دیدار دو دریاچه در قلب جنگل

چگونه رفتیم؟

روز اول سفرمان قرار بود به دیدار «دریاچه الندان» در «کیاسر» که هفتاد کیلومتر تا ساری فاصله داشت برویم. صبح خیلی زود بعد از جمع شدن تمام دوستانم از سمت شرق تهران به طرف جاده‌ سمنان- ساری حرکت کردیم. حوالی ۹ صبح بود که در نزدیکی گرمسار برای صرف صبحانه ایستادیم؛ رستورانی که پنجره‌هایش به سمت کوه‌های رنگارنگ گرمسار بازمی‌شدند و با چای خوش طعم، پنیر و چند جور مربا صبحانه‌ای به‌یاد ماندنی را برایمان رقم زد. کم‌کم از سمنان خارج شدیم و تغییر اقلیم را که از خشکی به سمت رطوبت می‌رفت احساس کردیم. سه کیلومتر تا «کیاسر» باقی‌مانده بود که به ابتدای جاده‌ دریاچه الندان رسیدیم. ما برای مسیریابی از دستگاه جی‌پی‌اس استفاده می‌کردیم اما مسیر این دریاچه از روی نقشه‌هایی مانند گوگل‌مپ هم مشخص است و بیشتر محلی‌ها هم می‌توانند برای مسیریابی راهنمایی‌تان کنند.

جنگل مرداب‌دار

از جاده‌ اصلی جدا شدیم و مسیر دریاچه را در پیش گرفتیم. کم‌کم می‌توانستیم تپه‌های زیبایی را ببینیم که با گل‌ها و علف‌های خوشرنگ پوشانده شده بودند و از بالا هم رنگ آبی آسمان زیبایی آنها را تکمیل می‌کرد. صحنه‌ها به‌قدری زیبا بودند که نمی‌توانستم در برابر اصرار همسفرانم برای توقف و عکاسی مقاومت کنم. پس کمی ایستادیم و بعد از چند دقیقه‌ای عکاسی و لذت بردن از هوای پاک آن حوالی به ماشین بازگشتیم. چند دقیقه بعد وارد جنگل انبوهی شدیم که درختانش، سایه‌هایی سرد و سیاه را بر زمین پهن کرده بودند.  بیشتر که پیش رفتیم یکی از همسفرانم از پنجره ماشین، زمینی را که رنگ سبز آن با بقیه قسمت‌ها متفاوت بود نشان داد و پرسید که آنجا چیست و چرا با سیم‌های خاردار مسیر ورودی‌اش را مسدود کرده‌اند. برایشان توضیح دادم که آنجا یک «مرداب» است و برای حفظ امنیت جان انسان‌ها و دام‌هایی که چرا می‌کنند به این شکل از آن مراقبت می‌شود. ما تا پیش از ایستادن ماشین چند مرداب بزرگ و کوچک دیگر را هم دیدیم و درباره‌ شیوه‌های نجات از فرورفتن در مرداب با هم گفت‌وگو کردیم.

الندان چه دارد؟

کمی تا ظهر مانده بود که به دریاچه‎ «الندان» رسیدیم؛ آبگیری وسیع که در صورت بارندگی مناسب، وسعت آن ممکن است به ۳۰ هکتار هم برسد. دور تا دور دریاچه را درختان زیبایی پوشانده بودند. انعکاس آنها در آب همراه با حرکت موج‌هایی که روی آب به آرامی می‌رقصیدند، چند دقیقه‌ای همه‌ ما را مبهوت خود کرد.  چند قایق پدالی برای گشت و گذار روی دریاچه، یک کلبه‌ چوبی و آلاچیقی برای افروختن آتش و استراحت از جمله امکانات اطراف دریاچه بود. برخی همسفرانم برای گشت و گذار روی دریاچه حاضر شدند و چند نفری دوست داشتند در آلاچیق و کنار آتش برای لذت بردن از منظره‌ دریاچه بمانند. من هم همراه با چند نفر دیگر، برای راهپیمایی کوتاهی در جنگل آماده شدیم.

آشنایی با گیاهان جنگلی

زمین‌‌‌ کمی گل‌آلود بود اما می‌شد برای قدم زدن قسمت‌های خشک را هم پیدا کرد. از پشت آلاچیق مسیری پاکوب را پیش گرفتیم و به سمت دل جنگل حرکت کردیم. در راه برای مسافرانم از درختانی مثل والک و ازگیل گفتم که در این منطقه می‌رویند. بعد بوته‌های بلند زنبق را نشان‌شان دادم که در فصل بهار و تابستان با گل‌های زیبای خود دل از بازدیدکنندگان می‌برند. برای همسفرانم تنوع گیاهان منطقه بسیار جالب بود و وقتی فهمیدند برخی گیاهان دارویی را هم می‌توان از لابه‌لای گیاهان این منطقه پیدا کرد، بیشتر برای دانستن درباره‌ گل‌ها و درختان ترغیب شدند. پیش از آنکه به آلاچیق و پیش بقیه‌ مسافران بازگردیم، جوی‌های آبی را به مسفرانم نشان دادم. برایشان گفتم که در بهار کنار این آب‌راه‌ها را پونه‌های وحشی پر می‌کنند؛ گیاهی که در کنار خواص بیشمار درمانی، عطرش هوش از سرتان خواهد برد.

گوش دادن به صدای زندگی

کمی تا وقت ناهار مانده بود که ما هم از جنگل‌نوردی کوتاهمان بازگشتیم و به آلاچیق رسیدیم. اندکی بعد هم قایق‌سواری دوستان دیگرمان تمام شد و بعد همگی برای صرف ناهار آماده شدیم. در آلاچیق، میز بزرگی بود که می‌توانستیم غذاهایی که همراه داشتیم را روی آن بگذاریم و در کنار هم از طعم‌های گوناگون لذت ببریم.  بعد از ناهار بساط چای آتشی را فراهم کردیم و با لیوان‌هایی که بوی چای زغالی‌شان فضا را پر کرده بود به کنار دریاچه آمدیم. هوا کمی گرفته و ابری بود نم بارانی هم روی گونه‌هایمان می‌نشست. به جز زیبایی و آرامش، پرواز پرندگانی رنگارنگ توجه همسفرانم را جلب کرده بود و درباره‌ نام و چرایی حضور آنها در این منطقه می‌پرسیدند. این توجه و سوال‌ها باعث شد تا ساعاتی درباره‌ انواع پرندگان و شیوه‌های مهاجرت آنها با هم گفت‌وگو کنیم. بعد تصمیم گرفتیم زیراندازهایمان را به ساحل دریاچه بیاوریم، در سکوت به صدای قورباغه‌ها گوش کنیم و از انعکاس گردش بال پرندگان روی آب لذت ببریم.

شب کجا ماندیم؟

کمی تا تاریکی هوا مانده بود که با کمک مردم محلی و تجهیزاتی که در مسیر خریده بودیم، عصرانه‌ سبک و دلچسبی را روی میز آلاچیق چیدیم. نان، پنیر، گوجه، خیار و البته چای که لحظه‌ای آتش آن خاموش نشده بود. کمی بعد از عصرانه دیگر وقت رفتن به اقامتگاه و استراحت بود تا برای دیدن دریاچه‌ بعدی در روز دوم آماده شویم. برای اقامت هتلی در «کیاسر» را در نظر داشتیم. از آنجا که الندان با هتل فاصله‎ زیادی نداشت، حدود یک ساعت بعد به اقامتگاه‌مان رسیدیم. متصدی هتل با سرعت و دقت کارهای ورود مسافران را انجام داد و اتاق همه مشخص شد. پیش از رفتن به اتاق‌ها برای مسافران درباره‌ ساعت حرکت فردا، غذاهای مناسب هتل و زمانی که باید برای صبحانه در رستوران حاضر باشند توضیح دادم. هنوز کمی تا نیمه شب باقی مانده بود که همه‌ مسافرانم از رستوران هتل خداحافظی کردند و برای استراحت به اتاق‌هایشان رفتند.  قرار بود فردا به «چورت» برویم و تجربه‌ دیدن دریاچه‌ای دیگر را در جنگلی دیگر داشته باشیم. پس با خاطرات رنگارنگ «الندان» و رویاهای هیجان‌انگیز «چورت» به خواب رفتیم.

کفش‌هایم کو؟

روز بعد، دست نرم نور از لابه‌لای پرده‌های هتل خودش را به داخل اتاق رسانده بود و دیگر وقت بیدار شدن را نوید می‌داد. می‌دانستم برای دیدن دریاچه‌ دوم حدود دو ساعت پیاده‌روی در مسیر رفت و یک ساعت و نیم هم در برگشت خواهیم داشت. با اینکه پیش از آغاز سفر برای آوردن کفش مناسب به همه تاکید کرده بودم اما تا با چشم‌های خودم همه مسافرانم را مهیا و مجهز ندیدم، خیالم راحت نشد. دوستانم سر وقت در رستوران هتل جمع شده بودند و بی‌صبرانه می‌خواستند که دریاچه‌ دوم را ببینند. بعد از صرف صبحانه کوله‌هایمان را جمع کردیم، اتاق‌ها را تحویل دادیم و به سمت مقصد حرکت کردیم.

احترام بگذاریم، احترام ببینیم

اتوبوس به سمت روستای «چورت» حرکت کرد. از جایی که ما بودیم تا چورت کمتر از دو ساعت راه بود. در مسیر با همسفرانم درباره‌ روستاها و آداب و سننی که دارند صحبت کردیم. بعد برایشان از داستان گروهی از مسافران گفتم که بدون دانش کافی از فرهنگ منطقه‌ای به روستایی وارد شدند و بدون اجازه از درخت گردویی، گردو چیدند که بارش از ماه‌ها قبل برای مراسمی سنتی و مذهبی نذر شده بود. این رفتار باعث شد تا نه‌تنها مردم آن روستا عصبانی شوند، بلکه بعدها هم دوست نداشتند که گردشگران دیگری به روستای آنها سر بزنند.در ادامه از مسافرانم خواستم اگر سنت و آداب خاصی از هر جای جهان می‌دانند تعریف کنند. این گفت‌وگو باعث شد همگی یاد بگیریم یکی از وظایف ما به‌عنوان گردشگر، بردن پیام‌های خوب به نقاط دیگر جهان و حفظ احترام جوامع میزبان است. این گفت‌وگوها ادامه پیدا کرد تا به ابتدای جاده‌ زیبای چورت رسیدیم.

عبور از میان رنگ‌ها

هنوز بعضی درختان مسیر، رنگ‌های آتشین پاییزی خود را حفظ کرده بودند و می‌شد بوی پاییز را در زمستان استشمام کرد. درختان آنقدر زیبا بودند که تصمیم گرفتیم، بی هیچ گفت‌وگویی فقط آنها را نگاه کنیم و لذت ببریم. گاهی عبور پرنده‌ای شاخه‌‌ درختان را به لرزه می‌انداخت و گاه رنگ زیبای برگ‌های درختی نظرها را به خود جلب می‌کرد. جاده آنقدر رنگارنگ بود که گویا از میان جعبه‌ مداد رنگی می‌گذشتیم و هر لحظه هم به زیبایی آن افزوده می‌شد. بالاخره مسیری که می‌توانستیم با ماشین برویم تمام شد و باید پیاده‌روی را آغاز می‌کردیم.

پیش به‌سوی ناشناخته‌ها

پیش از راه افتادن به سمت چورت با یک راهنمای محلی هماهنگ کرده بودم تا در پیچ و خم‌ جنگل‌ همراهمان باشد؛ راهنمایی که خوب می‌دانست کجای مسیر شیب خطرناک دارد، کنار کدام درخت می‌توانیم استراحت کنیم، چه میوه‌هایی خوردنی است و رد پاهایی که می‌بینیم از عبور چه حیوانی خبر می‌دهند. وقتی از ماشین پیاده شدیم راهنمای محلی‌مان هم رسید و همگی برای رفتن به دریاچه چورت آماده شدیم. در مسیر دوستانم از شنیدن داستان‌هایی که راهنمای محلی‌مان از این جنگل و دریاچه تعریف می‌کرد، لذت می‌بردند. مثلا کمی که پیش رفتیم تیغ یک «تشی» (جوجه تیغی) را پیدا کردیم. راهنمای محلی که نامش «احمد آقا» بود، برایمان از تشی‌هایی گفت که گاه و بی‌گاه در این منطقه دیده می‌شوند و مردم می‌دانند که آنها بی‌آزارند. داستان‌های احمد آقا باعث شده بود شیب‌های تند جاده، گل‌آلود بودن، پریدن از قسمت‌های دشوار و سختی‌های دیگر مسیر به چشم نیایند و ما کمتر از دو ساعت بعد به دریاچه رسیدیم.

انعکاس زیبایی در میان درختان

دریاچه‌ چورت با درختان بلندی که احاطه‌اش کرده بودند دیدنی و دوست‌داشتنی بود. گردشگران بسیاری در اطراف دریاچه اتراق کرده و هرکدام به نوعی از زیبایی و آرامش آن لذت می‌بردند. ما به قسمتی که خلوت‌تر بود رفتیم تا هم بتوانیم بهتر دریاچه را ببینیم و هم کمی استراحت کنیم.  وقتی تمام همسفرانم جمع شدند برایشان از دریاچه چورت و داستان تولد آن گفتم؛ آبگیری که در حدود هشتاد سال پیش و احتمالا در اثر یک زلزله و رانش زمین شکل گرفته است. برایشان توضیح دادم که این دریاچه حدود ده کیلومتر از خانه‌های روستا فاصله دارد و بخشی از آب این دریاچه به بارش‌های سالیانه مرتبط است. در آخر هم اضافه کردم ماهی‌هایی که در دریاچه زندگی می‌کنند را خود مردم محلی به اینجا آورده‌اند.  کنار دریاچه یک چای گرم و کمی کلوچه‌ خوش‌طعم شمالی خوردیم و احمد آقا هم برایمان داستان‌های دیگری را تعریف کرد تا بالاخره وقت بازگشت فرا رسید.

خانه‌ دوست کجاست؟

مسیر بازگشت‌مان با مسیری که از آن آمده بودیم یکسان نبود و قرار بود از راهی برویم که ما را به سمت دیگری از روستا می‌رساند. این تصمیم باعث شد تا فرصت دیدن درختان زیبای دیگری را به‌دست بیاوریم. کنار پرچین‌ها، چند تیغ دیگر از تشی پیدا کردیم و بوته‌های بلند «گلپر» هم دوستان عکاس را میخکویب کرده بود. در میانه‌های راه کم‌کم از تراکم درختان کاسته شد و می‌توانستیم بافت روستا را ببینیم. از کنار چند خانه گذشتیم که یا دیواری نداشتند و یا پرچین‌های خیلی کوتاهی آنها را از هم جدا کرده بود. بعضی‌ها در حیات خانه «سیر» کاشته و بعضی هم باغچه‌های سبزی‌کاری شده سرسبزی را پرورش داده بودند. برای ما شهرنشینان دیدن این خانه‌ها و زندگی زیبایی که جریان داشت، زیبا و به‌یادماندنی بود. کمتر از دو ساعت بعد ما به ابتدای روستا که ماشینمان پارک شده بود رسیدیم و از چورت و زیبایی‌هایش خداحافظی کردیم.

وطن یعنی گذشته، حال، فردا

از چورت به سمت رستورانی که در کیاسر رزرو کرده بودیم، رهسپار شدیم و در راه به ترانه‌هایی گوش دادیم که در آن از زیبایی‌های ایران به گویش‌های مختلف می‌گفتند. بعد از ناهار از آسمان ابری و دشت‌هایی زیبا گذشتیم و به «مهدی‌شهر» سمنان رسیدیم. آبشار بلند آن و پارک زیبایی که در اطرافش قرار داشت را دیدیم و بعد از دیدن پرواز پرندگان شکاری در آسمان به مسیرمان ادامه دادیم. کمی تا شب مانده بود که در دوردست‌ها خط کویر سمنان پدیدار و رنگ سفید نمک با نارنجی غروب خورشید مخلوط شد. قبل از خروج از سمنان سوغاتی‌فروشی‌های منصف و متنوعی را پیدا کردیم و مثل همیشه صندوق ماشین دیگر جای خالی نداشت و در نهایت وقتی ستاره‌ها در آسمان صاف تهران می‌درخشیدند، به خانه رسیدیم.

آخر هفته

آخر هفته

آخر هفته

آخر هفته