محمدعلی هژبری در خبرآنلاین نوشت:

برای تحلیل روابط بین الملل و موضوعات مختلف سیاست بین الملل، تئوریهای مختلفی وجود دارد. هر کدام از نظریه ها از عینک خاصی به این حوادث می نگرند‌. هرکدام معایب و محاسنی دارند و به تنهایی قادر به تحلیل و تبیین بی و کم کاست پدیده ها و تحولات نیستند‌.

تئوری رئالیسم (واقع گرایی) به تعبیر برخی از اندیشمندان، بیشترین همخوانی را با نظام بین الملل دارد.
اینکه همه بازیگران (دولتها) در تلاش برای کسب و افزایش و نمایش قدرت هستند. منافع ملی، چراغ راهنمایِ سیاست خارجی کشورهاست. منافع، دوست و دشمن را تعیین می کند، گزاره های منتسب به واقع گرایان هستند که برای همه ما آشناست و در دنیای سیاست و روابط بین الملل، همگی عینیت می یابند.

نظریۀ نو واقع ­گرایی تهاجمی که یکی از خرده نظریه ­های رئالیسم است، توسط جان میرشایمر تئوریزه شده و مبتنی بر چند مفروض بنیادین است:

۱.نخستین و اصلی­ ترین هدف قدرت­ها، تضمین بقاست.
۲.نظام بین­ الملل آنارشیک است. هیچ اقتدار مرکزی وجود ندارد. (تفاوت اشکار با سیاست داخلی)
۳.دولت­ها به صورت بالقوه برای یکدیگر خطرناک هستند و نیت تهاجمی دارند. دولتها هرگز نمی ­توانند در مورد مقاصد و نیاتِ دولت ­هایِ دیگر، مطمئن باشند و امکانِ تقلب وجود دارد. کشورها، همواره نگران تقلّب کردنِ دیگران بوده اند و خواهند بود.(مثال معمای گوزن) احتمالِ تقلّب، با در نظر گرفتن تکنولوژی نظامیِ مُدرن، که می تواند به سرعت توازن قوا میان کشورها را تغییر بدهد، بسیار بالا ارزیابی می شود.

مثلاً ایران میتواند مانند کُره شمالی، مخفیانه فعالیتهای اتمی داشته باشد و در موعد مقرر و دل خواهش، موشک اتمی خود را هوا کرده و کشورش را اتمی معرفی کند. و اینجاست که کار از کار گذشته است. با این حساب، اگرچه کشورها به پیمان های همکاریِ نظامی می پیوندند و موافقتنامه هایِ کنترل تسلیحاتی امضا می کنند، با هم مذاکره میکنند، ولی ضمنِ حفظِ احتیاط، معتقدند که در نهایت، امنیت ملی شان را ، باید خودِ آنها تامین کنند.(اصل خودیاری)

این مسئله یکی از دلایلی است که به رغم وجود پیمان کاهش تسلیحات استراتژیک که در اوایل دهه ۱۹۹۰ به امضا رسید و تمدید پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای در سال ۱۹۹۵، قدرتهای هسته ای همچنان بخشی از تسلیحات هسته ای خود حفظ می کنند.(بحث بازدارندگی)
۴.قدرت­ها در سیاست بین­ الملل بازیگران عقلانی­ اند. آنها برای بقای خود در این محیط، رفتارِ مناسب را انتخاب می­ کنند. (جنگ فقط یکی از گزینه هاست)

۵. قدرت و امنیت نسبی است. افزایش قدرت و امنیت یک بازیگر منجر به کاهشِ قدرت و امنیت دیگری میشود. بازیگران در تقسیم کیک، به سهم خود نگاه نمیکنند، بلکه سهم خود را در مقایسه با بازیگر دیگر می سنجند، لذا هیچ وقت، قانع و خشنود نیستند. پس مذاکره بُرد- بُرد وجود ندارد و نتیجه گفتگوها متغیر صفر است.(برد - باخت)

رئالیست‌های تهاجمی به تنش‌زدایی نیز اعتقادی ندارند و از منظر آنان تنش‌زدایی‌ها صرفا به منزله‌ ایجاد فرصت و فضای تنفسی برای دولت‌ها است که به آنها اجازه میدهد تا به موقعیت مطلوب و بهتری برسند. دولت ترامپ برجام را به نفعِ ایران ارزیابی میکند.سیاست تنش زدایی و دادن فرصت دوباره به ایران را، مرحلۀ بازیابی ایران برای رسیدن به قله های قدرت و قدرت تهاجمی میداند.

رئالیست‌های تهاجمی نهادهای بین‌المللی را مهم تلقی نمی‌کنند؛ زیرا نهادهای بین‌المللی را ابزار قدرت‌های بزرگ برای تسهیل در دست‌یابی به اهدافشان می‌دانند. به عبارت دیگر، قدرت‌های بزرگ به نهادها شکل می‌دهند تا بتوانند سهم خود از قدرت جهانی را حفظ کنند و یا حتی آن ‌را افزایش دهند. برای همین، سیاست دوگانه تعامل -تشویق و تهدید- تحریم(سیاست هویج و چماق) و سوء استفاده از سازمانهای بین المللی را همزمان برای ایران بکار میبرند.

موضوعِ تصویب تحریم ایران از سوی مجلس سنای امریکا به بهانه فعالیت های موشکی ایران و حمایت از تروریسم و تحریم ارگانهای تابعه سپاه قدس، را باید از منظر رئالیسم و نئورئالیسم تهاجمی تحلیل کنیم.

نقطه کانونیِ سیاست امریکا نسبت به ایران، عدمِ پذیرش ایران به عنوان یک کشور مسئول و مستقل، رشدیافته و بازیگر مهم در عرصه تعاملات جهانی است و با دستاویز قرار دادن موضوعاتی چون حقوق بشر، حمایت از تروریسم، تلاش برای ناامن سازی عراق و افغانستان و یمن و سوریه، مخالفت با روند به اصطلاح صلح خاورمیانه و... حاکمیت ایران را مورد تهاجم قرار میدهند. در تلقی امریکا، دستیابی ایران به فن آوری غنی سازی اورانیوم یعنی تثبیت موقعیت منطقه ای و جهانی ایران که به معنی تثبیت قدرتی معارض در برابر غرب میباشد.

جمهوری اسلامی ایران در دهه های اخیر با محدودیتهای زیادی از جانب نظام بین الملل به رهبری و هدایت امریکا، روبه رو شده است. قطعنامه های ضدایرانی مختلف از طرف شورای حکامِ آژانسِ بین المللی انرژی اتمی برای به بن بست رساندن فعالیتهای هسته ای ایران، تحریم از جانب اتحادیه اروپا در موضوعات حقوق بشر و پرونده هسته ای، به راه انداختن پروژه ایران هراسی و محاصره اقتصادی و سیاسی ایران در منطقه، دخالت در امور داخلی ایران خاصه بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری در ایران، متهم کردن جمهوری اسلامی به حمایت از تروریسم، قرار دادن جمهوری اسلامی در راستای کشورهای خاطی و شرور به بهانه بهره مندی ایران از سلاح های کشتار جمعی و موشکهای بالستیک، تهدید ایران به حمله نظامی از سوی دولتمردان آمریکایی و همچنین تهدید به ایجاد آشوب و حمایت از مخالفان داخلی همانند ادعای اخیرِ تیلرسون وزیر خارجه امریکا به حمایت از مخالفان داخلی ایران برای تغییر رژیم سیاسی، توسعه سپرِ موشکی به کشورهای همسایه ایران به منظور فشار بیشتر بر ایران، از اقدامات امریکا و غرب علیه جمهوری اسلامی ایران بوده است.

در مقابلِ فشارهایِ سازمان یافته از ساختار بین الملل، دولت احمدی نژاد، سیاستِ مقاومتِ کارگزار در برابر ساختار (شورای امنیت، ساژمان جهانی انرژی اتمی، شورای حکام، اتحادیه اروپا و شورای حقوق بشر و...) را برگُزید.

بالتبع این مقاومت، همراه با تغییراتی در سیاست خارجی ایران بود. این تغییرات را میتوان در قالب سیاست نگاه به شرق، جنوب گرایی در چارچوب روابط با کشورهای جهان سوم و ذره ای، عدم توجه به قطعنامه های شورای امنیت و آژانس هسته ای و تداوم مُصِرانه سیاست هسته ای، دیپلماسی فعالتر و سیاست تهاجمی در برابر غرب وآمریکا خلاصه کرد.

در مقابل، شاهدِ تقویتِ رئالیسم تهاجمی در بین رهبران امریکا و اروپا و تشدید ذهنیت منفی نسبت به نیت دولتمردان ایران بودیم.صدورِ شش قطعنامه شورای امنیت (۱۷۳۷، ۱۷۴۷،۱۸۰۳،۱۹۲۹، ۱۹۶۹،۱۸۳۵) و هشت قطعنامه تحریمی در مورد نقض حقوق بشر از سوی پارلمان اروپا علیه دولت احمدی نژاد، نشانگر استفاده از نهادهای بین المللی در راستای اهداف و منافع انها بود‌.

سیاست دولتِ روحانی، نزدیکی به امریکا و غرب برای پایین آوردن فتیله فشارها و رفع ذهنیت آنها نسبت به نیتهای تهاجمی ایران بود.

در زمان روحانی نیز، سیاست دوگانه فشار و تشویق همزمان علیه ایران اجرا شد. رفع تمامی قطعنامه های الزامی شورای امنیت با صدور قطعنامه ۲۲۳۱ در ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۵ صورت گرفت. لذا تمامی قطعنامه های قبلی شورای امنیت، ملغی شد.

علیرغم گفتگوهای سازنده و توافق برجام، دولت اوباما و شخص هیلاری کلینتون بارها از چتر اتمی در خلیج فارس برای حمایت از کشورهای عربی سخن گفته بودند. قراردادهای میلیاردی فروش اسلحه به عربستان و دیگر کشورهای عربی چه در دوره قبل از برجام و چه دوره پسابرجام، به بهانه افزایش خطر ایران و هژمونی طلبی کشورمان، توجیه میشود. امروز هم قرارداد ۱۱۰ میلیاردی ترامپ با عربستان، با تئوری ناتوی عربی، توجیه میشود.

به اعتقاد نگارنده، باز همانند دوران ریاست جمهوری خاتمی، شاهد تقسیم کار بین اروپا و امریکا هستیم. گفتگو و تعامل از طرف اروپا و تحریم و مجازات های اقتصادی و غیراقتصادی از طرف امریکا؛ تا ایران با انگیزه افزایش حمایتها و رفع تحریمها، به مذاکرات ادامه داده و بیشترین امتیازات را به طرف امریکایی دهد. عدمِ حمایتِ اروپا از ایران و توافق برجام به بهانه اینکه تحریمهای امریکا هسته ای نیستند، و نقض برجام محسوب نمیشوند، تله بزرگی است که ایران را مجبور میکند به سمت برجام های دیگر در موضوعات حقوق بشر، موشکهای بالستیک و...بکشاند.

به گونه ای که دندانهای تیز ایران را از کار بیندازد. کاهش قدرت و امنیت ایران به معنی افزایش قدرت عربستان و سایر قدرتهای منطقه ایِ همسوی امریکا خواهد بود. تقویت عربستان، قطر و ترکیه، امارات و تحریم ایران و روسیه باید در یک پازل ارزیابی شود.

*دکترای علوم سیاسی و پژوهشگر روابط بین‌الملل

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.