساحلی شنی و طولانی و مدور. یکی دو کیلومتری دور از ساحل پل معلق عظیمی در آب وجود داشت که دو منطقه بوسان را به هم متصل می‌کرد و این سو در خشکی بعد از چند صد متر فضای خالی در خط ساحلی، خیابانی شلوغ و سپس ساختمان‌ها و فروشگاه‌های بسیار که بیشترشان برندهایی معروف بودند.

بازارهای جالب

یکشنبه پس از کوهنوردی به جایی به نام گوکبه رفتم که بازاری است زیرزمینی برای هنرمندان؛ نه به معنی غیر قانونی که به معنای واقعی زیرزمینی بودن. اما پیدا کردنش اصلا کار راحتی نبود و چند ساعتی طول کشید و در آن فاصله چیزهای جالب دیگری هم دیدم. در کنار یکی از ساحل‌ها بازار ماهی‌فروشان برپا بود و انواع آبزیان دریایی را می‌فروختند؛ اما با سر و صدا که رهگذر را به دیدن و خریدن جنسشان تشویق کنند. هر چند باران تندی می‌آمد اما معلوم بود کسی قصد عقب‌نشینی ندارد و حسابی همه جا شلوغ بود. در کنار این ماهی‌فروشان، بسیاری نیز بودند که یا دکه‌ای داشتند یا روی چرخ و گاری غذا درست می‌کردند و می‌فروختند. هر کدامشان به شیوه‌ای یک پلاستیک یا سرپناهی بالای کاسبی‌شان کشیده بودند تا از خیسی در امان بمانند. در همین مسیر منطقه‌ای بود که علاوه بر چندین سالن سینما، گالری‌ها و فروشگاه‌های متعدد هنری و فرهنگی در آن وجود داشت که برخلاف بازار ماهی‌فروش‌ها که در تسخیر میانسالان بود، اینجا جوانان بودند که حرف اول را می‌زدند.بالاخره به گوکبه رسیدم. چند راهروی طولانی که دو سوی هر راهرو مغازه بود و هر کسی تولیداتش را آنجا می‌فروخت. دوغ و دوشاب کنار هم بود؛ از مصنوعات عادی و پیش پا افتاده تا صنایع‌دستی جالب توجه. به رفتنش می‌ارزید که آثار جالبی از هنر کره‌ای دیدم، از جمله یکی دو تا از فروشگاه‌ها سفال و سرامیک کره‌ای داشتند که فروشنده‌ها خود سازنده آن اجناس بودند و قیمت‌هایشان مناسب‌تر از سئول بود که چیزهایی خریدم.

گردش در «بوسان پرجنب‌و‌جوش»

گردش در «بوسان پرجنب‌و‌جوش»

گردش در «بوسان پرجنب‌و‌جوش»