حرف‌های استاد جمشید مشایخی در جشن انجمن منتقدان و نویسندگان و گلایه‌اش از بهادادن و پرداختنِ بیش از حد به یک بازیگر-استاد عزت‌الله انتظامی- تنها یک اظهارنظر سینمایی و صنفی نیست. همان‌قدر که تجمّع خودجوش جوانانِ دهه‌هفتادی در تهران و مشهد، حاملِ مفاهیمِ اجتماعی است و همان‌قدر که فحّاشی‌های گاه‌و‌بیگاه اینستاگرامی، هزار پردۀ برافتاده از جامعۀ ایران را با خود معنا می‌کند، عصبانیت استادی پیشکسوت هم، نشانه‌ای از جامعه‌ای است که در آن، "از کوره دررفتن" از آنچه تصور می‌کنیم، به ما نزدیک‌تر است.

■■■

تغییراتِ اجتماعی در پیشروی و گسترش، عموما از الگوی "مخروطی" پیروی می‌کنند. بماند که شبکه‌های اجتماعی این الگوبرداری و الگوپذیری را دستخوش تغییراتِ اساسی کرده‌اند اما دور نبوده روزگاری که یک مُد(مثلا شلوارِ دم‌پاگشاد) یا یک اصطلاح (مثل "خفن" یا "گولاخ") یا یک فرهنگ (مثل کافه‌نشینی) از بالاشهر تهران برمی‌خاست، در پایتخت می‌گُستَرد و کم‌کم در بطن و متنِ جوامعِ شهری و روستایی می‌نشست. اما در مورد موسپیدانِ عرصه‌های مختلف، این الگو، معکوس است.این الگوی واژگونه هم، دو دلیل مهم و عمده دارد: "صبوری" و "تجربه".

به عنوان مثال، وقتی فحّاشی و پرخاش، در جامعه فراگیر می‌شود، دیرترین افرادی که از این فراگیری تأثیر می‌پذیرند و به آن دست می‌زنند، پیرانِ دِیر هستند. شکیبایی و پختگی، آنها را به مرزی رسانده که با تأمّل و طمأنینۀ بیشتر، اثر بپذیرند و واکنش نشان دهند.

■■■

اینکه سپیدمویی چون جمشید مشایخی با دیدنِ یک تیزر و توجّه بیش از حد به بازیگری دیگر، اینچنین صدا بالا ببرد و فریاد برآورد و لب به پرخاش بگشاید، حاصلِ عصبانیت آنی و لحظه‌ای نیست.این پیمانه، ذرّە‌ذرّە انباشته شده و سرریز کرده است.

همۀ آنها که استاد مشایخی را از نزدیک می‌شناسند، بر طبع و مرامِ محترمانه و متواضعانه‌اش صحّه می‌گذارند. پس وقتی چون "او"یی "از جای می‌شود"، حتما باید از خود پرسید: پیمانه کجا پُر شده و چرا لبریز؟

لُبّ کلامِ جمشید مشایخی، یک گزارۀ آشناست در جامعۀ امروز ایران: "توازن و برابری و عدالت چه شد؟ لیاقت دیگری را می‌بینی، ببین. شایستگیِ مرا هم ببین."

نتیجۀ تَبَعی این گزاره، در سیاست می‌شود: جناح‌بازی و آقازاده‌نوازی، در اقتصاد می‌شود: رانت و شکافِ طبقاتی، در فرهنگ می‌شود: لابی و پارتی و در اجتماع می‌شود: دویدن و نرسیدن.

و نتیجۀ همۀ اینها می‌شود سرخوردگی.

حتما از آمار جهانی و جایگاه و رتبۀ ایران در دو شاخص افسردگی و عصبی‌بودن خبر دارید و نیازی به تکرار نیست.

آدم‌ها از شکمِ مادر، افسرده زاده نمی‌شوند و از آسمان، سرخوردگی فرونمی‌ریزد. خدا را شکر، این دوتا، با ژن خوب و بد هم منتقل نمی‌شوند. پس این شرایطِ محیطی و اجتماعی است که فرد را مبتلا و گرفتار می‌کند.

این نابرابریِ فراگیر، یک نتیجه دارد و آن هم سرخوردگی است. سرخوردگی هم دو جلوه بیشتر ندارد؛ یا سر از آمارِ طلاق و خودکشی و تختِ روانپزشکی و وادادگی و سکوت و عُزلت و انزوا درمی‌آورد یا به جلوه‌ای همچون فحّاشی و نزاع و پرخاش و داد و بیداد و فریاد می‌رسد.

■■■

فریادهای جمشید مشایخی، صدای بلند بغضی فروخورده است که تنها گوشه‌ای از پیدا و پنهانِ جامعه ایران را بازمی‌نمایاند. این بازنمایی و پژواک، گاهی روی سِن می‌ماند، گاهی از روی سِن پایین می‌آید و از درِ کناری، سالن را ترک می‌کند و می‌رود پیِ کارش.

به سیم‌آخرزدن، دچارِ جابه‌جایی شدیدِ مفهومی شده و گزیرِ واپسین، به نخستین چاره نزدیک شده است.خطرناک نیست؟!

* روزنامه‌نگار و مجری تلویزیون

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.